در یک سیستم بسته -و البته فشل- کمونیستی/شبه دولتی ِمتکی به کشاورزی،
ناحیهای بود که به حزب حاکم پشت کرد و مناسبات خودش را در تولید و فروش به کار گرفت.
اهالی بین همدیگر «میثاق مرگ» نوشته و بسته بودند.
که اگر هر کسی دستگیر/اعدام شد، بقیه به داد ِخودش/خانوادهاش برسند.
و خلاصه تسلیم دولت نشوند.
جالب این که، تولید آن ناحیه، ٣ برابر شده بود.
حزب حاکم به شدت از انعکاس اخبار آن منطقه، پرهیز داشت.
اصولگرایان، به شدت در پی زهرچشم گرفتن و برخورد قهری بودند.
که ظاهرا هم -برای سرشت دولتی/کمونیستی آن دیار- طبیعی به نظر میرسید.
ولی آن دیار موهبت داشتن رهبری را داشت
که به جای مجازات و برخورد قهری با این متمردین و تحکیم اقتدار پوشالی حاکمیتاش،
آنقدر بزرگ بود و بینش بلندی داشت
که آنها را ستود.
اسمش را گذاشت «الگوی مسئولیت پذیری خانوارها»
و آن را در سرتاسر کشور گسترش داد.
و گفت:
«گربه باید موش بگیرد، سیاه و سفیدش مهم نیست!»
و اصراری به آرمانهای تخیلی «دهان پر کن» و «شکم پر نکن» پیشینیانش نورزید!
و توانست در مدت کوتاهی، شکم حدود یک میلیارد نفر را سیر کند.
و این، نمونهی کوچکی از اصلاحاتی بود که او انجام داد.
*
داریم در مورد دن شیائوپنگ (+) حرف میزنیم.
رهبری که چین ِامروز -بیش از هر کس دیگری- مدیون اوست.
البته او ماجرای میدان «تیان آن من» و قلع و قمع دانشجویان را نیز در پرونده دارد!
(دانشجویانی که آزادیهای موجود را با قمپز روشنفکریشان کافی نمیدیدند
و با آن ماجرا، راه افراط را گشودند و مسیر آزادی سیاسی در چین را صعبتر کردند.)
البته پیشتر بگوییم که ما قصد مدح و تایید او را نداریم.
تنها آن بخشهای قابل تجلیل اش را ارج مینهیم.
روزگار پس از مائو بود.
و اصولگرایان و آرمانبافان مائوئیست، چه مخالفتهایی که با او نکردند.
شاید تشنه به خونش بودند.
جالب اینکه در اواخر حیات مائو، تحدید و طرد نیز شده بود.
گویی مائو بیمناک بود که پس از مرگش، تفکر او (دن) قدرت بگیرد و لذا زودتر طردش کرد.
ولی او بازگشت
و در یکی از بزرگترین و مهمترین گردنهها و دوراهیهای تاریخی،
چین را به مسیر دیگری برد که تا امروز ادامه یافته.
دوراهی صعبی که مسیر دیگرش
-که «چین ِمائو» به آن سوی میرفت-،
امروز در فلاکت ِرقت بار ِ«کرهی شمالی» مجسم و مجسد است.
*
دو گروه در صدد گرفتن انتقام از او بودند.
-شاید تا روزهای آخر؛ شاید هنوز هم! … باید بیشتر بخوانم-
یک گروه، آن اصولگرایانی که آرمانهای کمونیستی/مائوئیستی شان را مطرود یافتند،
و خود را در حاشیهی امور دیدند،
و یک گروه، آن روشنفکران و دانشجویان و … که از او و حزب حاکم زخم خورده بودند.
**
شاید این دو گروه فرصت نیافتند که انتقام خود را در چین و از سوزن بان ِقطار چین در آن روزها،
بگیرند.
خاصه این که «چین» چوناین پیشرفت کرد،
شوروی و بلوک شرق نیز از هم پاشید
و روزگار به جایی رسید که درستی ِکلیت مسیر دن آشکار شد.
ولی همه جا این طور نیست.
و سرنوشت همهی رهبران بزرگ، چنین نیست.
چه بسیار کشورهایی که دست ِتنگ نظران و کوته بینان و حسودانش،
به گریبان مردان بزرگش رسیده است.
****
پ.ن: برای خودم مینویسم که نیاز به مطالعه و تدقیق بیشتر در محتوای این یادداشت هست. هنوز به رای نهایی نرسیده ام و برایم تحقیق بیشتر پیرامون دوران شیائوپنگ جالب و لازم است.