تکملهای بر بحث تفکر لایهای+.
***
احتمالا حوصلهات نمیکشد تا آخرش را بخوانی.
ولی کاش بکشد.
***
در زندگی روزمرهمان که نگاه کنی،
قواعد و قوانین نوشته و نانوشتهی بسیاری میان ما آدمها
و تعاملاتمان حکمفرماست.
پروتکلهایی وجود دارد برای هر نوع ارتباطی.
برخی نوشته و رسمی. برخی نانوشته و غیررسمی.
من یک نگاه لایهای دارم.
باز هم نمیدانم این نگاه را وامدار دانش شبکههای کامپیوتری+ هستم یا نه.
ولی بسیار شبیه است.
پیشتر بگویم که
اینها نه وحی منزل است و نه حتی رفرنس علمی خاصی دارد.
نگاه من است به دنیا و آدم ها.
شما شاید جور دیگر ببینی و لایه ها را بچینی.
و دیگر این که این لایهها در هم تنیده اند.
اوربیتالی هستند.
این طوری که کاملا از هم منفک باشند و مستقل، نیست.
***
نمای کلی
***
لایهی سخت افزاری قضیه،
این است که پروتکل ارتباطی، قانون جنگل باشد.
هیچ پروتکل انسانی و اخلاقی در بین نباشد.
دو نفر، مثل دو حیوان در کنار هم زندگی میکنند.
تا وقتی تعارض منافع ندارند، که ندارند.
وقتی هم که دارند، یکدیگر را میدرند
و برنده، برندهی منافع مزبور است!
جنگ. زور بازو. قوای نظامی.
که هنوز هم کارآیی خودش را دارد و به کار هم گرفته میشود!
این پروتکل، هیچ وقت از روی میزهای آدمیان، برداشته نشده است!
به قول دنزل واشنگتن در فیلم مردی در آتش+:
گلوله هیچ وقت دروغ نمیگوید.
و قضاوت را میسپرد به دست همان گلوله!
*
لایهی بالاتر،
که تامین کنندهی حداقل های زندگی آدموار است،
قانون است.
حقوق است.
یعنی تعیین حداقلهایی برای روابط میان انسانها.
و تعیین برنده (محق) و بازنده (ظالم)،
بر اساس معیار های عقلی و یا لااقل معیارهای مورد قبول جمع.
حقوق مدنی، حقوق جزا و …
در یک جامعه، این مبانی حداقلی حقوقی،
میتواند مبنایی برای زندگی مسالمت آمیز افراد در کنار هم.
تعیین کنندهی مناطقی است که شاخ گربه وجود دارد و
شخص با دانستن قانون میتواند جوری رفت و آمد کند که گربه شاخش نزند!
*
لایهی بالاتری ما برای آدم های با ایمان قایلیم.
اسمش فقه است.
احکام شرعی است.
چهارچوبهای تامین کنندهی حداقلها برای ما (=مومنین) است.
البته -لااقل- در عالم اسلامی،
تفکیک این دو لایه -فقه و حقوق- بسیار مشکل بوده است.
عملا کتب فقهی ما، کاملا شاکلهی حقوقی دارند.
تبیین کنندهی قوانین و حقوق شهروندی هستند،
علاوه برآن نیز چیزهایی دارند.
که مربوط به احکام شرعی است و منبعث از منابع وحیانی.
در عالم جدید، آن مطالب فرا-حقوقی، از حقوق تفکیک شد.
ما هم از دقیق تر شدن بدمان نمیآید.
قبول کردیم.
حقوق لایهی مبنایی باشد. (برای زندگی انسانی)
فقه هم لایهی بالاتر. برای مومنین. (برای زندگی ایمانی اولیه)
*
همان طور که اسلام آوردن آدمها مراتب دارد،
ایمان و زندگی ایمانیشان هم مراتب دارد.
فقه، تبیین کنندهی مبانی اولیه است.
ما هیچ وقت از فقهمان تخلف نمیکنیم و آن را حتما لازم میدانیم.
اما برای زندگی شیرین، آن را کافی نمیدانیم.
لایهای بالاتر از فقه داریم که
اخلاق اسلامی نام دارد.
دین از شما فقط عمل خشک به قواعد فقهی نمیخواهد.
بلکه میخواهد که آدم درستی باشید.
و مزین به اخلاق حسنه شوید.
چنانچه حضرت ختمی مرتبت، علت بعثت خود را
تکمیل و تتمیم بنای مکارم اخلاق دانستهاند.
رسالهی حقوق حضرت سجاد،
ای بسا در این لایه باشد.
خیلی از حقوقی که ایشان فرمودهاند، واجب فقهی نیست.
(از حقوق خدا بر بنده فرموده تا اسب و الاغ!)
ولی یک مسلمان واقعی و شیعهی ایشان،
این حقوق را رعایت میکند.
به عبارتی،
یک زندگی اخلاقی بر میگزیند.
و چقدر زندگی با یک آدم متخلق آسان تر و شیرین تر است.
آدم متخلق، در ارتباط با همه، چنین نگاه آرامبخشی دارد.
هر چه بهش نزدیک تر باشی، بیشتر از خیرش بهرهمند میشوی.
*
از آن بالاتر،
زندگی بر مبنای رفاقت و مرام است.
شما خیلی جاها در رفاقت، پای یک چیزهایی میایستید،
که هیچ الزام حقوقی و فقهی و حتی اخلاقی شما را مجبور نمیکند.
آن مرام و رفاقت است که شما را به آن عمل وا میدارد.
گفته اند بین الاحباب، تسقط الآداب.
علاوه بر آن اخلاق حسنهای که فرد با خود دارد،
رابطهاش با شما صمیمی تر و نزدیک تر است.
*
از آن هم بالاتر هست.
انس و علاقه و محبت.
در مورد زن و شوهر،
محبت سوزان و عشق ورزی به نحو کامل آن نیز میسر است.
****
حالا من بیشتر مد نظرم همان محیط خانواده بود.
این که در کدام لایه میخواهی زندگی کنی؟
(پیشتر، یک چیزهایی درباره سطح روابط دو کشور نوشته بودم+.
و وصلش کرده بودم+ به خانواده.)
در لایه ی حقوقی نمیشود در خانواده زندگی کرد.
نه این که نشود.
زهر مار است.
تلخ است.
محبت است که آدم را سیراب میکند.
قرآن هم، طرفدار سکون و آرامش و انس است.
در خانواده، این جنبه اش مهم است.
***
بگذار مثال بزنم.
در فقه،
مثلا گفته است که کار کردن زن در خانه شوهر وظیفه اش نیست.
بلکه وظیفهی مرد است که آسایش همسرش را فراهم کند.
آن هم در حد شان.
قبول.
ما هم دعوا نداریم.
هر وقت که خانم کاری بکند، بر ما معلوم است که وظیفهاش نبوده و لطف کرده.
اما، بر این مبنا میشود زندگی کرد؟
لااقل عرف ایرانی این را نمیپذیرد.
از عرف بگذریم.
شما اگر هر روز از در بیایی و ببینی خانه به هم ریخته،
از غذا هم خبری نیست،
نه لباسی شسته می شود و نه اتویی کشیده می شود و نه ….
چه حسی داری؟
(تعبیر فرهنگ ایرانی از چنین خانهای چیست؟)
اشتباه نشود.
حرف این است که جدای از فقه و حقوق و …
آدم وقتی میآید در خانه ای که اجاق روشن است و دیگی بر آن قل میزند،
فضا مرتب و تمیز است،
احساس زندگی بهش دست میدهد.
میفهمد چند نفر آدم زنده در این خانه هستند.
میفهمد که زنی که این همه زحمت کشید و وظیفه نداشت،
پس عشقی داشت که این کارها را کرد.
میفهمد این جا، در دل ها، چراغی روشن است.
بوی غذا، فقط بوی غذا نیست که.
در بوی غذا، هزار نکته ی باریکتر ز مو هست.
این است که در لایهی اخلاق،
توصیههای اکید کرده اند به خانمها به شوهرداری.
گفته اند جهاد، دری از درهای بهشت است که بر بندگان خاص خدا باز میشود.
زنها دلشان خواست. گفتند پس ما چه؟ ما را که نمیگذارید برویم جهاد.
گفتهاند،
جهاد زن، خوب شوهرداری کردن است.
نگفتهاند که واجب است.
ولی آن که در لایههای بالاتری زندگی میکند،
و ارتباطش را با دیگران، در سطوح بالاتر نگاه میدارد،
متناسب با آن رفتار میکند.
تاکید میکنم.
فقه و قانون را زیر پا نمیگذاریم و حتما رعایت میکنیمشان.
اما، در این لایه توقف نمیکنیم.
لایهی فقهی وحقوقی مال غریبههاست.
مال وقت دعواست.
وقتی میروی توی خانه، که نمیشود با آن خط کشها کار کرد.
پایش میلنگد.
کم میآورد.
راضی کننده نیست.
یا از این سو بگویم.
مثلا طبق فقه، زن موظف است تمکین جنسی بکند.
حالا جناب مرد، به مانند حیوان،
بی توجه به احساس طرف مقابل،
بی توجه به شرایط روحی اش،
حتی بدون مقدمات حداقلی جسمی برای یک آمیزش مناسب،
هر غلطی خواست بکند و طرف مقابل را بین زمین و آسمان،
منزجر از چیزی که باید لذت میبود و الآن رنج شده،
رها کند.
شاید فقه اینجا گریبان مرد را نگیرد.
اما اخلاق چه؟
رفاقت چه؟
محبت چه؟
***
چه خوب است آدم با زن و بچه اش رفیق باشد.
رفیق باشد؛ نه این که بیادب باشد.
نه این که رکیک باشد.
بی خیال ادب بشود.
این رفاقت و مرامی که ما ازش دم میزنیم،
والاتر از اخلاق است.
مبنایش اخلاق است.
نمیشود بر شاخه نشست و بن برید.
علاوه بر اخلاق است.
فداکاریها، پایش این جا باز میشود.
(اگر در اخلاق باز نشده باشد.)
در هم آمیختن و درگیر مرام و محبت یکدیگر شدن، از این جاست.
شما هم سطح زندگی ات را بالا نگه دار.
نگاهت نگاه حقوقی و فقهی نباشد.
(باز میگویم. آن نگاه ها را زیر پا نمیگذاریم. ولی کافی هم نمیدانیم. )
برای خودت، روابط ات، کلاس داشته باش.
درگه و درگاه داشته باش.
زود تسخیر نشو.
به اولین داد و بیداد و قهر، وا نده.
سطح خودت را نیاور پایین.
در قهر کردنات هم با کلاس باش.
اخلاقی باش. رفاقتی باش.
رفیق که با رفیق قهر میکند؛
حرف نمیزند، سرد برخورد میکند،
اما جدال را تا یک جایی ادامه میدهد.
یک جایی کوتاه میآید.
دلسوزیاش لحظهای قطع نمیشود.
در اوج دعوا هم، آن جا که لازم است، میآید و مرام می گذارد.
طرف رفیقاش را میگیرد.
از گرگ کمتر نیست.
اگر گوشت رفیقش را هم بخورد،
استخوانش را جلوی دشمن نمیاندازد.
بیرون از خانه، آبروداری میکند.
نیازی نمیبیند که کسی از دعوا خبر دار شود.
هم چنان که نسبت به صمیمیترین لحظاتش،
و نزدیکترین و عاشقانهترین تغزلات و روابطش غیرت دارد،
و خوش ندارد کسی در آن سرک بکشد؛
بیشتر نسبت به این کشمکش ها و اختلافات غیرت دارد.
دلش نمیخواهد چیزی برود بیرون.
اگر به طرفش سیلی میزند، خودش بیشتر دردش میگیرد.
به قصد زدن نمیزند.
به قصد از خود جدا کردن و برائت نمیزند.
زدنش هم به قصد پیوند است.
توی گوش رفیقش میزند، ولی از پشت خنجر نمیزند.
پشتش را خالی نمیکند.
چه می دانم!
***
حالا من نمی دانم چقدر توانستم حرف را برسانم.