من به هزار دلیل، از مخالفین سرسخت روشهای الفنون هستم.
حتی -مانند بسیاری- در انتخابات این دورهی او، شک دارم.
اما بنا بر تحلیلم معتقدم،
این جریانی که در حال بردن آبروی نظام با این بساط حقیقتا مضحک و گاهی دردناک است،
با جریان الفنون متفاوت است.
گرچه الآن
-به اقتضای برخی بیتدبیریها، خاصه از جانب الفنون و نیز جبههی مقابلش –
ظاهرا دارد به جریان الفنون، سرویس هم میدهد.
ولی، این، آن نیست.
من خیلی چشمهایم را مالیدهام این چند وقت.
هر چه حساب کردهام، جز این نتیجه نگرفتهام.
*
کاری که الفنون در مناظره با موسوی کرد و جبههی مخاصمهی بیپایانی
-و به تعبیر صحیح شهبازی: Antagonistic-
در برابر هاشمی گشود،
و نامهی متعاقبی که هاشمی به رهبر نوشت و درمقام دفاع،
موضع محکم خود را در برابر این مواضع نشان داد،
خلایی میان این دو جبههی داخلی نظام به وجود آورد.
خلایی که اگر همین طوری پیش برود،
نه با کم کردن فاصله های طرفین از یکدیگر،
که تنها با حذف یکی از طرفین و بخشی از داشتههای نظام،
-که هزینهی واقعا گزافیاست-
قابل رفع است.
از هم گسستگی میان این دو جبهه،
طوری رخ داده که حفظ یکپارچگی این لشکر،
ظاهرا تنها با دشمن دانستن یک دسته و دوست حساب کردن دستهی دیگر ،
-و لذا چشم پوشی از آن قسمت ِ دشمنشمردهشده(!) از لشکریان نظام-
شدنیاست.
نه با پیوست این دو جبهه.
(تحلیل من این است که هاشمی این خلا را میشناسد و خطرش را میداند.
و تا آنجا که شنیدهام، پیغامهایی هم دادهاست برای ایجاد پیوستهای جدید.
ظاهرا الفنون، هنوز ماجرا -درست- دستگیرش نشده یا … )
خلایی که رهبری را ناگزیر کردهاست که برای حفظ هر دو طرف این لشکر،
بیاید بایستد وسط این دو.
کاری که در نماز جمعهی ٢٩ خرداد مشهود بود.
چیزی که بداهتا خیلیها را -از جمله این کمترین را- دلخور کرد.
ولی، عملکرد او طوری بود که نگذارد -و انشاءاله نخواهد گذاشت- که یکی از طرفین،
موفق به حذف دیگری بشود.
*
این وسط،
جریان الفنون است که یتیم مانده.
آبروریزیای که از وی در انتخابات شد،
-گرچه به روی خودش نمیآورد-
تقریبا برایش مسجل ساخته که در میان نخبگان، پتانسیلی ندارد.
یتیم ماندن یک جریان
-ولو کله شق. ولو کم بصیرت. ولو کم تجربه. ولو بیادب …-
در دل نظام،
طعمهی دلچسبی از او میسازد برای آن جریان ناجوانمرد.
که در قالب سرویس دادن به این طفل بیپناه،
و کمک کردن به او و حالگیری از دشمنانش،
بکند، آنچه میکند.
جریانی که الآن درحال ادارهی صحنه است،
یک جریان امنیتی-قضایی-رسانهای است.
جریانی که ننه و بابا دارد.
-گرچه به اجبار، مجبور شدند یکی از فرزندان خود را با واجبی قربانی کنند!-
جریانی بدلی که سوابقش را دیدهایم.
که پشیزی برای آبروی نظام و آیندهی این نظام و خونهایی که به پایش ریخته شده،
ارزش قایل نیست.
این جریان بدلی، دارد به خوبی از این خلا به وجود آمده، استفاده میکند.
و ظاهرا با شمشیری که به نفع الفنون از آستین قوای امنیتی و قضایی بیرون آمده،
در حال نبرد با جناحی است که جریان الفنون با آن در افتاده.
پس هر دو طرف این ماجرا،
که درگیر در این مناقشه اند؛ زبانشان -در برابر این جرثومه ها- کوتاه شده.
آن که شمشیر به روی دیگری کشیده، به حامیاش مقابله نتواند کردن.
و آن که سپر دفاع در دست گرفته،
اگر میتوانست که حریف را -تا الآن- خلع سلاح کرده بود!
و چه چیزی بهتر از این برای این جریان بدلی؟
جریان اصیلی را که به شمشیر و به صورت فیزیکی و با سلاح قانون و … حذف میکند،
که مفت چنگش! سالها آرزویش را داشته و الآن به آرزو رسیده و انتقامش را گرفته.
چه کسی شک دارد که اینها سالهاست که آرزوی حذف هاشمیها را دارند؟
-و اگر کسانی شک دارند که بعد از هاشمی، فورا به سراغ آقا میروند، من از ایشان نیستم!-
و آن جریان اصیل -ولی کمبصیرتِ- دیگر که باقی میماند،
آبرویی برایش نمانده.
برای خودش و بقایای نظامی که پس از این تصفیههای خونین استالینی به جا مانده.
چه طور میخواهد مملکت را اداره کند؟
چه طور میتواند در دنیا سر بلند بکند؟
اشتباه هم نشود.
این جریان بدلی، در هر دو جبههی این میدان، به قدر کافی نیرو دارد.
امروز کار دست الفنونیهاست، روز دیگر اگر دست دیگری باشد، قصه سرجایش هست.
**
به هر حال،
اگر در ماجرای قبلی،
سید محمد خاتمی -به عنوان رئیس جمهور- محکم ایستاد،
و آقا هم در نماز جمعه به شدت پشتش در آمد و شرایط طوری شد که
این جریان بدلی، مجبور شدند پای واجبی را وسط بکشند و قربانی بدهند،
این بار، کار به این راحتی نیست.
هم،
آنها تجربهی شهید ِواجبی(!) دادن را با خود اندوخته اند و مجربتر شدهاند،
(حاشیه:
جالب اینکه آن جریان بدلی،
دقیقا دارد انتقامش را -دانه به دانه- از همانهایی میگیرد که
روزگاری پاپیاش شدند و باعث رسواییاش شدند.
هم از نظام، هم از این آزادیطلبها و شفافیتطلبهایی که موی دماغش شده بودند!
مگر نبودند حجاریانها و میردامادیها و …
-با همهی اختلاف رایی که با ایشان داریم-
که با عقبهی مطبوعاتیشان و داعیهداری آزادیشان و …
باعث شدند که این جریان بدلی رسوا شود و تشت رسوایی اش از بام افتد،
و شوری آش را نمایاندند و راس و بدنهی نظام را بر آن داشتند که نسبت به این عناصر،
واکنش نشان بدهد
و ایشان را مجبور به دادن قربانی بزرگی مثل امامی کردند؟
البته، از نیت این آقایان من اطلاعی ندارم.
شاید اصلا برآوردشان این بود که دارند با آقا معارضه میکنند که اینقدر پیگیر شده بودند.
شاید هم نه. من خبری از نیت آقایان نداشته ام ولی خروجیاش، آن شده که شده.
:ختم حاشیه)
هم ما لشکر جدیدی از غضنفرها را با خود همراه داریم!
از الفنون بگیر تا برخی خطبای جمعه.
*
عزیز من.
اینهمه «بصیرت» «بصیرت» که میکند آقا، برای عمهی من نیست که.
فقط برای من ِیک لا قبا با یک وبلاگ فکسنی نیست که.
-که مثلا دست و پا را جمع کنم و کمتر به الفنون بند کنم-
آقای امام جمعهی محترم!
روی سخن آقا،
قبل از آقای موسوی و کروبی و چپیهای مشارکت و مجاهدین انقلاب و ….
-که خیلیهاشان آقا را اصلا لایق رهبری نمیشمارند و قبول ندارند و …-
با جنابعالی مدعی حمایت از ولایت است.
با من و شمای حزب اللهی است.
دوست را با دشمن اشتباه نگیریم را برای چه کسی میگوید ایشان؟
برای کسانی که ایشان را قبول ندارند؟
و به زعم خودشان ایشان را عادل و لایق رهبری نمی دانند؟
برای ضد انقلابها؟
یا برای ما داعیه داران حزب اللهی گری و تبعیت از ولایت؟
که هیزم کش این آتش نباشیم.
«میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت، هیزم کش است»
کاش ببینیم دست دشمنی را که از آستین جهل و بیبصیرتی ما بیرون آمده.
و دارد خودمان را به دست خودمان دچار آسیب میکند.
باید بدانیم که تعمیق این آتش فتنه در میان این دو جبهه، هیچ نفعی ندارد.
امام جمعهی محترم و عزیز! کاش شما میانجی گری بکنی نه آتش بیار معرکه شوی.
له و علیه یکی از طرفین وارد منازعه بشوی.
*
حالا شاید آقای صدیقی فردا بیاید و
گریه و زاری های همیشگیاش را راه بیندازد،
دل مردم نرم بشود در این ماه رمضان، و همه را به وحدت فرا بخواند و …
-خطبای جمعهی قبلی، تقریبا مچشان باز شدهاست. حرف جدیدی برای زدن ندارند.
جز ادامهی همان حرفها و اصرار بر همان مواضع و انگیختن لجاج بیشتر! در طرفین-
در طرفداری شدید او از الفنون که کسی شکی ندارد.
هیچ حرف وحدیثی هم پالیزدار و جالیزدار پشتش در نیاوردهاند.
بلکه بیاید و با آن داب عرفانی و حال خوشی که معمولا بر سر منبر دارد،
موضعی معتدل بگیرد و مردم را و بزرگان را در این ماه رحمت به وحدت فرابخواند و …
بلکه خدا خواست و این ماجراها و بلاها به مدد خودش مرتفع شد.
ما واقعا چشم امیدمان به فضل پروردگار عزیز است و نا امید هم نیستیم
و -کمینه بندهی حقیر- در این امیدواری، تعارف نمیکنم.
وقتی به پیامبری با آن عظمت و خوبی که واقعا دوست نداشتنش مشکل است،
فرموده باشد که «اگر هر چه در زمین است بر این ها انفاق میکردی،
محال بود بتوانی این طور دلهای اینها را به هم نزدیک بکنی»
تکلیف بقیه معلوم است.
مقلب القلوب خداست. و امید داریم که خودش این بلا بگرداند.
**
پارامترهای فراوان دیگری هم هست که باید در این تحلیلها دخیل کرد.
از قشرهای مختلف مردم بگیر تا میرحسین و کروبی و لاریجانیها و …
-که گرچه مهم اند ولی به زعم من پارامترهای کلیدی نیستند-
**
یک جملهی طلایی از آسیدمحمدحسین خودمان برایتان بگویم که شما هم حظ کنید.
«که یک کاری کردهاند که همه در شوک فرو رفتهاند.
چیزی شبیه به قتلهای زنجیرهای.
که کسی را جرات جلو آمدن و اظهار نظر کردن و … نباشد.
این طرفیها، از ترس جانشان و اینکه دستگیر شوند و کشته شوند و …
آن طرفیها، از ترس ریخته شدن آبروی نظام و دشمن شاد شدن و … »
و باید به شوخی بیفزاییم،
چند وقت دیگر پروندهی دادگاههای زنجیرهای علم خواهد شد،
و احتمالا این بار، قاضی همنام مرحوم امامی، شوکران واجبی را سر خواهد کشید!
**
به هر روی،
من نیز به تحلیل خویش و تا زمان مقتضی،
ماست هجمه به الفنون را کیسه میکنم.
****
این ها برآورد و تحلیل من از شرایط است.
بیهیچ دسترسی به منبع خاصی،
جز آنچه این روزها به صورت عمومی در اینترنت برای همگان نشر شده.
ای بسا اشتباه باشد و خام باشد و ….
*
از خدا هدایت و سکینه و بصیرت طلب میکنم.