RSS

بایگانی ماهانه: مارس 2012

بهترین فیلم هایی که در سال 90 دیدم

بهترین فیلم هایی که در سال 90 دیدم

سال 90 برای من از نظر مساله‌ی «فیلم» سالی استثنائی بود. چرا که به خاطر شرایط خاصی که در محل خدمت داشتم، توانستم چند برابر دیگر ایام سال -بلکه ایام عمر- فیلم و سریال ببینم.

خواستم از باب معرفی، برخی فیلم‌ها که به نظرم حاوی ایده‌های نو و جدید یا مطالب تاریخی/کهن ولی ارزشمند بودند، را نیز فهرست کنم.

خصوصا برخی از این‌ها که در اسکار و جشنواره‌های دیگر مطرح نشدند ولی واقعا ارزش دیدن داشتند و جالب بودند.

فیلم‌های کلاسیک و قدیمی خیلی خوبی هم دیدم که این جا اسمی از آن ها نمی‌آورم و تنها فیلم‌هایی که مربوط به سال 2011 و بعضا 2010 بوده است، را ذکر خواهم کرد.

**

1. ایده های ناب:

1.1.    In Time +

1.2.   Source Code +

1.3.    Limitless +

1.4.   Midnight in Paris +

 2. بیوگرافی:

2.1.   Money Ball +

بکارگیری آمار در ورزشی که مشهور بوده است که آمار بردار نیست. با بودجه‌ای کمتر از یک دهم تیم های بزرگ، قصد قهرمانی کردن، کاری است کارستان که باید دید شدنی است یا نه!  در فیلم خواهید دید.

2.2.   J. Edgar +

مروری گذرا به زندگی و کارهای موسس اف بی آی: جی ادگار هوور.

2.3.   A Dangerous Method +

یونگ، فروید و ….

2.4.   Kill the Irishman +

چهره ای خلافکار و مافیایی ولی متفاوت. اخلاق خاص و قلب خوب. مربوطه به دهه 70.

2.5.   The Devil’s Double +

بر اساس خاطرات بدل عدی فرزند صدام.

2.6.   The Iron Lady +

مروری بر زندگی مارگارت تاچر.
گرچه دوران متاخر او را بد و بسیار ضعیف و رقت انگیز تصویر کرده و از زیبایی فیلم کاسته و اتفاقا مورد انتقاد خانواده و دوستان تاچر نیز واقع شده که مطالبی دور از واقعیت است.

2.7.   «Pope Joan» +

ماجرای اولین زنی که به مقام پاپی رسید. یعنی خود را مرد جا زد و …

2.8.   The Way Back +

ماجرای اولین فراریان از سیبری دوران استالین که توانستند جان به در برند و مجبور شدند از سیبری، مغولستان، صحرای عظیم تبت و هیمالیا گذر کنند تا به هند برسند که اولین کشوری بود که بلوک شرقی نبود!

2.9.    The Fighter  +

ماجرای دو برادر بوکسور، سیندرلایی دیگر!

2.10.   You Don’t Know Jack +

زندگی و مبارزه ی دکتر جک کوورکیان در امریکا برای دفاع از حق خود کشی داوطلبانه در بیماران لاعلاج که زجر می کشند (اتانازی+)

2.11.  The King’s Speech +

درباره ی جرج ششم (پدر ملکه ی فعلی انگلستان) که لکنت زبان داشت و تلاشش برای رفع این مشکل و پذیرش سلطنت و مشقاتش و …

 3. اکشن:

3.1.   Warrior +

بسیار عالی بود.
بعد از تیکن(2008)، هیچ فیلمی مرا به هیجانی در آن حد نیاورده بود الا این فیلم که رکوردهای هیجان را در درونم شکست!

3.2.   Drive +

در اسکار بود و به اندازه کافی ازش گفته شده.

3.3.   Colombiana +

یک بزن بزن جاسوسی خوش ساخت.

3.4.   Real Steel +

یک سیندرلا استوری دیگر با مایه های علمی تخیلی. جنگ ربات ها. واریور در دنیای ربات ها.

3.5.   The Mechanic +

جاسوسی/آدمکشی طراز اول. در نوع خودش از بهترین ها بود.

3.6.   Jerusalema +

بررسی پروسه ی شکل گیری و رشد یک گنگ و یک باند در یک بستر روایی قابل قبول در ژوهانسبورگ.

3.7.   «Elite Squad: The Enemy Within» +

ماجرای مبارزه ی سخت افزاری با مافیای ریو دوژانیرو که خود موجب تولد مافیایی دیگر به مراتب قوی تر و بزرگ تر و «مبارزه ناپذیر» تر در درون «تشکیلات مبارزه با مافیا» شد.

و از این منظر خیلی خیلی جالب بود و شایسته ی تامل.

 4. مستند:

4.1.   Project Nim  +

ماجرای میمونی که از بدو تولد با او شبیه به انسان رفتار شد. به یک خانواده تحویل شد تا با بچه های دیگر بزرگ شود و … تا ببینند چقدر آموزش پذیر است و چقدر می تواند انسان شود و …

ماجرای واقعی این فیلم مستند، مسلما دستمایه ی فیلم خوب دیگر امسال، خیزش سیاره ی میمون ها بوده است.

 5. درام:

5.1.   The Artist +

آن قدر امسال به این فیلم توجه شد که نیازی به تعریف من نیست. گول صامت بودن را نخورید. حتما ارزش دیدن دارد.

5.2.   The Help +

مبارزات علیه تبعیض نژادی و سختی های خاص آن. انصافا فیلم خوبی بود. فیلم «مباحثه کنندگان بزرگ» سال 2007 نیز در چنین بافتی رخ می دهد و آن فیلم هم فیلم خیلی خوبی است که خود دنزل واشنگتن و اوپرا وینفری تهیه کنندگانش هستند.

5.3.   The Flowers of War +

یک شیندلر لیست چینی بود. گرچه برخی صحنه ها هندی می شد و تخیلی ولی در مجموع درام خوش ساخت و مرغوبی بود.

5.4.   Never Let Me Go +

چه فیلم ابری ِ انگلیسی ای بود! غمی ملایم در سرتاسر فیلم جریان داشت و البته ارزش دیدن. مایه های ساینس فیکشن هم داشت و البته تامل برانگیز هم بود.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 30 مارس 2012 در فیلم

 

برچسب‌ها: , , , , , ,

آدمیان ممکن است در کلیات فریب بخورند، ولی در جزئیات فریب نمی خورند

آدمیان ممکن است در کلیات فریب بخورند، ولی در جزئیات فریب نمی خورند

«

وقتی که در باره‌ی علت این اختلاف می‌اندیشم، بر من چون‌این می‌نماید که آدمیان در کلیات بیشتر اوقات به اشتباه می‌افتند ولی در جزئیات به ندرت دچار اشتباه می‌شوند.

در سال 1494 چون سران شهر فلورانس مهجور شده و در تبعید بودند، دولتی منظم در شهر وجود نداشت و تنها جاه طلبی و بی‌بند‌و‌‌باری حکومت می‌کرد و امور شهر روز به روز نا به سامان‌تر می‌شد و بیشتر مردمان، تباهی شهر را به چشم می‌دیدند ولی علتش را در نمی‌یافتند.

پس تقصیر را به گردن چند تن از شهروندان مقتدر می‌نهادند و معتقد بودند که آن‌ها هرج و مرج به راه انداخته‌اند تا دولتی سازگار با منافع خود تشکیل دهند و آزادی مردم را از میان بردارند.

(توضیح بلاگر: این طور که من متوجه شده‌ام، مقصود و منظور ماکیاولی از آزادی، این چیزی نیست که ما امروز می‌فهمیم. توصیف و تعریفی که خود او طی متن به دست می‌دهد، بیشتر معطوف به آزادی اقتصادی و «امنیت» برای برخورداری از داشته هاست.)

مردمان گروه گروه در تالارها و میدان‌ها گرد می‌آمدند و بعضی شهروندان بدگویی می‌کردند و می‌گفتند اگر روزی خودمان به عضویت شورای حکومتی در آییم، نیرنگ‌های ایشان را برملا خواهیم کرد و به سزایشان خواهیم رساند.

ولی گاه پیش می‌آمد که یکی از آنان به بلند‌ترین مقام حکومت می‌رسید و چون قضایا را از نزدیک می‌نگریست، به علل بی‌نظمی و خطرهایی که شهر را تهدید می‌کرد، و دشواری مقابله با آن خطرها واقف می‌گردید و چون می‌دید که علت هرج و مرج و بی‌نظمی، اوضاع و احوال زمانه است نه این یا آن شهروند، عقیده اش تغییر می‌یافت و رفتارش دگرگون می‌شد.
به سخن دیگر، شناخت جزئیات، اشتباهی که هنگام رویارویی با کلیات به او دست داده بود را از میان بر می‌داشت.

اما کسانی که پیش‌تر هیجان او را در حال سخن گفتن در تالارها و میدان‌ها دیده بودند و اکنون می‌دیدند که دست به هیچ کاری نمی‌زند، گمان می‌بردند که از قدرتمندان شهر رشوه گرفته و رفتارش عوض شده‌است و نمی‌دانستند که شناخت واقعی امور او را بدین حال انداخته است.

چون این حالت بارها و در اشخاص متعدد روی نمود، در میان مردم این ضرب المثل پیدا شد که آن کسان، روحی در میدان شهر دارند و روحی دیگر در ساختمان شورای حکومتی!

»

***

تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 47 ام است:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 47، صص 155-157.
با اندکی تصرف و تلخیص.

 

برچسب‌ها: , , , , , ,

غول را که از چراغ جادو بیرون آوردی، چراغ را دو دستی بچسب!

غول را که از چراغ بیرون آوردی، چراغ را دو دستی بچسب!

تیتر را من از خودم در آورده‌ام.

این فصل یک مقدار مغشوش بود. من سعی کردم خیلی خلاصه و مفیدش کنم.

***

«حکومت مستبد (تیرانی) در آن برهه از جمهوری روم از عللی نشات گرفت که مایه‌ی پیدایش استبداد در بیشتر جمهوری‌هاست: افراط توده‌ی مردم در آزادی طلبی و حرص اشراف به حکومت.

آن جا که دو گروه نتوانند در تامین آزادی از راه قانون به توافق برسند، و این یا آن گروه همه‌ی نفوذ خود را به نفع یک مرد به کار اندازد، نتیجه‌ی طبیعی این وضع، حکومتی جبار و مستبد خواهد بود.

در روم، مردم و توده‌ی اشراف توافق کردند که مردان ده گانه را انتخاب کنند و به ایشان اختیارات فوق العاده بدهند.

(توضیح بلاگر: بنا به روایت ماکیاولی، این مردان ده گانه، خود بعدا موجب مشکلات و مفاسد خسارت بار زیادی شد، لذا در این مثال، این شورا، مادر مفاسد دیگر دیده می شود)

اما این توافق از آن رو پدید آمد که گروهی می‌خواستند کنسول‌ها را از میان بردارند و گروهی دیگر اصرار داشتند که تریبون ها از کار برکنار گردند.

(توضیح بلاگر: «کنسول» منتخب اشراف بود و مردم می‌خواستند حذفشان کنند؛ و «تریبون»  متنخب مردم بودند واشراف می‌خواستند حذفشان کنند)

اگر ملتی مرتکب این اشتباه شود که زمام قدرت را به مردی بسپارد، بدین امید که او کسانی را که مردم از آنان متنفرند، از پای در خواهد آورد، آن مرد اگر زیرک باشد، به زودی فرمانروای جبار (تایرنت) آن مملکت خواهد شد: نخست می‌کوشد با استفاده از حسن نظر ملت، اشراف را از میان بردارد و پس از آن که در اجرای این نقشه کامیاب شد، بر گردن ملت سوار می‌شود و ملت آن گاه به اشتباه خود پی می‌برد که خود را در زنجیر بندگی می‌بیند، و در می‌یابد که دیگر کسی نمانده‌است که به او پناه دهد (توضیح بلاگر: ظاهرا «اشراف» به عنوان یکی از مظاهر و نهادهای «جامعه ی مدنی» در نظر گرفته شده).

همه‌ی کسانی که در کشورهای آزاد حکومت استبدادی به راه انداختند، از این مسیر رفته‌اند.

….

….

آدمیان چنان که شاه فردیناند گفته است، مانند پرندگان شکاری کوچک رفتار می‌کنند.

بدین معنی که طعمه‌ی طبیعی خود را با چنان حرصی دنبال می‌کنند که پرنده‌ی بزرگ‌تر را که بالای سرشان چرخ می‌زند تا خود ِ آن‌ها را به چنگال بگیرد، نمی‌بینند!

»

****

متن عینا برگرفته از گفتار 40 ام است:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 40، صص 143-145.
با اندکی تصرف و تلخیص.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 29 مارس 2012 در ماکیاولی, نقل از دیگران, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: , , , , ,

اقوام مختلف، با حوادث مشابه روبرو می شوند

اقوام مختلف، با حوادث مشابه روبرو می شوند

«

کسی که تاریخ گذشته و حال را به دقت مطالعه کند، می‌بیند که همه‌ی کشورها و همه‌ی اقوام، همیشه امیال و آرزوهای مشابه دارند و دچار چالش‌های مشابه نیز می‌گردند؛ و از این رو با بررسی دقیق رویدادهای گذشته، به آسانی می‌توان آن چه را به احتمال قوی در آینده در کشوری روی خواهد داد، پیش بینی کرد و از همان وسایلی که گذشتگان به کار برده‌اند، سود جست، و اگر به وسیله‌ای که آنان به کار برده‌اند نتوان دست یافت، با توجه به مشابهت رویدادها در جست و جوی وسایل تازه برآمد.

(این جملات برای ما آشنا و تکراری نیست؟+)

ولی چون بیشتر خوانندگان تاریخ، از تامل در این نکته‌ها غلفت می‌ورزند، یا آن‌ها را به درستی نمی‌فهمند یا اگر بفهمند زمامداران کشورها اعتنایی به آن مطالب نمی‌کنند، در نتیجه در همه‌ی زمان‌ها همه‌ی کشورها دچار دشواری‌های مشابه می‌گردند.

فلورانس چون در سال 1494 بخش‌هایی از قلمرو خود از قبیل پیزا و چند شهر دیگر را از دست داد، مجبور شد با دولت‌هایی که آن شهرها را اشغال کرده بودند، بجنگد؛ و چون دولت‌های اشغالگر قوی بودند، فلورانس ناچار شد مبالغ هنگفتی هزینه‌ی جنگ کند بی‌آن که نتیجه‌ای بگیرد.

هزینه‌ی هنگفت جنگ نیز اقتضا می‌کرد که از مردم مالیات هنگفت گرفته شود و مالیات سنگین سبب شد که مردم زبان به شکوه بگشایند. چون رهبری جنگ را شورایی از ده شهروند به عهده داشت که «شورای ده نفری جنگ» نامیده می‌شد، مردم شروع به شکایت از ایشان کردند چنان که گویی ایشان سبب بروز جنگ و آن هزینه‌های سنگین بوده‌اند و گمان بردند که اگر آن شورا از میان برود، جنگ پایان خواهد یافت.

از این رو چون وقت انتخاب جدید فرا رسید، مردم جانشینی برای آن ده تن برنگزیدند و شورا منحل شد و وظایفتش به سینیوریا(Signoria) یعنی شورای حکومتی شهر واگذار شد.

این جریان برای فلورانس خسارتی بزرگ به بار آورد زیرا نه تنها جنگ تمام نشد، بلکه به علت فقدان آن ده مرد -که جنگ را با خردمندی و زیرکی رهبری کرده بودند- چنان بی‌سر و سامانی ئی پیدا شد که علاوه بر پیزا، شهر آرتسو و چند نقطه‌ی دیگر نیز از دست رفت. در این هنگام مردم به اشتباه خود پی بردند و دریافتند که علت، بیماری و تب بوده است نه طبیب!

و «شورای ده نفری» را دوباره برقرار ساختند.
(توضیح مترجم: ماکیاولی خود مدتی منشی این شورا بود)

»

*****

تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 39 ام است:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 39، صص 139-140.
با اندکی تصرف و تلخیص.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 28 مارس 2012 در ماکیاولی, نقل از دیگران, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: , , , ,

به امید روزهای بهتر

به امید روزهای بهتر

امید که تغییر سال و تغییر طبیعت، باعث بشود به فکر تغییر خودمان بیفتیم.

و امید که خدا به ما و ملت ما و همه ی دوستان امیرالمومنین، برکت و خیر و عافیت بدهد.

سال نو تان مبارک.

جشن باستانی «نوروز»تان شاد.

عجالتا تا پس از تعطیلات نوروزی، خداحافظی می کنم و تعهدی برای نوشتن نخواهم داشت.

دست علی به همراهتان.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 18 مارس 2012 در اعلان

 

برچسب‌ها: , , ,

جملاتی قصار از ماکیاولی

جملاتی قصار از ماکیاولی

مجموعه کتاب‌هایی با پسوند « For Beginners/ قدم اول » که درباره‌ی افراد مختلف و اندیشه‌های مختلف و …، به صورت کمیک استریپ و فان، نظرات و ایده‌های اصلی  مطرح کرده است. هم حاوی برخی مطالب کلیدی و جدی است و هم حالت طنز دارد.

کتاب «ماکیاولی، قدم اول+» هم یکی از این کتاب‌ها بود و جالب هم بود.

برخی جملات قصاری که در لابلای این کتاب از ماکیاولی نقل شده بود، این‌ها بود که جالب هم هست:

***

× ×
هیچ وقت حتی گروه های پیروز هم یک‌پارچه نماندند، مگر تا وقتی که طرف مقابل قوی بود. اما همین که حریف شکست می‌خورد و مضمحل می‌شد، و به محض این که گروه حاکم احساس می‌کرد که دیگر لازم نیست از محدودیتی بیم داشته باشد و دیگر قانونی وجود ندارد که او را مورد سوال قرار دهد، همین گروه پیروز خود دستخوش انشعاب می‌شد. (ص22)

× ×
پیامبر بی‌سپاه همیشه به دردسر می‌افتد. (ص 31)

× ×
هیچ‌کس نباید با این تصور که قادر خواهد بود انقلابی را که به راه انداخته بعدا متوقت کند یا به خواست خود آن را کنترل کند، دست به انقلاب بزند. (ص 31)

× ×
از هیچ جنگ ناگزیری نمی‌توان پرهیز کرد، فقط می‌توان آن را به نفع حریف به تاخیر انداخت. (ص 56)

× ×
هیچ کاری سخت‌تر، کم امیدتر و خطرناک‌تر از اقدام به آغاز اصلاحات در قانون اساسی یک حکومت نیست. (ص 58)

× ×
نویسندگان بسیاری درباره مملکت ایده‌آل خود رویاپردازی کرده‌اند. اما شکاف بین آن ها و واقعیت آن قدر زیاد است که فراموش کرده‌اند که «نادیده گرفتن آن‌چه واقعا اتفاق می‌افتد» به بهانه‌ی » آن چه که اخلاقا باید انجام بگیرد» تنها به معنی به هلاکت دادن خود است.

واقعیت این است که کسی که می‌خواهد به هر قیمتی اعمال فاضلانه انجام دهد، در میان جماعت بسیاری که فضیلتی ندارند، دچار رنج و اندوه می‌شود. (ص 67)

× ×
بهتر است چند فقره ظلم اشتباه از شهریار رخ دهد تا این که آن قدر شفیق باشد که اجازه دهد آن بی‌نظمی و آشوبی که همه جامعه را متاثر می‌کند، پدید آید. (ص 69)

× ×
آیا برای حاکم بهتر این است که محبوب باشد یا این که از او بترسند؟ پاسخ این است که هر دوی این‌ها مطلوب‌اند اما چون داشتن هر دو با هم خیلی سخت است، بهتر این است که شهریار ترسناک باشد تا محبوب. گرچه بهترین حالت این است که هم از او بترسند و هم او را دوست داشته باشند. (ص 70)

× ×
در دنیایی که آدم‌های بدکار اداره‌اش می‌کنند، غیر قابل تصور است که حاکم واقعا درست‌کار برای مدت زیادی دوام بیاورد.  (ص 73)

× ×
شخص برای اعمال نیک خود به همان اندازه ممکن است منفور شود که برای اعمال زشت خود … (ص 76)

 
2 دیدگاه

نوشته شده توسط در 14 مارس 2012 در ماکیاولی, نقل از دیگران, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: , , ,

نقش مار پیروز است؟

نقش مار پیروز است؟

در برابر قامت رعنای «حق» و «حقیقت»، هر چه و هر که بایستد، به زمین خواهد خورد و طاقت دوام نخواهد آورد.

علم، چه آن جا که خود حقیقت است،
چه آن جا که کارش توصیف واقعیت است
و چه آن جا که کارش پیش بینی و توصیه‌ی محدود شده بر اساس واقعیت است،
بهره مند از حقیقت است
و کسی را -اگر عقلی به سر داشته باشد- یارای آن نیست که با حقیقت در افتد.

با این بنیان عظیم و این تیغ برنده، کسی به میدان معارضه نخواهد آمد،
مگر آن که -کمینه در نگاه خودش- مسلح باشد به شمشیری برنده‌تر.

که یا «موسی وار» متصل به وحی است و پشتش گرم است به قدرت پروردگار قادر متعال، که لاجرم از پس علم هم بر خواهد آمد. ( به عبارتی، یا اصولا با علم و رای عقل تعارض نخواهد داشت، یا اگر روزی گذرش به کنار دریا افتاد -که خلاف همه‌ی نظرات کارشناسی برای «فرار کردن» است- و این تعارض بروز کرد، آن پروردگار بلد است راهش را باز کند و دریا را هم برایش بشکافد!).

و یا پشتش گرم به یاوه و خرافه است. و هرچند که اتصال به منبع والاتر حقیقت ندارد، ولی در کاربری عوامانه، می‌تواند همان قدر –یا بیشتر– برد داشته باشد و اثر کند و بتواند معارضه کند.

که جنس این هر دو، ایدئولوژی است. یکی اصیل (متصل به وحی) و یکی غیر اصیل.

به دیگر بیان.

در برابر علم، تنها ایدئولوژی است که می‌تواند بایستد و سینه سپر کند و آخ هم نگوید و حتی ضربه هم به علم بزند.

و مع الاسف، تاریخ ما سرشار است از این رویارویی غیرضرور و غیرمفید.
*

درگیری که انگیزه‌اش «منیت«های گروهی و نفهمی‌های گروهی دیگر بوده و دودش سرآخر به چشم همه رفته‌است.

در برابر واکسن آبله‌ای که علم توصیه می‌کرد -و مثلا- امیرکبیر متولی اجرای عمومیش شد، جهل و خرافات بود که لباس دین پوشید -و به نام دین، از دهان کسی که مدعی بود عالم دین است، اراجیفی گفت و به شرع نسبت داد- و مانع مایه کوبی و واکسینه کردن بسیاری از کودکان شد. و چه کودکانی که به خاطر ایمان احمقانه‌ی پدرانشان و نفهمی شیخ بی‌عقل‌شان، جان خود را از دست ندادند.

دین اگر در خرافه زدایی از خود، سخت فعال و پی‌گیر نباشد، به سادگی آلت دست خرافه می‌شود علیه منافع بلند مدت مومنین به خودش.

چیزی بسیار فراتر از «افیون» که مارکسیست ها به دین نسبت می‌دادند. نه فقط مخدر که زهری کشنده می‌شود علیه علم -و لذا علیه منافع امت خود-.

و این جاست که عظمت و بزرگی امثال شهید مطهری معلوم می‌شود. که چه شجاع و جسور بود در حراست از دین از این یاوه بافی‌های پنهان شده در بافت جامعه‌ی دینی ولو این که در والاترین شعائر -عزاداری امام حسین- باشد (که هنوز که هنوز است خیلی‌ها جرات نزدیک شدن به‌ش را ندارند).

مثال نزدیک تر از امیرکبیر هم داریم.

شما فکر می‌کنید اگر نبود یاوه‌های ایدئولوژیک علیه علوم انسانی و انگ‌های ایدئولوژیک «غیر اسلامی»، «الحادی»، «غربی» (و منطقی ترینش: «غیربومی»)، آیا کسی جرات می‌کرد جلوی علم، جلوی این همه اقتصاددان، جلوی این همه استاد دانشگاه، جلوی این همه تجربه‌ی متراکم مدیریت اجرایی، جلوی هر چه «نظر کارشناسی» است، بایستد و خم به ابرو نیاورد؟

بول کند در میلیاردها دلار ثروت این ملت که در این دوره به دست آمد؟

بول کند در همه‌ی دستاوردهای توسعه‌ای که سال‌ها زحمت برایش کشیده شده بود و خون هزاران شهید، مجاهده‌ی هزاران نفر از آحاد ملت و میلیاردها دلار از ثروت این ملت در دوره‌های قبلی با پشتوانه‌‌ی کارشناسی به پایش ریخته شده بود؟

بول کند در بخت و آینده و شغل هزاران جوان بی‌کار ایرانی که از دست رفت. و از دست نمی‌رفت اگر فقط یک چوب خشک رئیس جمهور شده بود -و هیچ کاری نمی‌کرد و می‌گذاشت مسیرهای درست قبلی، ادامه یابد-؟

بول کند در آینده‌ای که می‌توانست در این سرزمین وجود داشته باشد -اگر درست کار می‌شد- و نشد. هم امروز از دست رفت و هم فردا.

(به راستی کسی بخواهد این «هزینه فرصت‌ها» را حساب کند، دیوانه نمی‌شود؟)

و در تمام این مسیر هم حمایت بشود، و حمایت بشود، و حمایت بشود، و حمایت بشود، و حمایت بشود؛
و علم و کارشناسی، مطرود و محکوم و منزوی به گوشه‌ای خزیده باشد و محرومیت کشیده باشد و بازنشسته شده باشند و اخراج شده باشند و منحل شده باشند و …

به علم انگ «الحادی» و «غربی»، به دانشمند انگ «غربزده» و «غیربومی»، به مدیران (و به تجربه) انگ «دنیاطلبی»، به … خلاصه به هر کس -جز عده‌ی معدودی سوگلی- یک انگی چسباندند و طرد کردند و فحش دادند و …

عوضش یک اقتصاد بومی اسلامی -نعوذبالله- درست کرده‌اند که طی سه هفته ارزش پول ملی‌اش -که امانت هزاران ایرانی نگون بختی است که به «ریال» حضرات اطمینان کرده بودند- نصف شود و رئیس بانک مرکزی و وزیر اقتصادش به زور کتک و به تهدید «انگ جاسوسی و خیانت» حاضر شوند بیایند مصاحبه کنند و ادای اقدام کردن در بیاورند!

و ملتی که دید به امانتش خیانت شده، تلاش کرد که دارایی اش را حفظ کند و تبدیل به چیزی کند که خیانت پذیر نیست (طلا) یا ارزی که متولیان امانت‌دارتری دارد (سایر ارزهای معتبر جهانی)، متهم شد به «دنیا طلبی» !

×

و این حمایت تا «ایام الله دورکاری» ِجناب ِسوگلی ادامه یافته باشد!

و غصه‌دارتر این جاست که اگر آن حمایت ها اکنون نیست، نه از این بابت است که چرا در حق ملت خیانت شده و کار گتره‌‌ای و بی‌حساب انجام شده و …

نه! این کم شدن حمایت، از باب «حفاظت از حق این ملت مظلوم نیست»، از باب …

بگذریم.

در همین رابطه: حجت شرعی و حرف غیرکارشناسی+

 

برچسب‌ها: , , ,

قدرت دیکتاتور برای جمهوری روم فایده به بار آورد نه زیان …

قدرت دیکتاتور برای جمهوری روم فایده به بار آورد نه زیان …

عنوان گفتار 34:

«قدرت دیکتاتور برای جمهوری روم فایده به بار آورد نه زیان؛ لذا برای آزادی جامعه، تنها آن قدرتی زیان دارد که کسی به زور به چنگش آورد. نه قدرتی که از طریق انتخاب آزاد به شهروند داده شود.»

یکی از نویسندگان، رومیان را ملامت می‌کند که عنوان دیکتاتور را ابداع کردند و این عنوان با گذشت زمان، خود موجب پیدایش استبداد جبارانه (تیرانی/Tyranny) در روم گردیده‌است.

(توضیح بلاگًنده: دیکتاتور (Dictator)-هدایتگر- در مقابل تایرنت (Tyrant) -مستبد- که دو گونه‌ی حکومت فرد بر جامعه هستند. یکی صالح است و در پی مصالح عام و یکی شقی و در پی کامیابی خویش / لذا واژه‌ى»دیکتاتور» در این کتاب بار معنایی بدی ندارد گرچه امروز در دیکشنری‌ها تایرنت را مترادف با دیکتاتور نوشته‌اند. از بس که تایرنت‌های تاریخ زیر بار این که «مستبد» هستند، نرفته‌اند و خود را دیکتاتور (و صالح) می‌دانسته‌ و نامیده‌اند! و در نتیجه لغت دیکتاتور نیز ملکوک گردیده و امروزه آن بار مثبت -در اثر عملکردهای منفی- رنگ باخته‌است.)

و به عنوان نشانه، می‌گوید اگر این عنوان وجود نداشت، سزار نیز نمی‌توانست حکومت مطلقه خود را تحت عنوانی قانونی به مردم تحمیل کند.

بی‌گمان نویسنده‌ی این مطلب، موضوع را به دقت بررسی نکرده و عقیده‌ای را که اظهار داشته، بی نقد و تحقیق پذیرفته‌است.

آن چه روم را به بندگی کشانید، نه عنوان دیکتاتور بود و نه نهاد دیکتاتوری؛ بلکه قدرتی بود که برخی شهروندان –که زمانی دراز مقام فرماندهی لشکر را به عهده داشتند- در انحصار خود در آوردند.

اگر در روم عنوان دیکتاتور وجود نداشت، آن مردان عنوانی دیگر بر می‌گزیدند؛ زیرا قدرت هر نامی را که به نفع خود ببیند، به آسانی بر خود می‌نهد. در حالی که نام قدرت نمی‌آورد.

دیکتاتور تا وقتی که موافق قانون اساسی انتخاب می‌شد و کسی آن منصب را به زور به چنگ نمی‌آورد، برای روم مفید واقع می‌گردید.

برای کشور آزاد، تنها مناصبی که با روش‌های خلاف قانون به دست بیایند، زیان به بار می‌آورند؛ همچنین قدرتی که کسی بر خلاف حقش غصب می‌کند، نه قدرتی که مطابق قانون به کسی واگذار می‌گردد (هر قدر هم آن قدرت زیاد و مطلق باشد). مثال روم، گواهی بر این حقیقت است: در آن‌جا دیکتاتورها سالیان دراز برای کشور سودمند بودند.

علل این امر روشن اند.

اولا. یک شهروند، برای این که بتواند بر خلاف قانون قدرت به چنگ آورد و به جامعه آسیب وارد کند، باید از امکانات و مزایای بسیاری برخوردار باشد که دست یافتن به آن‌ها در کشوری سالم میسر نیست.  بدین معنی که فرد باید بسیار توانگر باشد و گروهی بزرگ از هواخواهان گردآورد و چون‌این امری، آن جا که قوانین رعایت شوند، ممکن نیست.   ثانیا کسی که مالک این مزایا شده‌است، چنان رعبی در دل مردم بر می‌انگیزد که هرگز با رای آزاد انتخابش نمی‌کنند.

از این‌ها گذشته، در روم دیکتاتور برای مدتی معین و به منظور رفع خطری خاص برگزیده می‌شد نه برای همیشه. (توضیح مترجم: اغلب برای دوره‌های شش ماهه/ شوخی بلاگنده: برای برهه‌ی حساس کنونی!) البته دایره‌ی قدرت او بسیار وسیع بود. می‌توانست برای رفع خطر -که وظیفه‌اش بود- به اختیار خود به هر وسیله‌ای دست یازد و هر کاری که صلاح می‌بیند بدون مشاوره با دیگری انجام دهد و … ولی حق نداشت گامی به زیان کشور بردارد. مثلا حق نداشت اختیارات مجلس سنا یا مردم را سلب کند یا نهادهای موجود را از میان بردارد و نهادهای دیگر به جای آن‌ها بنشاند.

بنابراین، دیکتاتور، به علت کوتاهی مدت ماموریت و محدودیت اختیاراتش، و از آن رو که ملت هنوز فاسد نشده بود، نمی‌توانست پای از مرز وظیفه‌ی خود بیرون نهد و به دولت روم آسیبی برساند. و تجربه نشان داده است که وجود این نهاد همیشه برای روم سودمند بوده است.

حقیقت این است که «دیکتاتوری» نهادی رومی است؛ و نهادی است بسیار درخشان و شایسته‌ی توجه، چرا که یکی از علل عظمت امپراطوری روم بود. بدون چنین نهادی، جامعه و دولت به دشواری می‌توانند از خطرهای جدی رهایی یابند.

جریان امور در کشور آزاد، به آهستگی پیش می‌رود زیرا هیچ شورا و هیچ مقامی نمی‌تواند همه‌ی کارها را به تنهایی انجام دهد و در بسیاری از موارد، آن‌ها ناچارند با یکدیگر هم‌کاری کنند. و هم‌آهنگ ساختن عقاید مختلف، مستلزم صرف وقت است. ولی هنگامی که امری خطیر پیش آید که خواهان تصمیم گیری سریع و عمل بی‌درنگ است، اتلاف وقت، خطر و خسارت به بار می‌آورد. لذا کشورهای آزاد باید در قانون اساسی خود نهادی مشابه دیکتاتوری پیش بینی کنند.

برای کشوری آزاد که فاقد چون این نهادی باشد، چاره‌ای نمی‌ماند به جز این که یا قانون اساسی را رعایت کند -و نابود شود- و یا قانون را بشکند. اما در کشور آزاد هرگز نباید ضرورتی پیش آید که مستلزم قانون شکنی و دست یازی به وسایل خلاف قانون باشد. زیرا وسیله‌ی خلاف قانون –ولو در لحظه‌ای معین سودمند باشد- سرمشقی خسارت بار است. آن جا که عادت بر این باشد که قانون اساسی را برای هدف‌های خوب بشکنند، به هم‌این بهانه، برای هدف‌های بد نیز خواهند شکست.

پس کشور آزادی که در قانون اساسی‌اش برای مقابله با همه‌ی انواع پیش‌آمد‌ها، راه و روشی پیش بینی نکرده باشد، هرگز کامل نخواهد بود.

***

تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 34 ام است:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 34، صص 126-127.
با اندکی تصرف و تلخیص.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 11 مارس 2012 در ماکیاولی, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: , , , , , ,

با لویاتان چه کنیم؟

با لویاتان چه کنیم؟

ظاهرا اول بار، دولت (و حاکمیت) را هابز تشبیه کرده است به لویاتان+ (غول عظیم الجثه دریاها که نظیری ندارد).

و این تشبیهی است که نه فقط برای اهل فن که برای عام مردم نیز ملموس است و قابل درک -بلکه بدیهی-.

این که چه کسی برگرده‌ی این غول سوار است، چیز زیادی از غول بودنش کم نمی‌کند. اصولا جناب غول، تبعیت کردنش از آن که بر گرده‌اش سوار است، خیلی صد درصدی نیست و ملاحظه کردنش مر دیگران -و ضعیفان- را نیز.

و ما در وبلاگ مرحوم قبلی، نشانه‌هایی آوردیم که اگر «سلیمان نبی» هم باشی‌، ممکن است لشکریانت ظلم کنند و اصلا متوجه هم نشوی.

به هر حال، این غول گاهی سرحال است و سرچنگ و مراقب و محتاط. لذا کاری به کار خلق الله ندارد.

اما و صد اما … عصبانیتش که هیچ؛ گاهی بی‌دقتی‌اش هم باعث می‌شود بسیاری از مردم عادی و مورچگان را -که ما باشیم- زیر دست و پای خودش و لشکریانش له کند و اصلا کک‌اش هم نگزد و متوجه هم نشود (سوره ی نمل آیه 18+).

این است که شما نگاه می‌کنید به سیاست نامه‌هایی که علمای ما در قرون قدیم نوشته‌اند، سرشار است از این نهیب و اندرز و نصیحت و خواهش از شاهان که با مردم خوب تا کنند و مهربان باشند و بسیار صبور باشند و مدام بازرسی و سرکشی مخفیانه بکنند و مخفیانه بروند در میان مردم و …. تا یک وقت نکند در اثر عصبانیت (ظلم به تقصیر) یا بی‌دقتی(ظلم به قصور)، بی‌گناهان زیر دست و پای حکومت شان له شده باشند و یا مجرمین به عذابی فراتر از آن چه حق شان است گرفتار آیند و …

*

دو سه تعبیر از سید جواد طباطبایی شنیده‌ام در ساده‌سازی و تشبیهاتی که در بیان این فقره -خصوصا از زبان بزرگان اندیشه سیاسی- که گفتم شاید برای شما جالب باشد. البته شاید عبارات بلکه مراد ایشان، این‌ها نبوده باشد ولی برداشت من این‌ها بود:

یکی این که این غول را باید در زنجیر کرد تا قدرت بی‌پایانش مهار شود و نتواند هر کار که بخواهد بکند (جلوگیری و مهار انرژی منفی).

یکی این که این غول را باید افسار زد تا بتوانیم آن قدرت عظیم را هدایت کنیم در جهت مثبت (استفاده از قدرت در مسیر مثبت)

و یکی این که جامعه باید خنجری پنهان داشته باشد برای روز مبادا که اگر این غول زنجیرهایش پاره شد و افسارش گسیخت (که در دولت مطلقه، چون این است)، چیزی در دست داشته باشد برای دفاع از خود.

که زنجیر، «جامعه‌ی مدنی» است و آن افسار «قانون» است و آن خنجر ِمخفی برای روز مبادا: «آزادی».

(شرح و بیان و تفصیلش هم در این پست کوتاه نمی گنجد. اگر درست یادم مانده باشد، اولی(زنجیر) را به عنوان یکی از بحث های «هگل» و آخری(خنجر) را برداشتی از بحث های «هابز» که توسط «اسپینوزا» طرح شده، مطرح کرد. وسطی را یادم نیست پای چه کسی وسط بود!)

ملتی که غفلت کند از مهار این غول، تنها به سبب اطمینانی که –ولو به درستی– دارد به اشخاصی که بر گرده‌ی غول سوارند، و فراغت بال به او بدهد که هر چه خواست بکند و چیزی برای روز مبادای خود نگاه ندارد، روزی متوجه اشتباه خود می‌شود که بسیار دیر است. بسیار دیر.

دور باد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 10 مارس 2012 در نقل از دیگران, نگاه سیاسی, غم زمانه

 

برچسب‌ها: , , , , , , , ,

از رستوران به هیئت؛ به کجا می رویم؟

از رستوران به هیئت؛ به کجا می رویم؟

عنوان فرعی: «از شهروند به رعیت؛…»

فرق هیئت و رستوران از باب صرف غذا این است که
اولا. رستوران مسئول است و مسئولیت پذیر. یعنی نسبت به گشودن درب دکان و خوش آمد گویی به مراجعین‌اش، مسئول است. نسبت به منویی که ارائه می‌دهد مسئول است. یعنی هم برنامه دارد (منو)  هم آمادگی (بفرما زدن رسمی / روشن کردن چراغ «غذاحاضر است») و هم موظف است که سرویس ارائه کند. یعنی وقتی گفتی بفرمایید داخل و منو گذاشتی جلوی مشتری، باید جواب مشتری را هم بدهی. اگر هر چه مشتری خواست بگویی نداریم، خودت و مشتری را مسخره کرده ای دیگر.

و البته آخرش هم پولش را می‌گیرد. به عبارتی این مسئولیت پذیری دو طرفه است و هم رستوران مسئول است و هم مشتری (توازن حق و تکلیف).

در حالی که در هیئت، مسئولیتی در کار نیست. شاید غذا بدهند، شاید ندهند. غذا هم بدهند، شاید به شما غذا برسد و شاید نرسد. اگر رسید، شاید خوب و داغ و مطبوع باشد، شاید مانده و کهنه و سرد و نامرغوب.

هر چه رخ دهد، نه جای اعتراضی هست و نه جای مسئولیت پذیری ای. پولی هم آخرش در کار نیست که کسی از کسی حسابی بخواهد و …

ثانیا. مُراجع به رستوران، در حکم مشتری و «دارای حق انتخاب» است. صاحب رستوران نه تنها منتی بر مشتری ندارد که این مشتری است که منت بر صاحب رستوران گذاشته است.

در هیئت، حق انتخابی وجود ندارد. هر چه جلویت گذاشتند، باید بخوری. منت هم بپذیری. نگاه به مراجعه کنندگان به هیئت، نگاه ریزه خوار بر خوان صاحب هیئت است. اگر صاحب هیئت خیلی آدم مودب و با تقوایی باشد، ممکن است در مقام تعارف بگوید که «نه! من کفش عزاداران را هم جفت می کنم و من خدمتگزار و نوکر بچه های هیئت هم هستم و …» ولی در عمل چیزی که رخ می دهد، همین بار عام و خوان کرم است!

*

و البته کیست که نداند هیئت‌ها (لااقل در ایران/ بلکه جهان سوم) همیشه شلوغ‌تر و پرطرفدار‌تر از رستوران‌ها هستند؟

و اصولا اگر امکانش وجود داشته باشد که از زیر بار مسئولیت پذیری (در هر دو طرف ماجرا) فرار کرد، و یک منبع لایزالی متعلق به همه (چه میزبان و چه میهمان) وجود داشته باشد -مثل نفت- که مخارج هیئت را تامین کند، چقدر کم خواهند بود کسانی که ترجیح نمی‌دهند هیئت به کار باشد و هیچ کس -نه دولت نه مردم- زیر بار هیچ مسئولیتی نروند و همه دور هم خوش باشند. ملت وظیفه شان شلوغ کردن هیئت و گرم کردن مجلس امام حسین(!) باشد و حکومت هم اطعام آخر کار!

من راضی، ملت راضی، -العیاذبالله- امام حسین هم ظاهرا راضی! گور بابای چهار تا دانشگاهی «غرب زده» ی ناراضی -که نارضایتی‌شان ناملموس و انتزاعی هم هست و نه عینی و قابل نشان دادن به توده / به یاد «نقش مار»-!

اتفاقا در میان توده‌های عوام کشورهای تجزیه شده‌ی پس از شوروی، این نارضایتی از اقتصاد آزاد ِمسئولیت پذیر و نوستالژی مطبوع از دوران شوروی فراوان یافت می‌شود. می‌گویند که آن دوران آزادی نبود ولی عوضش خیالمان تخت بود و تلاش خاصی لازم نبود و مطمئن بودی آخر ماه همه چیز سرجایش هست. رقابتی هم در کار نبود ولی … الان هم رقابت ایجاد شده و هم فاصله‌ی طبقاتی زیاد (ظاهرا دیدن آدم هایی که وضعشان خیلی بهتر است و پیشرفت می‌کنند، سخت است) و هم آن اطمینان و آرامش قبلی وجود ندارد!

خلاصه، قبل تر، بهتر بود!

*

هر زمینه‌ای که دلت خواست را نگاه کن؛ خصوصا در طول این سال‌های طلایی(!) الفنون و رفقا.

از رسانه‌ها و صدا و سیما و مطبوعات و اینترنت بگیر تا یارانه ها و انتخابات و …

مسیری که در حال طی کردن هستیم، مسیری واضح است. ملت آن چیزی که حاکمیت جلویش گذاشته است را نوش جان کرده. و تلقی «خرس» از حاکمیت را (که هزاران سال است وجود دارد) کماکان حفظ کرده و هرچه بر این خوان می‌رسد را همچون «موی خرس» غنیمت شمرده و لذت کَندنش را برده.

و اگر هنوز «کره ی شمالی» نشده‌ایم، فقط و فقط از باب محدودیت‌های «جغرافیایی«، انسانی و توسعه‌ای بوده که محصول دوران 16 ساله‌ای است که حضرات دوران سیاه می‌شمرندش!

ولی در راهیم! نگران نباشید.

اگر مسیری که دوستان -با پنبه‌های قطور در گوش- در پیش گرفته‌اند، ادامه یابد؛ دیر نباشد که حسرت این روزها را بخوریم از حیث آزادی و حق انتخاب و … !

امید که فکرها و نظرهای همه مان به سوی مسیر درست و الهی و آن چه رضایت پروردگار در آن است، اصلاح شود.

ای بسا که امثال بنده در اشتباه هستیم و مسیر رفیق های «کره‌ی شمالی»، مسیری  است «اسلامی» تر و الهی تر! چه می‌دانم!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 9 مارس 2012 در نگاه سیاسی, ژئوپولتیک, شبه طنز, غم زمانه

 

برچسب‌ها: , , , , , , , ,

اعلامیه ترحیم اینترنت در ایران؟

اعلامیه ترحیم اینترنت در ایران؟

آیا تشکیل این شورا، اولین گام به سوی «کره ی شمالی» است؟

***

پ.ن: درباره ی عملکرد احتمالی شورابی که هنوز جوهر تشکیلش خشک نشده و اصولا هنوز عملکردی ندارد، نظر دادن کاری است ابلهانه. ما فقط سوال کردیم و با توجه به اعضای آن و متن حکم (سفید خوانی و سیاه خوانی هر دو) حدسیات و احتمالاتی را مطرح می دانیم . که لاجرم در میان احتمالات موجود در ذهن ما، اگر آن شق ناگوارش رخ بدهد، در مرور تاریخی، این رویداد یک نقطه ی عطف قلمداد خواهد شد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 8 مارس 2012 در غم زمانه

 

برچسب‌ها:

راه کارهای ماکیاولی برای معضل ناسپاسی!

راه کارهای ماکیاولی برای معضل ناسپاسی!

قبل التحریر: گفتاری در معضل ناسپاسی+

عنوان گفتار:

شاه چگونه می‌تواند از عیب ناسپاسی پرهیز کند؛ و سردار -یا شهروند- چه باید بکند تا از آن ناسپاسی رنجور نشود.

«

شاهان برای این که مجبور نشوند در حال بدگمانی دائم به سر برند یا ناسپاسی کنند، باید فرماندهی سپاه را خود به عهده گیرند….

زیرا در این صورت چون بر دشمن پیروز شوند، نام خودشان بلندآوازه می‌شود، حال آن‌که اگر خود در میدان جنگ حاضر نباشند و پیروزی نصیب دیگری شود، از غلبه‌ی دشمن لذت نمی‌برند مگر آن گاه که شهرت و اعتبار ِسردار ِپیروز را پایین آورند -که در این صورت مرتکب ظلم و ناسپاسی می‌شوند- و تردیدی نیست که اگر چون این کنند، زیان‌شان بیش از سودشان خواهد بود.

*

اما به سرداری که گمان می‌برد راهی برای رهایی از ناسپاسی نمی‌تواند یافت، توصیه‌ام این است که پس از غلبه بر دشمن، بی‌درنگ از سپاه کناره بگیرد و بی‌آن که از سر جاه‌طلبی به عملی گستاخانه دست بزند، خود را تسلیم فرمانروا کند تا وی هیچ دستاویزی برای بدگمانی نیابد. سرآخر شاید به او پاداش بدهد یا دست کم اهانتش نکند.

ولی اگر آماده نیست چون‌این کند، پس باید با کمال دلیری راه دیگر را در پیش گیرد. بدین معنی که همه‌ی وسایل را به کار ببرد تا مردمان، خود او را عامل پیروزی بدانند نه فرمانروا را؛

سربازان را حامی خود سازد، با همسایگان پیمان‌های تازه ببندد، قلعه‌ها را با سربازان خود اشغال کند، به افسران سپاه رشوه دهد و آنان را که رشوه نمی‌پذیرند، از طرق دیگر رام سازد و بکوشد تا بدین‌سان انتقام ناسپاسی را که از فرمانروا انتظار دارد، -قبل از وقوع- بگیرد!

غیر از این دو، راهی وجود ندارد.

ولی چنان چه پیشتر گفتیم، آدمیان نه کاملا نیک می‌توانند شد و نه کاملا بد.

همیشه چون این است که سرداران سپاه، بی‌درنگ پس از پیروزی کناره نمی‌گیرند؛ نه قناعت و انزوا پیشه می‌کنند و نه با عزمی راسخ به زور توسل می‌جویند -در حالی که این عمل(=توسل به زور) اکثر اوقات تعارضی با شرف و افتخار ندارد- بلکه مردد و متزلزل می‌مانند و همین تزلزل به تباهیشان می‌انجامد.

»

*

انصاف باید داد که این «بی تعارف بودن» ماکیاولی، اخلاق جالبی است. می‌گوید یا خوب باش و بکش کنار یا بد باش و بزن پدر همه را در بیاور! آن وسط ماندن -میان بد و خوب-، عاقبت روشنی در حکومت ندارد!

*

تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 30 ام:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 30، صص 117-118.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 6 مارس 2012 در ماکیاولی, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: ,

از این دو کدام یک ناسپاس تر است؛ ملت یا فرمانروا؟

از این دو کدام یک ناسپاس تر است؛ ملت یا فرمانروا؟

«ناسپاسی یا از تنگ نظری نشات می‌گیرد یا از بدگمانی.

وقتی که ملتی یا شهریاری یکی از سرداران سپاه را مامور انجام کار بزرگی می‌کند و سردار وظیفه‌ی خویش را انجام می‌دهد و پیروز می‌شود ، نامی بزرگ می‌یابد. چه ملت و چه شهریار مکلف‌اند به او پاداش دهند.

ولی اگر از روی تنگ نظری به جای پاداش دادن به او اهانت کنند یا او را بیازارند، تقصیری نابخشودنی مرتکب شده و خود را به ننگ آلاییده‌اند. و این گونه شهریاران ناسپاس فراوان‌اند.

کورنلیوس تاسیتوس علت آن ناسپاسی را این گونه بیان کرده:

«آدمیان به گرفتن انتقام ِستم بیشتر گرایش دارند تا به سپاسگزاری ِنیکی؛ چون سپاسگزاری را باری گران (و پذیرش منت) تلقی می‌کنند و انتقام را سود (و دستاورد)»

ولی اگر ملت یا شهریاری نه از سر تنگ نظری که از روی بدگمانی به سردارش پاداش ندهد -یا به سخن بهتر به او اهانت کنند- تا اندازه‌ای معذورند.

برای این نوع ناسپاسی، مثال فراوان می‌توان یافت. زیرا سرداری که در پرتو لیاقت و مردانگی خویش -برای شهریار- کشوری را متصرف می‌شود و دشمن را شکست می‌دهد و نامی بلند می‌یابد و برای سربازارنش غنیمت فراوان به چنگ می‌آورد، در نظر سربازان و دشمن و رعیت -همه- چنان اعتباری می‌یابد که شهریاری که او را به میدان جنگ فرستاده است، از پیروزی او شادمان نمی‌تواند شد!

….

بدگمانی که ممکن است به سبب پیروزی سردار در دل شهریار پدید آمده باشد، در اثر حرکات و سخنان گستاخانه سردار شدیدتر می‌شود و شهریار ناچار به این فکر می‌افتد که خود را از شر او مصون نگاه دارد.

و بدین منظور درصدد بر می‌آید که یا سردار را بکشد، یا اعتباری را که او در میان سپاه و توده‌ی مردم یافته‌است را از میان ببرد. و برای وصول به این هدف، به همه وسایل توسل می‌جوید تا در مردمان این باور را به وجود آورد که پیروزی در جنگ حاصل لیاقت و مردانگی سردار نبوده، بلکه علت آن بخت نیک یا ناتوانی دشمن یا خردمندی و کاردانی سایر افسرانی بوده که در جنگ بوده‌اند.

…..

این بدگمانی در فرمانروایان چنان امری طبیعی است که نمی‌توانند خود را از آن خلاص کنند و نسبت به سردارانی که به دستور ایشان جنگیده و بر دشمن فائق آمده‌اند، سپاسگزاری نمایند. و وقتی شهریاران مقتدر نتوانند خود را از چنگال این بدگمانی‌ها رها کنند، چه جای شگفتی است اگر توده‌ی مردم نتوانند در برابر آن مقاومت کنند؟

….

پیش از آن که بحث را به پایان ببرم، می‌خواهم نکته‌ای را تذکر بدهم. ناسپاسی یا از تنگ نظری نشات می‌گیرد یا از بدگمانی. اقوام و ملت‌ها هیچ‌گاه از سر تنگ نظری ناسپاسی نمی‌کنند و به علت بدگمانی نیز کمتر از شاهان به ناسپاسی می‌گرایند چون به ندرت دستاویزی برای ناسپاسی می‌یابند.

»

*

تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 29 ام:

گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)،‌ انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 29، صص 114-116.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 5 مارس 2012 در ماکیاولی, نقل از دیگران, نگاه سیاسی

 

برچسب‌ها: , , , ,

خار مغیلان به کدام شوق؟

خار مغیلان به کدام شوق؟

حافظ بزرگ چون این سروده است که:

«در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان، غم مخور! »

یعنی

وقتی شوق کعبه در کار باشد و مسیر درست تنظیم شده باشد، هر قدر هم راه سختی داشته باشد، مهم نیست و سرزنش‌های خار مغیلان –نماد سختی‌های سفر، اهمیتی نخواهد داشت و قابل تحمل خواهد بود.

×

بالاخره هر مقصد خوبی، سختی سفر دارد و هزینه دارد. هر کسی که بخواهد مفت و مجانی و شانسی و بی‌تلاش و سختی‌های راه، به توفیق دست یابد و به کعبه درآید، لاجرم خیالبافی است ابله. و اگر در چون این سرگردانی‌ای خسارت ببیند و بمیرد، «هلاک باطل بیابان» است نه «شهید راه کعبه» که میزبانی‌اش با خود خداست.

این مسیر و مقصد خیلی خیلی مهم است. این که درست تنظیم شده باشد و به سوی آن در حال حرکت باشیم.

به عبارتی اگر ما به جای رفتن به سوی کعبه و به شوق کعبه، رو به ترکستان داشته باشیم و در آن راه قدم می‌گذاریم، اگر خار مغیلان سرزنش‌ها هم نکند و هوا و بخت، مساعدت هم بکند و خوش خوشان‌مان هم باشد، ما باید غم بخوریم. و نگران باشیم و پرپر بزنیم تا مسیرمان را درست کنیم.

« در اتوبان گر به سوی ترکستان خواهی زد قدم
تشویق‌ها هم اگر بکند خار مغیلان،‌ غم بخور! »

گاهی این بخت مساعد، مهلت دادن های خداست که لزوما نشانه ی خیر برای ما و حقانیت ما نیست. این شانس آوردن ها، این مساعدت زمین و زمان، گاهی اسباب امتحانی است سخت تر و ژرف تر. از باب «کلا نمد هئولا و هئولا»، از باب «لیزدادوا اثما». از باب استدراج.

ما باید مراقب باشیم تا این سختی که می‌کشیم، سختی باطل نباشد. ضرر دو سویه نباشد.هم سختی باشد و هم مقصد نباشد.

تا هم ماجور باشیم و هم منصور. هم به مقصد نزدیک شویم و در مسیر باشیم، و هم از پس وجدان خودمان، از پس انتظارات خودمان، از پس اهداف و نیات خودمان برآییم.

و مصداق: «و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا» + نباشیم. که وصفی است برای کسانی که خدا ایشان را زیان کار ترین زیان کاران (اخسرین اعمالا) دانسته است.

در همین رابطه: حجت شرعی و حرف غیرکارشناسی!+

 
 

برچسب‌ها: , ,

زهد، -حداکثرش- مستحب است و حفظ شان، -حداقلش- واجب!

زهد، -حداکثرش- مستحب است و حفظ شان، -حداقلش- واجب!

از آن طرفش «دنیا طلبی» -با تعریف «شخصی» غیردقیق‌اش- حداکثرش مکروه است
و حفظ نکردن «شان اجتماعی» و حرمت شخصی و محرومیت دادن به خانواده و … خلاف شئونات مقرر در شرع، حرام است.

ضمنا، شنیده‌ایم که کسی که برای کسب روزی حلال برای بهبود معیشت خود و خانواده و «حفظ شان» خانواده‌اش کار بکند، اولا ثواب جهاد در راه خدا را برده و ثانیا اگر در این مسیر کشته شود، شهید محسوب است.

و نشنیده‌ایم که کسی که در اثر سختی دادن به خود جانب اعتدال را رعایت نکرده و مثلا در اثر سوءتغذیه بیمار شده یا از دنیا رفته باشد، کار درستی کرده باشد. بلکه از نظر شرع مردود است و متهم به خود کشی.

زهد –به شرط حفظ تعادل– حداکثر یک مستحب است؛ و «حفظ شان» و «تامین معیشت خود و عیال» و «تامین زندگی باعزت در حد شان » یک واجب قطعی بلاقید است.

*

جماعتی که مستحب را واجب می‌کنند -ولو در حوزه ی شخصی باشد- یا حلال را بر خود حرام+، اشتباه می‌کنند.

جماعتی که تعمیم خودسرانه و بدعت گرانه‌ی «مستحب به واجب» را به حوزه‌ای بیرون از خود می‌کشانند -ولو به خانواده‌شان باشد- اشتباه می‌کنند.

جماعتی که مستحب را برای اجتماع میلیونی خود واجب می‌خواهند -یا حلال و مباح را به دلایل غیر اصیل، حرام و مکروه می دارند-، خیلی اشتباه می‌کنند و متوجه اثرات مخرب آن نیستند ولو نیت‌شان بد و مخرب -و از روی حسد یا از رسوبات مارکسیستی- نباشد.

*

همین!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 3 مارس 2012 در آسیب شناسی دینی, خانواده, دین, غم زمانه

 

برچسب‌ها: , , ,

شهادتین به سبک حقیر!

شهادتین به سبک حقیر!

دیده و شنیده بودم که گاهی اشخاص به ادای شهادتین در جمع -تریبون مجلس و …- مجبور می‌شوند و … ولی گمانم نبود که با این وبلاگ یک وجبی با کمتر از 50 خواننده در روز (که نیمی از آن ‌ها از موتورهای جستجو و به یافتن چیزهای بی ربط به اینجا می‌آیند)، خود را از جهت اخلاقی ناچار به این کار ببینم.

توضیح می‌دهم.

****

مع الاسف انگار این یک اخلاق خانوادگی در ما باشد. ماها به رغم این که معمولا -به توصیف سایرین- آدم‌های خوش مشرب و خوش اخلاقی هستیم که دیر عصبانی می‌شویم و… (و حتی بعضی شاگردان بابا می‌گفتند که ما اصلا تصور عصبانیت ایشان برایمان سخت است!) ولی در هنگام بحث، زیاد پیش می‌آید که به شدت بی‌محابا بحث می‌کنیم و می‌رویم توی دل طرف مقابل. گاهی مهار آن چنان از دست‌مان در می‌رود که طرف -هرقدر نزدیک باشد- فکر می‌کند خیلی دشمنی در میان هست و دل پر کینه‌ای در این میان وجود دارد و … در حالی که خداییش چیزی ته دل‌مان باقی نگه نمی‌داریم! و 10 دقیقه بعد از بحث، اصلا آن حالت مخاصمه را نداریم و خیلی هم با طرفمان رفیق هستیم و … ولی درک این نکته برای کسی که در این فضا با ما تربیت نشده، خیلی مشکل است و معمولا منبع سوءتفاهم می‌شود.

حتی گاهی برای نزدیکان هم این مساله پیش می‌آید. من و اخوی تمام دوران بلوغ و بعد از آن را به بحث‌های فکری و اعتقادی و سیاسی و … گذراندیم و کار آن قدر بالا گرفت که خانم والده مان ما را از بحث در خانه منع کرده بود. می‌گفت مخم نمی کشد! حال آن که ما خودمان از این مجادله کلامی لذت می بردیم و اصلا احساس مخاصمه یا دعوا یا … نداشتیم! یک کشتی گرفتن کودکانه‌ی فکری بود برایمان!

***

و من این انتقاد را سه روز پیش به پدر داشتم -پس از یک دوره مذاکره‌ی تجاری نفس گیر!- که باید ملاحظه بفرمایید و تا تهش نروید و طرف بحث را بنده یا یکی از عموهایم -که با این اخلاق آشنا هستند- فرض نکنید! مردم این طوری نیستند. یادشان نمی رود. ناراحت می شوند و ….

و جالبی اش این بود که چند ساعت از آن «منع کردن به پدر بزرگوار» نگذشت که حسین عزیز چون‌این چیزی را با زبان دیگر به خودم گفت!

«که بی‌انصاف! چند وقت است که یک سره از آن طرف می‌کوبی و اصلا آن طرفی شده ‌ای!»

قدیم‌تر هم به شوخی از این چیزها می‌گفت؛ ولی شوخی بود. و اگر کسی جز حسین این حرف را می‌زد، اعتنا نمی‌کردم. ولی این که کار به جایی رسیده باشد او هم در این فقره به شک افتاده باشد، برای من یک آلارم جدی بود.

**

حدود یک ماه و نیم پیش، جایی در جمعی از اهل اندیشه و سیاست (از همه قشر) در صفحه ای  که دوست داران استاد عبدالله شهبازی و تقاضاداران آزادی او شکل دادند و برخی مباحث و تحلیل‌ها در آن جا مطرح می شد، پس از دفاع از انتقادات منطقی و غیرموهن، و دفاع از کلیت و هدف آن صفحه -که لاجرم کفه ی نقادی اش سنگین تر بود- نوشتم که

«… برای رفقا هم خوب است که توجه کنیم.
این که ما «عشق به میهن»، عشق به نظامی که برایش این همه زحمت کشیده شده و خون‌ها به پایش رفته، و «مثبت بینی ِبرآمده از واقعیتی» که به خاطر دستاوردهای خودمان –«مردم» و نه لزوما حکومت– قابل حصول است را زیر این نق نق های خودمان -که خیلی‌هایش به حق هم هست- نباید دفن کنیم. ما گاهی آن قدر در نقد کردن بی‌ملاحظه و خشمگین پیش می‌رویم، که همه‌ی نکات مثبتی که می‌شود دید -و باید دید تا امید داشت- را نمی‌بینیم و نا امید می‌شویم و ….

روایت داریم که «شیطان اول دنبال دین آدمی است .اگر آن را گرفت باز رها نمی‌کند و می‌رود سراغ آبرو. » من خودم گمان می‌کردم که «آبرو» آخرین پله است. ولی امروز می‌فهمم اگر آبرو را هم بگیرد، باز رها نمی‌کند و تا «امید» را نگیرد، رها نخواهد کرد. و انسان بی‌امید و بی‌هدف چیست جز نباتی رونده؟

شیاطین جن و انس، چه در میان دشمنان و چه در میان صفوف خودی‌ها، خیلی خطاها کردند. مراقب باشیم که «امید» را از ما نگیرند که اگر بگیرند دیگر گمان نکنم بعد از آن چیزی برایمان باقی بماند.

و می‌دانم که سخت است. خیلی خیلی سخت است که باز هم امیدوار باشی و امید دار باشی و حاضر باشی بگذاری بذر امیدی در دلت جوانه بگیرد؛ در این شوره زاری که حضرات درست کرده‌اند. و این سختی است که اگر بشود انتظار داشت که گروهی حاضر به تحمل اش بشوند، این گروه (بعدالتحریر: و خوانندگان محترم این بلاگ)، آن گروه است.

به یاد استاد شهبازی عزیز، چهارشنبه، 28 دی 90، ساعت 00:25 بامداد.»

*

ظاهرا باید خودم هم این تذکر خودم را جدی تر می‌گرفته‌ام!

همین.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 2 مارس 2012 در نگاه سیاسی, غم زمانه

 

برچسب‌ها: , , ,