RSS

بایگانی ماهانه: مِی 2009

تحرک و پیشروی


Do not confuse "motion" and "progress".
A rocking horse keeps moving
but does not make any progress.

Alfred A. Montapert

***

"جنب و جوش" را با "پیش‌رفتن" اشتباه نگیرید.
اسب چوبی (گهواره‌ای) هم دائما تحرک دارد،
اما ذره ای پیش نمی رود.

آلفرد آ مونتاپرت

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 31 مِی 2009 در Uncategorized

 

فعلا فضا مسموم است!

دیشب مستند آقای رییس جمهور پخش شد. می شد در موردش کلی مطلب طنز و جدی نوشت.

اما من هنوز مبهوت فضایی هستم که بعد از مطلب «نامه ای به آقای احمدی نژاد» در قسمت نظرات ایجاد شد.

اتفاقهایی هم که این روزها در بیت رهبری و عزاداریهای شهادت افتاد‌، مزید بر علت شده و فضای مسمومی را فراهم آورده.

برای همین، این گونه عکس العملها مرا از نوشتن حتی مطلب جدی و عاقلانه محذور می دارد.

اینجا وبلاگ آقا محسن است و بنده مهمان یک روزه. فقط از دوستان عزیزم تقاضا دارم کمی بیشتر سعه صدر در پیش گیرند. این انتخابات هم می گذرد. ولی آرزوی موهومی دارم که شاید در انتخابات های آینده بشود به دور از عصبانیت و حرف نامربوط زدن،  استدلال کرد و حرف مخالف و موافق را شنید و نقد کرد.

مگر نشنیده اید که: آرزو بر جوانان عیب نیست.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 30 مِی 2009 در Uncategorized

 

حرمت فاطمه ی بتول

 

کتاب روح المعانی تفسیر مفصلی است و نوشته ی آلوسی یکی از مفسران سنی است. این مرد در تفسیر سوره هل أتی که می دانیم در شأن اهل بیت عصمت علیهم السلام نازل شده جمله ی بسیار خوبی دارد. چون قبلا در بیان خود سخن از علی و فاطمه علیهما السلام آورده است، می گوید:

ماذا عسى یقول امرء فیهما

چه کسی می تواند درباره این دو سخنی جز این بگوید

سوى أن علیا مولى المؤمنین و وصـی الـنبی صلی الله علیه و آله

که علی مولای مومنین و وصی پیامبر است

و فاطمة البضعة الاحمدیة و الجزء المحمدی

و فاطمه پاره تن پیامبر و جزء پیامبر است

و لیس هذا من الرفض بشیء

و این سخن هیچ ارتباطی با رافضی بودن ندارد

بل ماسواه عندی هو الغی

بلکه غیر این عقیده، ضلالت و گمراهی است


بعد در پایان کلامش این جمله را دارد:

ومن اللطائف على القول بنزولها فیهم

از لطایفی که در این سوره بکار رفته و در شأن خاندان علی علیهم السلام نازل شده اینست که:

خداوند هر جا بهشت را توصیف می کند، در ردیف نعمتهای بهشتی سخن از حورالعین به میان می آورد.

ولی در سوره هل أتی با کمال تعجب می بینیم از همه گونه نعمتهای بهشتی سخن گفته است،

از تختها، تکیه گاه ها، درختان پرمیوه، لباسهای حریر، جامها، نوشیدنی ها و حتی ولدان مخلدون، یعنی کودکان خردسالی که همچون مروارید غلتان به خدمت بهشتیان در گردشند.

ولی عجب اینکه از حورالعین که پاکترین و لطیف ترین نعمتهای بهشتی است، اصلا اسمی نبرده و ذکری به میان نیاورده است.

این عالم سنی می گوید: سرّ این مطلب اینست:

رعایة لحرمة البتول، قرة عین الرسول

خدا خواسته است حرمت فاطمه ی بتول، نور چشم رسول را نگه دارد.

خدا روا ندیده است در محضر زهرای مرضیه علیها السلام سخن از حورالعین بهشتی به میان بیاورد و با بودن زهرا علیها السلام در کنار علی علیه السلام زیبایی و جمال و کمال حورالعین بهشتی را به رخ علی علیه السلام بکشد.


سید محمد ضیاء آبادی

کتاب: زهرای بتول ، راز پنهان رسول

نشر: بنیاد خیریه الزهراء


 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 28 مِی 2009 در Uncategorized

 

نامه ای به احمدی ن‍ژاد!

وقتی دیدم لفظ قلم حرف می زنی، هول برم داشت. گفتم نکند عصا قورت داده ای. نکند کید دشمنان و عزم متقدمین کارگر افتاده. سحرو جادوت کرده اند آقای دکتر!

و الا شما که اهل کت پوشیدن در رسانه ملی نبودی! برخی مطالب را از پیش نوشتن هم اصلا و ابدا. هرچه پیش آید، خوش آید بود. کنفرانس ژنو و سفر استانی هم توفیری نمی کرد.

در کل متفاوت شده بودی.

برای ما که هر چند ماه مصاحبه زنده ات را می دیدیم و هر هفته ادبیاتت از رسانه ملی پخش می شد، تنوعی بود کت پوشیدن و از پیش آماده کردن و لفظ قلم حرف زدنت.

خیلی ممنون که نشان دادی می شود متفاوت بود، حتی اگر احمدی نژاد باشی. خیلی ممنون از اینکه در این چهار سال، مرتب ما را سورپرایز کردی.

وقتی دیدم این همه تغییر کردی، یک سوال برایم پیش آمد. شما نمی خواهی شعار «تغییر» بدهی؟

می دانم سوال پرتی کردم. چون شما خود خود تغییری! این همه تغییر را چه کسی در این چهار سال ایجاد کرد؟

هر کجا باشید دوستتان خواهیم داشت. این آخری را از ته دل گفتم و امیدوارم… 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 26 مِی 2009 در Uncategorized

 

نماز شکسته

امروز با همکلاسیها

به افتخار پایان یافتن ترم به خونه تابستانی

یکیشون رفتیم.

تقریبا در شعاع چندین مایلی این خونه از

جاده آسفالت خبری نبود.

بعد از 20 دقیقه ای که دیگه GPSمون

تعطیل شده بود و با بپیچ راست بپیج چپ

روی کاغذ پیش میرفتیم، افتادیم توی یک جاده خاکی.

مدتها در این جاده خصوصی بی نهایت داغون باید میرفتیم.

جاده مثل خیابان ولی عصر خودمون بود

که درختان دوروبر، روش سایه انداخته اند.

انسانی هم در اون نزدیکی زندگی نمیکرد،

در این حین مطمئن بودم که اگر ماشین چیزیش

بشه فقط دو چیز میتونه کمک کنه:

توکل به خدا و دعای خیر پدر مادر!

در انتهای مسیر یک چند تا

تابلوی راهنمایی رانندگی واقعی بود که معلوم

بود برای مسخره بازی از جایی کنده اند!

(مثلا حداکثر سرعت ۵٠ مایل

یا تابلو I90 که یکی از معروف ترین

جاده های شرق آمریکا هست!)

در انتهای این جاده ییهو خودت

رو در یک بهشت کوچیک میدیدی.

نکته جالب هم این بود که وسط جنگل

طرف اینترنت پرسرعت داشت!

وقت نماز، ازش خواستم که جهت رو بگه.

 من رو به طبقه بالا راهنمایی کرد و

پایین رفت و داد زد که کسی بالا نره

که ما اون بالا داریم نماز می خونیم!

حقیقتا تصویر دست نخورده ای

که روبروش ایستادم

و از پنجره های قدی دیدم

حیرت انگیز بود.

دریاچه کوچیک و فیزوزه ای که جلوی چشم بود

و انبوه درختان بلند در دوردست

و کناره ها که با چمن تزیین شده بودند.

وقتی که نماز تمام شد اومد و گفت:

تونستی مثل آدم اینجا نمازت رو بخونی؟

به شوخی گفتم: این تصویر خفن حواسم

رو از خدا پرت کرد!

گفت: مگه چیزی غیر از اون

رو نشون داد؟

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 26 مِی 2009 در Uncategorized

 

گوته و پیگمالیون

Treat people
as if they were what they ought to be
and you will help them
become what they are capable of becoming.

J.W Von Goethe

***
با مردم چنان رفتار کن،
که گویی آن چیزی که باید باشند، ‌هستند.
در این صورت، تو به ایشان کمک کرده ای که
تبدیل شوند به آن چیزی که واقعا شایسته‌ی ایشان است.

 

یوهان ولفونگ ون گوته

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 24 مِی 2009 در Uncategorized

 

خواب

شمه‏ای زین حال عارف وانمود
خلق را هم خواب حسی در ربود
(٣٩۵)

رفته در صحرای بی‏چون جانشان
روحشان آسوده و ابدانشان‏
(٣٩۶)

وز صفیری باز دام اندر کشی
جمله را در داد و در داور کشی‏
(٣٩٧)

«فالِقُ الْإِصْباحِ» اسرافیل‏وار
جمله را در صورت آرد ز آن دیار
(٣٩٨)

روحهای منبسط را تن کند
هر تنی را باز آبستن کند
(٣٩٩)

اسب جانها را کند عاری ز زین
سر «النوم اخ الموت» است این‏
(۴٠٠)

لیک بهر آن که روز آیند باز
بر نهد بر پایشان بند دراز
(۴٠١)

تا که روزش واکشد ز آن مرغزار
وز چراگاه آردش در زیر بار
(۴٠٢)

کاش چون اصحاب کهف این روح را
حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
(۴٠٣)

تا از این طوفان بیداری و هوش
وارهیدی این ضمیر چشم و گوش‏
(۴٠۴)

ای بسی اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان‏
(۴٠۵)

غار با او یار با او در سرود
مهر بر چشم است و بر گوش ات چه سود
(۴٠۶)

**

مثنوی معنوی، دفتر اول،
ابیات ٣٩۵ الی ۴٠۶

***

برای آن که حال خواندن شعر ندارد:

پیوستگی این ابیات با ابیات پیشین –که ذکرش رفت+– معلوم است. در آن ابیات، صحبت از خواب رفت و آسودگی که خلق را فرا می‌گیرد از قیل و قال دنیا.  و این که حال عرفا، در همه حال، چون‌این است. فراغت از قیل و قال دنیا و روح و جانی آزاد از اوهام و به مانند قلمی در پنجه‌ی تدبیر پروردگار.

مولوی در صدر ابیات امروز، خاطر نشان می‌کند که اصل ِ حال(!)، آن حال عارفانه است. اما خدا برای این که -به قول کامپیوتری ها- یک دمو ورژن (Demo Version) یا یک نسخه آزمایشی مجانی (Trial Version) را به آدمیان نموده باشد، شمه‌ای از آن حال خوش عارفانه را به مشام جان آدمیان می‌رساند و روحشان را لااقل در هنگام خواب رها می‌کند تا مزه‌ی آن آزادی روح را در خواب حسی و بدنی خود، بچشند. (٣٩۵)

در خواب، جان آدمیان -عام و خاص-،‌ در عالمی بی‌چون و بی‌کیفیت،‌ رها می‌شود و بدن‌ها از سویی و روح‌شان از سویی، در آرامش و آسایش قرار می‌گیرد. (٣٩۶)

و مانند رمه‌ای که چوپان، برای جمع آوری آن ها سوت می‌زند،‌ صاحب آن ارواح، به مانند اسرافیل،‌ صفیری و سوتی می‌کشد و دوباره ایشان را به محل های اولشان فرا می‌خواند،‌ و روح‌هایی که منبسط شده‌است و در آن عالم بی‌چون گسترده شده‌است را (گویی پمپ مکش می‌گذارد و آن را می‌کشد) و در قالب تن دوباره حبس می‌کند و دوباره به زندگی روزمره و داد و قال، باز می‌گرداند. روح آسوده را می‌آورد در بدن و بر آن روح، بار بیداری و هوش می‌نهد و آبستن اوهام دنیوی می‌کند.  (٣٩٧ و ٣٩٨ و ٣٩٩)

جناب مولانا، در بیت بعد،‌ دوباره‌ این «سیر خواب تا بیداری» را با مثال اسب تکرار می‌کند. که در ابتدای خواب،‌ زین و یراق (و بار) بیداری و هوشیاری را از روی اسب روح بر می‌دارند و در آن صحرای بی‌چون رهایشان می‌کنند. اما برای این که صبح -وقت بیداری- بازگردند، بر پایشان بندی دراز می‌بندند و صبح می‌کشند تا این‌ها برگردند سر کار و زندگی‌شان! (۴٠٠ و ۴٠١ و ۴٠٢)

و بعد هم آرزوی مولوی است که کاش این روح ما مثل اصحاب کهف در خواب از دنیا بود و یا کشتی نوحی داشت که از این طوفان اوهام دنیا، می‌آسود. (۴٠٣ و ۴٠۴)

بعد هم این نکته را تذکر می‌دهد،‌ که چه بسیار عرفا و صلحا،‌ که مانند اصحاب کهف وجود دارد که پیش چشم من و شما هم هستند. که وصل به غیب است و با نوای الهی عالم در سرود و وجد است و از دنیای ما خواب است،‌ اما من و شما این‌ها را -به سبب کوری باطن خودمان- نمی‌بینیم و نمی‌شناسیم. (۴٠۵ و ۴٠۶)

افسوس!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 23 مِی 2009 در Uncategorized

 

بازگشت

آقا جون می‌گفت:

«زمان شاه،
یک جوانی بود که پدر و اعضای خانواده اش رفتند و بهایی شدند.

خودش هم رفت بهایی شد.
سوادی نداشت آن بنده‌ی خدای دهاتی.
چهارتا حرف قشنگ به خوردشان می‌دادند و ایمانشان می‌بردند.

خلاصه،
بعد از مدتی که این رفت میان بهایی‌ها،‌
برگشت و دوباره مسلمان شد.

و به قول آقاجون، «خیلی هم شیخ شد!»
بچه هایش هم که الآن هستند،‌ خیلی شیخ هستند.
(شیخ در ادبیات آقاجون= مسلمان کار درست و مذهبی دو آتشه و محکم)

آقاجون افزود:
«ازش پرسیدم که چی شد که بازگشتی؟
چی شد که از بهاییت دست برداشتی؟ »

گفته بود:

«من خیلی از حرف‌ها و دلایل و …  سر در نمی‌آورم.
ولی یک چیزی را می‌دیدم.
این بهایی ها، پنجاه سال شان که می‌گذرد،
قیافه هایشان خیلی زشت می‌شود.
هر چه من در میان آن‌ها دقت می‌کردم،  می‌دیدم این طوری است!

این شد که برگشتم.
نمی‌خواستم آن شکلی بشوم!»

****

نمی‌دانم این حرف های آقاجون، چقدر قابل استدلال است.

ولی بسیاری از ما، تجربیات مشابهی داریم.
با بهایی‌ها نه.
ولی با وهابی‌های عربستان چرا.

شنیده‌ای راجع به علمای خودمان می گوییم
یک نور خاصی توی صورتشان هست.

بعضی‌هایشان، یک ظلمت خاصی توی صورتشان هست.
یک جوری که آدم کراهتش می‌آید به این‌ها نگاه کند.

یا شخصا،
این تجربه‌ی هزاران بار آزموده‌ام است.
کسی که با اهل بیت خوب نیست، یک کدورتی در صورتش هست.
و آن کسی که دلش با علی صاف است،‌ یک نوری در صورتش می‌بینم.

اخوی می‌گوید:
«این‌ها بک‌گراند ذهنی شما مذهبی‌هاست!
هر کسی برای اعتقادات خودش چنین چیزهای جادویی دارد.»

شاید راست بگوید.

ولی در مکه و مدینه و …
شما با یک نفر هم صحبت می‌شوی.
هنوز نمی‌دانی طرف چه کاره است.
اما این نور و ظلمت را می‌بینی.
در میان کلام هم معلوم می شود که بعله.
طرف، سنی بود ها. ولی نور محبت اهل بیت را داشت.
یا کاری به این حرف ها نداشت. محبت نداشت ولی دشمنی هم نداشت.
صورتش هم ظلمت نداشت.

**

این صحبت ها که پیش آمد،
معلوم شد که این تجربه، منحصر در من نیست.

بابا و مامان و آقاجون و سلطانبانو و ….
خیلی های دیگر،
چنین تجربیات مستقیمی داشته‌اند.

***

شاید هم حق با اخوی باشد!

ما داریم به نفع می‌گیریم!

شاید!

**

این مطلبی است کاملا ذوقی. نه حجتی می‌آورد نه دلیل قابل اثباتی دارد. تجربیات مشترکی هم که هست،‌ لزوما یکسان نیست. وقتی من و شما وقتی راجع به نور یا کدورت حرف می زنیم، معلوم نیست که دقیقا راجع به یک چیز حرف می زنیم یا چند چیز. برای خود من هم حجتی ندارد و نخواهد داشت. این ها که چیزی نیست. می گویند کشف و شهود هم بدون داشتن اجتهاد ارزشی ندارد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 21 مِی 2009 در Uncategorized

 

قطع و وصل

ریزه ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می‏ناید در این انبار ما؟
(٣٨٣)

 

بس ستاره‏ی آتش از آهن جهید
و ان دل سوزیده پذرفت و کشید
(٣٨۴)

 

لیک در ظلمت یکی دزدی نهان
می‏نهد انگشت بر استارگان‏
(٣٨۵)

 

می‏کُشد استارگان را یک به یک
تا که نفروزد چراغی از فلک‏
(٣٨۶)

 

گر هزاران دام باشد در قدم
چون تو با مایی نباشد هیچ غم‏
(٣٨٧)

 

هر شبی از دام تن ارواح را
می‏رهانی می‏کَنی الواح را
(٣٨٨)

 

می‏رهند ارواح هر شب زین قفس
فارغان، نه حاکم و محکوم کس‏
(٣٨٩)

 

شب ز زندان بی‏خبر زندانیان
شب ز دولت بی‏خبر سلطانیان‏
(٣٩٠)

 

نه غم و اندیشه‏ی سود و زیان
نه خیال این فلان و آن فلان‏
(٣٩١)

 

حال عارف این بود بی‏خواب هم
گفت ایزد «هُمْ رُقُودٌ» زین مرم‏
(٣٩٢)

 

خفته از احوال ِدنیا روز و شب
چون قلم در پنجه‏ی تقلیب رب‏
(٣٩٣)

 

آن که او پنجه نبیند در رَقَم
فعل پندارد به جنبش از قلم‏
(٣٩۴)

*

مثنوی معنوی، دفتر اول،
ابیات ٣٨٣ الی ٣٩۴

***

 

 

برای آن کسی که حال خواندن شعر را ندارد:

پیش درآمد: جناب مولوی، جدا در این قسمت غوغا کرده‌است.  اصلا این داستان سوم، داستان پر پیچ و خم و ظریفی است. در دلش نکته‌های غریبی آورده شده‌است که نه می‌توان به اختصار در دل داستان آورد و گذشت (که لطافت و ظرافت آن زایل شود) و نه مرا طاقت آن هست که از آن‌ها به کلی دل بَرکَنم و شما را در آن شریک نکنم. پس این نکات را ذره ذره بیاوریم. پس از آن، -به فضل پروردگار- داستان سوم را عرضه خواهیم کرد.

اما ابیات: ابیات پیش از این، ماجرای موش دزد و دام و دانه+ را طرح کرده‌است که ما نیز پیشتر آن‌ها را ذکر کرده‌ایم. که اگر موش دزد در انبار ما نیست، پس آن همه اعمالی که انجام داده‌ایم کجاست؟ چرا اثر و نورش را نمی‌بینیم؟

و تکمله اش این بیت است که صدر ابیات امروز است.

که اعمال نیک و صدق ما که روز به روز جمع کرده‌ایم، چرا در این انبار جان ما نیست. چرا نورش را مشاهده نمی‌کنیم؟ (٣٨٣)

بلافاصله، این کلام با مثال زیبای دیگری تکمیل می‌شود.

کار آهنگری را دیده‌ای؟ آهن را گداخته می‌کند و با ضربات چکش سعی می‌کند شکلش بدهد. ذرات و گدازه‌های کوچک آهن بر زمین می‌ریزند و سریعا سرد و خاموش می‌شوند.  در این مثال مولوی، این ذرات، خودشان خاموش نمی‌شوند. بلکه دستی از عالم ظلمت بیرون می‌آید و دزدانه آن نورها را خاموش می کند. تا روشنی‌اش دوام نیابد.(٣٨۵)

دل و جان ما، به مانند آن پاره‌ی آهن گداخته، با رنج و زحمت آن ذرات خیرات را تهیه می‌کند ولی دستی دزدانه از ظلمت بر می‌آید و آن ذرات را خاموش می‌کند و نمی‌گذارد که نورشان دوام یابد و مانند عارف واصلی، عالم را نورانی کند.(٣٨۶)

در این جا، دوباره رو به خدای تعالی می‌کند و چشمکی می‌زند و دوباره تاکید می‌کند که «ای خدا! گرچه دام‌ها زیادند، ولی تا وقتی تو با ما باشی، غمی نیست و ما امید رهایی داریم».(٣٨٧)

از نگاه این کمترین، ماجرای این موش دزد و این آهن گداخته و سایر موارد، جملگی معطوف به این قطع و وصل‌های ما هستند. مربوط به این سیم های‌مان است که اتصالی دارد. مثال اولش، موش دزد بود. که پر شدن انبار خیرات ما را اخلال می‌کند. انبارمان مدام پر و خالی می‌شود!  مثال دومش، آن دزد از ظلمت بود که گدازه‌های آهن ِوجود که به نور صدق روشن شده‌اند، را خاموش می‌کنند. (و وصل ما را قطع می‌کنند).

مثال دیگر این قطع و وصل را در خواب و بیداری می‌آورد.

**

در ادامه، کماکان رو به خدا داشته و می‌فرماید که
«ای خدا! این تویی که هر شب، ارواح را از قفس تن‌ها می‌رهانی، و در این رهایی ارواح، آن چه که خود صلاح می‌دانی، بر لوح جان هاشان می نویسی. و اختیار آن ها را در دست می‌گیری».(٣٨٨)

بعد رو به ما کرده -جهت پاره ای توضیحات اضافی- می‌گوید که
این ارواح، هر شب از قفس تن رها می‌شوند. فارغ و آزاد می‌پرند. نه بر کسی مسلطند و حاکم، نه کسی بر ایشان مسلط است و ایشان محکوم. جمله، رها و آزاد. (٣٨٩)

بعد، انگار یادش می‌افتد که این رهایی و سکون و آرامش، خاصیت شب است!
(وجعلنا اللیل لباسا)

شب که می‌شود و ملت می‌خوابند، نه زندانی، در زندان می‌ماند و نه شاه در دستگاه سلطانی. همه در یک آرامش و آسودگی عمیق فرو می‌روند (٣٩٠) و فکر و خیال ِسود و زیان و گرفتاری‌های روزمره، از جانشان می‌رود. غم این خیالات و اوهام بیداری را دیگر ندارند. اسیر زندان و حضرت سلطان، هر دو آسوده اند و از خیال مردمان فارغ! (٣٩١)

 

نکته این‌جاست که از این منظر، حال ِعارف ِبه خدا، نسبت به دنیا و تخیلات و اوهام و اعتباراتش، در بیداری‌اش نیز همین است. مثل خوابش است.  اختیار روحش دست خداست. از این غم و اندوه خیالی دنیا آسوده است.

و جناب مولوی، این فرموده‌ی پروردگار در مورد اصحاب کهف که «تحسبهم ایقاظا و هم رقود» «می‌پنداشتی که این ها بیدار هستند در حالی که در خواب بودند» (سوره١٨ آیه ١٨) را نیز در همین مورد، قابل تاویل می‌داند. یعنی، عارف، گرچه به ظاهر بیدار است و مشغول به کار دنیاست اما در واقع از این دنیا خواب است و در پنجه‌ی تدبیر ربوبی. (٣٩٢)

ماجرای آدم ِخواب را هم که قبل تر برایت گفته‌است. روحش آزاد است و در دست قدرت پروردگار. پس عارف نیز از اوهام دنیا خواب است و همواره روح و جانش را چون قلمی در پنجه‌ی پروردگار رها کرده است و پروردگار، آن چه را بخواهد، بر او و با او، انجام می‌دهد. و عارف، در آسودگی و آرامش عمیقی که حاصل از خوابِ از دنیاست فرو رفته است. (٣٩٣)

و کسی که آن پنجه‌ی الهی را نمی‌تواند ببیند، گمان می‌کند که این اعمال عارف، از خود اوست. گمان خواهد کرد که قلم، در آن چه نوشته می‌شود، اصالت دارد. حال آن که این طور نیست. (٣٩۴)

**

پ.ن: این چیزها را که می‌نوشتم، مدام تصویر آیت الله العظمی بهجت پیش چشمان کم‌سویم می‌آمد. خدایش غریق بحار خاصه‌ی رحمت خویش گرداناد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 20 مِی 2009 در Uncategorized

 

آخرین مطلب شهبازی: بلوای زمین خواری در فارس و بعد از آن

حسب حال

بلوای زمین خواری در فارس و بعد از آن

 

هم‌اکنون، شبکه مدیران فاسد فارس بی‌پروا غارت می‌کنند. آتش این تاراج دامان قبیله‌ام را نیز، به گناه حمایت‌شان از من، فراگرفته است. نامه استمداد آنان به دادستان کل کشور [1] راه به جایی نبرد زیرا «کانال‌های اطلاعاتی» را به دست دارند و با گزارش‌های کذب مسئولین بلندپایه را گمراه می‌کنند یا به تردید می‌کشانند. طبیعی است که عبدالله شهبازی نباید از حق زندگی برخوردار باشد در زمانه‌ای که فلان آدمکش حرفه‌ای فلان دستگاه، که پدرش در شهرنو (محله بدنام تهران در دوران حکومت پهلوی) قوّاد بود و مادرش فاحشه، خود تا سه ابتدایی سواد دارد و دارای پیشینه تجاوز به یک پسربچه (مندرج در پرونده گزینش او)، ثروتش به بیش از یکصد میلیارد تومان می‌رسد. او که مدتی پیش به دلیلی دستگیر و سپس با اعمال نفوذ آزاد شد، اخیراً به نزد قاضی مربوطه در سازمان قضایی نیروهای مسلح (تهران) رفته و با گردنکشی و رجزخوانی و ارعاب گفته است: «زمانی که مرا دستگیر کردی سه میلیارد تومان ثروت داشتم و اکنون 130 میلیارد تومان.» از این نمونه‌ها کم نیستند.

 

***

کامل اش را در ادامه مطلب بخوانید.

 

آن‌چه گذشت:

تهاجم برای تاراج حدود دو هزار هکتار مراتع عشایر طوایف ششگانه سُرخی در حاشیه کوه دلو، واقع در 35 کیلومتری جنوب شیراز، در اواخر سال 1386 و نیمه اوّل سال 1387 به یکی از جنجالی‌ترین مسائل کشور بدل شد. شرکت احرار فارس، که ظاهراً به آزادگان جنگ تحمیلی تعلق دارد، بدون هر گونه مجوز قانونی، و با چشم‌پوشی کامل اداره کل منابع طبیعی فارس، صدها هکتار از مراتع مشجر و مرغوب عشایر را، که در اراضی «منابع ملّی» واقع بود، به قطعات ویلایی و تفریحی تبدیل نمود، هر قطعه را ده تا بیست میلیون تومان فروخت و میلیاردها تومان به جیب زد. این تاراج در قالب پرداخت رشوه و توافق با محمود قوام (نوه ابراهیم خان قوام‌الملک شیرازی و متولی کنونی موقوفات خاندان قوام) صورت گرفت که در سال‌های اخیر از لندن به ایران بازگشته است. درباره خاندان قوام شیرازی و منشاء متقلبانه موقوفات آن در رساله «زمین و انباشت ثروت» توضیح کافی دادهام. [1، 2] محمود قوام مدعی است که به علت همجواری با موقوفه بدیجان (حسین‌آباد) این مراتع نیز جزو موقوفه است. بر اساس فتاوی مراجع تقلید و قوانین جاری کشور ادعای فوق به‌کلی ناموجه و بی‌پایه است.

دلالان شرکت احرار فارس، و سایر شرکت‌های بزرگ دست‌اندرکار غارت و تفکیک و فروش اراضی، که از حمایت شبکه‌ای منسجم و ذینفع از متنفذان و مدیران استان و برخی کانون‌های قدرت در تهران برخوردار هستند، تجاوز برای تصرف بقیه مراتع را ادامه دادند. شکایت‌های مکرر به مقامات محلی، از رئیس کل دادگستری تا مدیرکل اطلاعات، به جایی نرسید. عشایر خطاب به مقامات مملکتی نامه سرگشاده نوشتند. در 14 آذر 86 دادستان کل کشور دستور رسیدگی به حقوق عشایر و جلوگیری از تخریب مراتع ایشان را صادر کرد. این دستور با حروف درشت در صفحات اوّل روزنامه‌های کیهان و سیاست روز درج گردید ولی عملاً نتیجه‌ای عاید نشد. ظاهراً مقامات قضایی مورد وثوق دادستان کل کشور در شیراز توانستند با ارائه اطلاعات نادرست ماجرا را لوث کنند. در 22 آذر 1386 به دعوت تشکل‌های اسلامی دانشجویان دانشگاه‌های شیراز در دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز سخنرانی کردم. در این سخنرانی از حقوق عشایر دفاع نموده و گفتم: «فساد اقتصادی و سیاسی که در تاریخ خوانده بودم در شیراز دیدم.» سایت «رجانیوز» این سخن را به تیتر اصلی خود بدل نمود؛ همان سایتی که اندکی بعد به تریبون روح‌الله حسینیان و سردار عبدالعلی نجفی علیه من بدل شد.

تجاوز به مراتع عشایر ادامه یافت. عصر شنبه 8 دی، مصادف با عید غدیر خم، نمایندگان تشکل‌های اسلامی دانشجویان دانشگاه‌های فارس و اعضای «مجمع دانشجویی مطالبه آرمان‌های انقلاب اسلامی» در منزل من حضور یافته و همدردی و حمایت خود را ابراز داشتند. گزارش این دیدار، به همراه خلاصه سخنان من، منتشر شد. در این سخنان «بی‌پروایی» کرده و به صراحت از «مؤسسه فلاحت در فراغت»، متعلق به شیخ محمدصادق (محی الدین) حائری (امام جمعه وقت شیراز)، به عنوان کانون اصلی زمین‌خواری در فارس سخن گفته بودم. این مدعا بیهوده نبود. مردم فارس همه می‌دانستند و این راز سربه‌مهر تلقی نمی‌شد. در پی انتشار این سخنان، و تلفن کوتاه پسر و رئیس دفتر امام جمعه وقت شیراز به من، تهاجمی سنگین و به شدت غیراخلاقی آغاز شد. پسر و رئیس دفتر امام جمعه وقت، به‌رغم این‌که یک هفته قبل، در 3 دی 1386، به همراه پدرش و استاندار فارس با مقام معظم رهبری دیدار کرده بودیم و رهبری در سخنان خود با عنوان «آقای شهبازی در این جمع حضور دارند، ایشان استاد تاریخ هستند و این مسائل را خوب می‌دانند» مرا مورد التفات خاص قرار داده بودند، علیه من اطلاعیه‌ای سه صفحه‌ای صادر کرد و مرا به «زمین‌خواری» متهم نمود. [1] نوار سخنان مقام معظم رهبری را نیز از رسانه‌ها پخش نکردند تا من، به «جرم» مقابله با تاراج مراتع عشایر و افشای مافیای کثیف و دسیسه‌گری که فارس را به مدت بیش از دو دهه به فسادی مزمن و گسترده کشانیده، مطرود بمانم. پدرزن آقازاده فوق، احمد توکلی، به‌رغم پیشینه دوستی با من از حوالی سال 1348، زمانی که وی دانشجوی دانشگاه پهلوی شیراز بود، و به‌رغم جایگاه سیاسی‌اش به عنوان رئیس مرکز پژوهش‌های مجلس، به روزنامه‌ها مراجعه کرد تا اهانت‌نامه دامادش علیه مرا منتشر کنند. به جز کیهان، که دو سه سطری نوشت، دیگران چیزی ننوشتند. فلاحیان، وزیر پیشین اطلاعات، و حسینیان، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، و حیدر مصلحی، رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه- که هر سه از شاگردان «درس اخلاق» امام جمعه وقت شیراز هستند، نزد رئیس‌جمهور رفتند و از من بدگویی کردند. بدینسان، بار دیگر با کانونی بهم بافته و قدرتمند مواجه شدم که، برای نمونه، یکی از اعضای آن وزیر وقت کشور، مصطفی پورمحمدی، بود. با این کانون به دلیل تنش‌های گذشته، از جمله بر سر قرارداد نفت و گاز با کمپانی صهیونیستی رویال داچ شل و نیز در ماجرای پرونده «قتل‌های زنجیره‌ای»، آشنا بودم ولی ارتباط آن را با فارس و تاراج مراتع عشایر و اراضی خصوصی مردم نمی‌شناختم. در کوران بلوای اخیر دریافتم که شبکه‌ای منسجم در سراسر ایران وجود دارد که تصرف و فروش مراتع عشایر و اراضی دولتی (منابع ملی) و حتی غصب اراضی مالکین دارای سند با استفاده از ترفندهای قانونی (آن‌گونه که ناصر گلسرخی وزیر بهائی وزارت منابع طبیعی در دولت امیرعباس هویدا عمل می‌کرد و سال‌ها پیش در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» آن را شرح داده و در واقع به این آقایان آموخته بودم) یکی از منابع اصلی تأمین مخارج آن است. البته دلالان و کارگزاران این شبکه نیز پورسانت‌های میلیارد تومانی به جیب می‌زنند.

بی انصافی پسر امام جمعه‌ای که تا دیروز دوست صمیمی من بود و پدرش را از سال 1348 به جای «پدر» می‌شناختم، درک نه تنها همراهی بلکه تقسیم کار و مدیریت و هدایت «پسران» توسط «پدر»، و کشف تدریجی حقایقی که تا دیروز می‌دیدم، ولی درک نمی‌کردم، مرا به درد آورد. نشستم و با کار شبانه‌روزی رساله‌ای در 1461 صفحه در تبیین غارت زمین، و مبانی تئوریک و دستاویزهای «قانونی» آن، به عنوان یکی از منابع اصلی انباشت ثروت «طبقه جدید» نگاشتم و در 8 فروردین 1387 در سایتم منتشر کردم. [1] بدینسان، غائله‌ای بزرگ آغاز شد. از یک سو من بودم و معدود دلبستگان به ارزش‌های انقلاب و از سوی دیگر شبکه فوق با تمامی اقتدارش در شیراز و تهران.

اندکی پس از انتشار رساله فوق، سفر مقام معظم رهبری به فارس آغاز شد. پیش از این سفر مطلع شدم که رهبری کتباً به آقای نیازی، رئیس وقت سازمان بازرسی کل کشور، دستور رسیدگی به تخلفات «مؤسسه فلاحت در فراغت» را صادر کرده‌اند. این فرمان را به معنای توجه رهبری به مندرجات رساله «زمین و انباشت ثروت» تلقی کردم. در سفر فوق هشیاری و درک عمیق رهبری از حوادث فارس، از جمله در قبال انفجار مشکوک حسینه شیراز (24 فروردین 1387) که 16 روز پس از انتشار رساله من رخ داد، کاملاً مشهود بود. درباره این انفجار و دادگاه متهمان آن پرسش‌ها و نقاط ابهام فراوانی است که فعلاً طرح آن را به مصلحت نمی‌دانم.

دستور مقام معظم رهبری برای رسیدگی به وضع شرکت‌ها و مؤسسات مرتبط با نهاد نمایندگی ولی فقیه در فارس تاکنون به نتیجه نرسیده، یا من از نتیجه آن بی‌اطلاعم، زیرا اندکی بعد، با اعمال نفوذ کانونی قدرتمند در قوه قضاییه و به بهانه ماجرای پالیزدار، آقای نیازی برکنار و یکی از ارکان این شبکه، مصطفی پورمحمدی، در رأس سازمان بازرسی کل کشور جای گرفت و هم‌زمان داوود احمدی‌نژاد، رئیس بازرسی ویژه ریاست‌جمهوری، ناگهان «بیمار» شد. بدینسان، دو نهادی که باید دستور رهبری را اجرا می‌کردند عملاً منفعل شدند. معهذا، این موج، استعفای امام جمعه متنفذ شیراز و برکناری سردار عبدالعلی نجفی، فرمانده سپاه حفاظت انصارالمهدی، را در پی داشت. این بزرگ‌ترین دستاورد چالشی بود که در دفاع از حقوق عشایر پدید آمد.

هم‌زمان، در شیراز برخی رایزنی‌ها با من صورت گرفت. احمد سیاوش‌پور، رئیس کل دادگستری فارس، با چهره‌ای موجه و دوستانه کوشید تا مرا به آرامش و سکوت و بدینسان پایان دادن به تنش ترغیب کند. وعده احقاق حقوق داده شد. من به وعده عمل کردم و تاکنون ساکت ماندم. ولی اکنون روشن شده که این اقدام تنها «تاکتیکی» بود برای ساکت کردن من و پایان دادن به اعتراض عشایر. کانون فوق نه تنها تخریب مراتع و غارت اراضی را متوقف نکرده بلکه اقدامات خود را ادامه داده است. شکایات عدیده عشایر و من هیچ یک در دادسرای شیراز به مرحله صدور کیفرخواست مجرمیت تجاوزگران و مفسدان نرسیده است. شکایت من علیه اهانت‌های جابر بانشی، دادستان عمومی و انقلاب شیراز، به دادسرای انتظامی قضات در تهران تاکنون بی‌نتیجه بوده است. در مقابل، شکایات کانون فاسد فوق و ایادی و کارگزاران محلی آن‌ با سرعت و جدّیت پیگیری شد. تصرف و تخریب اراضی زراعی و مراتع مورد دعوی نیز متوقف نشد بلکه ابعادی صریح و بی‌پرده یافته است؛ این بار با دستاویزهای به ظاهر قانونی چون «تعاونی» و غیره. دیگر پرده پوشی برای استتار غارت و سرقت آشکار را لازم نمی‌دانند. با حمایت امام جمعه مستعفی و شیخ علی موحد، نماینده ولی فقیه در سازمان جهاد کشاورزی فارس،* مهرزاد خرد، مدیرکل اداره منابع طبیعی فارس، [1] جهشی شگفت کرد و به ریاست سازمان جهاد کشاورزی فارس رسید. خرد پیش‌تر پرسنل کمیته (نیروی انتظامی) بود که به اداره کل منابع طبیعی فارس تحمیل شد و با برخورداری از حمایت‌های «ویژه» مدرک کارشناسی گرفت. دو سه سال پیش انتصاب او در سمت معاونت اداره کل منابع طبیعی فارس حیرت و نارضایتی گسترده کارشناسان این اداره را برانگیخت. معهذا، برای دهن‌کجی به من او را در مقام ریاست سازمان جهاد کشاورزی فارس جای دادند. چندی پیش برخی سایت‌ها نوشتند که مهرزاد خرد در مدت زمان کوتاه ریاستش (از 20 بهمن 1387) مبالغی کلان صرف تغییر دکوراسیون دفتر کار خود کرده است.**

 

هم‌اکنون:

مهرزاد خرد، که به عنوان کارگزار خدوم «مافیای زمین» شناخته می‌شود و علاوه بر شیخ علی موحد، فرود شریفی، معاون وزیر و رئیس سازمان جنگل‌ها و مراتع کشور، حامی سرسخت اوست، تاکنون علاوه بر ریاست سازمان جهاد کشاورزی فارس مدیریت اداره کل منابع طبیعی را نیز در دست خود حفظ کرده است.*** فرود شریفی اهل روستای سده آباده فارس است و از خویشان همسر مهرزاد خرد. مطلعین از تعاملات نزدیک و دیرین مهرزاد خرد با فرود شریفی سخن‌ها می‌گویند. به‌نظر می‌رسد، هم‌اکنون سازمان جنگل‌ها و مراتع در دست کانونی منسجم و همبسته قرار گرفته که می‌کوشد از موقع کنونی خود حداعلای استفاده را در جهت زراندوزی بنماید. این تکاپو به فارس محدود نیست. در چهار سال اخیر، از غارت گسترده جنگل‌ها و اراضی ملّی در شمال کشور نیز خبرها می‌رسد. مهرزاد خرد با برخورداری از دو اهرم ریاست جهاد کشاورزی و مدیریت اداره کل منابع طبیعی فارس و با برخورداری از حمایت قاطع فرود شریفی و شیخ علی موحد، و نیز به دلیل ضعف مفرط مدیریت وزیر جهاد کشاورزی و تغافل یا تسامح نهادهای نظارتی، به سرعت در حال انجام فعالیت‌هایی گسترده در زمینه نقل‌وانتقال اراضی دولتی و تعرض به اراضی بخش خصوصی، با دستاویزهای به ظاهر قانونی، است. بدیهی است در دولت بعد، حتی اگر احمدی‌نژاد رئیس‌جمهور بماند، اسکندری، وزیر جهاد کشاورزی، در دولت حضور نخواهد داشت و لذا این کانون می‌کوشد در این فرصت کوتاه چند ماهه تا می‌تواند غارت کند.

با توجه به حمایت‌های کانون‌های قدرتمند و ذینفع، در ماه‌های اخیر مهرزاد خرد، با برخورداری از حمایت یا تسامح دستگاه قضایی، به سرعت در حال واگذاری اراضی و مراتع مورد اختلاف میان عشایر سُرخی به دلالان و کارگزاران خویش است. کسانی که در رساله «زمین و انباشت ثروت» نام‌شان ذکر شده یا تصاویرشان درج گردیده از بیش‌ترین امتیازات برخوردار شده‌اند. کانون فوق تصوّر می‌کند وضع کنونی «جاودانه» خواهد ماند و حساب و کتاب و عدالت و قضاوتی در کار نخواهد بود. به راستی، هیچگاه فساد مالی و سوءاستفاده از مقام و منصب، و حمایت مقامات ارشد و نهادهای قضایی و نظارتی از مفسدین، را چنین عیان و بی‌پروا و لجام‌گسیخته ندیده بودم.

در این میان سرهنگ ابراهیم عزیزی، فرمانده سابق بسیج شیراز و فرماندار کنونی شهرستان شیراز، [1] دارای جایگاه برجسته است. عزیزی به خانواده‌ای از رعایای خاندان قوام شیرازی در روستای سعادت‌آباد (سعادت شهر کنونی) تعلق دارد. او در ماجرای سفر حجت‌الاسلام و المسلمین خاتمی به شیراز نقشی وهن‌آور ایفا نمود و نامش در سطح ملّی با بدنامی شناخته شد. هم‌اکنون، عزیزی در جریان رقابت‌های انتخاباتی به شدت فعال است و در جهت تشدید تعارض‌ها و ایجاد تنش‌های سیاسی می‌کوشد. روشن است که این سیره فرمانداری نیست.

تمامی این تحرکات با تسامح یا حمایت دستگاه قضایی فارس و مهم‌ترین نهاد نظارتی استان، اداره کل اطلاعات فارس، انجام می‌گیرد. بشیری، مدیرکل پیشین اطلاعات، نامه‌ای به شدت مغرضانه، با مهر و امضا، علیه من به دادسرا ارسال کرده بود بی‌آن‌که در حیطه قانونی اختیارات و وظایف وی باشد یا به استعلام دستگاه قضایی پاسخ داده باشد. با توضیحات بعد درخواهیم یافت که این جانبداری عجیب نیست. از احمد سیاوش‌پور، رئیس کل دادگستری فارس، و معاونین او تاکنون، صرفنظر از شعارهای تبلیغاتی و مصاحبه‌های نه چندان اندک در روزنامه‌های محلی و برخی اقدامات محدود یا نمایشی، حرکت اساسی در جهت متوقف کردن اقدامات غارتگرانه مافیای زمین شیراز مشاهده نشده است. جابر بانشی، دادستان شیراز، به شکلی بی‌پروا به سود این کانون عمل می‌کند. چنان‌که گفتم، اداره کل اطلاعات فارس نیز بی‌طرف نیست و با شبکه فوق همراه و همدل است. این عملکرد هم به تبع پیوند و تعلق وزیر اطلاعات، محسنی اژه‌ای، به این کانون است و هم به دلیل تأثیر برخی کارکنان بومی اداره اطلاعات که از تأثیر گسترده در فعالیت‌های اقتصادی استان، در همه شاخه‌ها، برخوردارند. این افراد بیش‌تر به نواحی شمالی و شرقی فارس تعلق دارند؛ مناطقی که از دیرباز حوزه حکومت خاندان قوام شیرازی و به تبع این حاکمیت مرکز نشر فرقه بهائی بوده است. مستنداتی وجود دارد که پیوند گسترده مافیای زمین‌خوار شیراز را با برخی کارکنان متنفذ و بلندپایه اداره فوق به اثبات می‌رساند؛ مانند واگذاری یکصد قطعه زمین باغ‌شهر در دریمه توسط علیرضا مسعودی، رئیس شرکت بناسازان رمضان، [1] به کارکنان اداره فوق؛ و مهم‌تر از آن نقش برخی مدیران عالی‌رتبه وزارتخانه فوق در تصاحب مراتع عشایر در دشت باجگاه (محدوده شهر جدید صدرا) و غیره. 

آن‌چه پیوندهای پنهان در پس فساد اقتصادی در فارس را نمایان‌تر می‌کند تحرکات فرهنگی این شبکه است. یکی از تازه‌ترین موارد تأسیس مؤسسه فرهنگی به‌نام یکی از بلندپایه‌ترین و سرشناس‌ترین فراماسون‌های ایران، دکتر ذبیح قربان، است. [1] پدر ذبیح قربان، حاج علیخان آباده‌ای، کدخدای بهائی منطقه بود که قساوتش علیه مسلمانان آباده در منابع تاریخی مکرر ثبت شده. ذبیح قربان نیز بهائی سرشناس بود. این مؤسسه با مجوز رسمی استانداری فارس، به شماره 43892/ 22/ 56 مورخ 26 بهمن 1387، فعالیت خود را آغاز کرده و یکی از کارکردهای خویش را «اعطای کمک‌های مالی به نخبگان فارس» اعلام نموده است. این همان کارکردی است که در سطح کلان مؤسسه صهیونیستی «بورسیه رودز» (در دانشگاه آکسفورد و با تولیت خاندان زرسالار یهودی روچیلد) یا در سطح محدودتر بورسیه مشکوک خاندان بهائی سودآور (در دانشگاه آکسفورد) به عهده دارند. [1] برای موجه جلوه دادن کار خود، چند فرد محترم از خاندان‌های مسلمان، مانند برخی اعضای خاندان امام جمعه آباده را (که ربطی به خانواده سعید امامی، عامل سرویس اطلاعاتی اسرائیل و کارگردان ماجرای موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای»، ندارند)، در جمع هیئت امنای «مؤسسه علمی فرهنگی دکتر ذبیح‌الله قربان» وارد کرده‌اند به همراه چند تن از اعضای خاندان‌های سرشناس بهائی. کامبیز و نرسی قربان، دو پسر ذبیح قربان، نیز عضو هیئت مدیره‌اند. به‌راستی در فارس چه می‌گذرد؟ آیا فارس بخشی از ایران اسلامی است؟

 

 

دکتر ذبیح قربان (بهائی و ماسون بلندپایه) در کسوت ماسونی
پسر حاج علیخان آباده‌ای کدخدای قدرتمند بهائی که رفتار قساوت آمیز او با مسلمانان آباده معروف است.

آگهی تأسیس موسسه فرهنگی دکتر ذبیح قربان با مجوز استانداری فارس (26 بهمن 1387)

در فضایی چنین آلوده، عجیب نیست که دو تن از ریش‌سفیدان محترم عشایر، که برای جلوگیری از درگیری دامداران ذینفع در مراتع با دلالان شرکت‌های زمین‌خوار و فرونشاندن تنش وارد میدان شدند، از سوی دستگاه قضایی فارس به جرم «ممانعت از حق» هر یک به یکصد هزار تومان جریمه نقدی محکوم شوند. عجیب اینجاست که از یکسو احمد رحمانیان، معاون دادستان شیراز، در پی احقاق حقوق عشایر است، و از سوی دیگر دادگاه این دو ریش‌سفید کهن‌سال را محکوم می‌کند. ریش‌سفیدان محترم فوق به جای آن‌که به دلیل عملکرد مثبت‌شان، به‌رغم کهولت و بیماری، مورد تقدیر قرار گیرند، از سوی مقامات قضایی فارس مورد «التفات ویژه» قرار می‌گیرند.

نامه های مکرر و بی نتیجه معاون دادستان شیراز در دفاع از حقوق عشایر

حکم دادگاههای بدوی و تجدیدنظر در محکومیت ریش سفیدان عشایر به جرم ریش سفیدی و ممانعت از درگیری محلی
حکم دادگاه بدوی را حتماً با دقت بخوانید!

حاج قلی سهیلی یکی از ریش سفیدان عشایر که محکوم شده

 

مشهدی امیرقلی دهداری یکی از ریش سفیدان عشایر که محکوم شده

این محکومیت، به «جرم» ریش‌سفیدی، مقایسه شود با محکومیت سرهنگ ابراهیم عزیزی فرماندار کنونی شیراز. عزیزی، در زمانی که فرمانده بسیج شیراز بود در همدستی با سردار نجفی و شرکا، [1] اراضی مردم روستای گویم، واقع در حومه شیراز، را به زور تصاحب کرد. این اراضی را تفکیک کرده و فروختند و از این طریق میلیاردها تومان به جیب زدند. در پی شکایت مردم مالباخته گویم به سازمان قضایی نیروهای مسلح فارس، کیفرخواست دادستان نظامی دال بر مجرمیت سرهنگ ابراهیم عزیزی صادر و برای رسیدگی به شعبه اوّل دادگاه نظامی یک فارس ارجاع گردید. عزیزی متهم بود به تصرف عدوانی 489 هکتار اراضی متعلق به 400 خانوار کشاورزان گویم، ورود و تصرف قهرآمیز ملک غیر، بازداشت غیرقانونی و غیره. چنین جرمی باید به مجازاتی بس سنگین می‌انجامید. معهذا، به دلیل اعمال نفوذ شبکه فوق دادگاه حکم بر برائت عزیزی صادر کرد. این حکم با اعتراض دادستان نظامی فارس مواجه شد و شعبه 31 دیوان عالی کشور پرونده را به یکی دیگر از شعب دادگاه نظامی یک فارس ارجاع داد. در نهایت، سرهنگ محمدابراهیم عزیزی، طبق رأی شماره 611 مورخ 5 بهمن 1381 صادره از شعبه دوّم دادگاه نظامی یک فارس، به یک میلیون ریال (فقط یکصد هزار تومان) جزای نقدی محکوم شد. این محکومیت برابر است با محکومیت ریش‌سفیدان فوق که تنها گناه‌شان انجام وظیفه میانجی‌گری و ریش‌سفیدی و پیشگیری از بلوا و نزاع محلی بوده است!

هم‌اکنون، شبکه مدیران فاسد فارس بی‌پروا غارت می‌کنند. آتش این تاراج دامان قبیله‌ام را نیز، به گناه حمایت‌شان از من، فراگرفته است. نامه استمداد آنان به دادستان کل کشور [1] راه به جایی نبرد زیرا «کانال‌های اطلاعاتی» را به دست دارند و با گزارش‌های کذب مسئولین بلندپایه را گمراه می‌کنند یا به تردید می‌کشانند. طبیعی است که عبدالله شهبازی نباید از حق زندگی برخوردار باشد در زمانه‌ای که فلان آدمکش حرفه‌ای فلان دستگاه، که پدرش در شهرنو (محله بدنام تهران در دوران حکومت پهلوی) قوّاد بود و مادرش فاحشه، خود تا سه ابتدایی سواد دارد و دارای پیشینه تجاوز به یک پسربچه (مندرج در پرونده گزینش او)، ثروتش به بیش از یکصد میلیارد تومان می‌رسد. او که مدتی پیش به دلیلی دستگیر و سپس با اعمال نفوذ آزاد شد، اخیراً به نزد قاضی مربوطه در سازمان قضایی نیروهای مسلح (تهران) رفته و با گردنکشی و رجزخوانی و ارعاب گفته است: «زمانی که مرا دستگیر کردی سه میلیارد تومان ثروت داشتم و اکنون 130 میلیارد تومان.» از این نمونه‌ها کم نیستند.

فساد به دستگاه اجرایی محدود نیست. دستگاه قضایی نیز وضعی به شدت اسفناک دارد. آیت‌الله شاهرودی شخصیتی فاضل و محترم است. وی، چنان‌که خود در بدو تصدی ریاست قوه قضائیه گفت، «ویرانه‌ای» را تحویل گرفت. شنیده‌ها حاکی است که آیت‌الله شاهرودی به زودی جای خود را به دیگری خواهد سپرد. جانشین آیت‌الله شاهرودی، هر که باشد، باید بداند که با وجود و حضور مقتدرانه شبکه‌ای منسجم از مقامات فاسد در سطوح مختلف قوه قضاییه، و با شیوع وحشتناک فساد در میان کارکنان دستگاه قضایی، کاری از پیش نخواهد رفت. این بحث ادامه  دارد.

شیراز

چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388/ 20 مه 2009


* شیخ علی موحد پسر کوچک شیخ محمدعلی موحد است. شیخ محمدعلی موحد مدرّس مدرسه آقابابا خان شیراز بود. پسر بزرگش، شیخ محمد موحد، یکی از مبلغین متنفذ فرقه بهائی بود که در 3 خرداد 1358 به دست آیت‌الله خلخالی اعدام شد. از شیخ محمد موحد دو پسر بر جای مانده که هر دو، به‌نوشته منابع بهائی، به فرقه بهائی تعلق دارند. محمدحسن (شهاب‌الدین) حائری سال‌ها پیش در وبلاگش ماجرای قتل محمد موحد را چنین شرح داده است: «تا اینکه انقلاب می‌شه. خبر به خلخالی می‌رسه. تو زندان خلخالی می‌ره و ازش می‌خواهد به اسلام برگرده. اون نمی‌پذیره و مرحوم خلخالی فی‌المجلس می‌خوابوندش و متکایی روی کله‌اش می‌ذاره و یک تیر خالی می‌کنه.» (وبلاگ آبی آسمانی، 1383) [1] برای اطلاع بیش‌تر بنگرید به وبلاگ «شهدای امر بهائی» و سایت «نقطه نظر». این دو نیز، مانند بسیاری از سایت‌ها و وبلاگ‌های بهائی، فیلتر نیست.

http://lab.noghtenazar2.info/node/111

http://bahaimartyrs.blogspot.com/

** بنگرید به یادداشت «هزینه‌های آنچنانی دکوراسیون اتاق رئیس در سال اصلاح الگوی مصرف!»، آینده نیوز، 17 اردیبهشت 1388.

http://www.ayandenews.com/fa/pages/?cid=6971

*** بنگرید به گزارش 19 فروردین 1388 ایسنا درباره وضع اداره کل منابع طبیعی فارس. در این گزارش مهرزاد خرد خود را «نابغه مدیریت» می‌بیند. این نابغه تازه کشف شده، که با رشد غیرطبیعی فوق به زودی مدعی مدیریت کل کشور یا شاید جهان خواهد شد، می‌گوید: «طی سه سال گذشته سیستم را در اداره منابع طبیعی به‌گونه‌ای برنامه‌ریزی کرده‌ام که بدون حضور مدیر هم می‌تواند کار خود را انجام دهد.»

http://fars.isna.ir/mainnews.php?ID=News-19061 

 

**** طبق اطلاع موثق، امام جمعه سابق شیراز در بدو تصدی این سمت در سال 1360، به‌رغم ارائه خانه‌های متعدد مصادره‌ای توسط مسئولین بنیاد مستضعفان، به اصرار خانه مصادره‌ای دکتر ذبیح قربان را به عنوان دفتر نماینده ولی فقیه و امام جمعه شیراز گرفت. او در سال‌های اخیر به‌طور مدام، در جلسات متعدد و در حضور بسیاری، از «غصبی بودن» محل دفتر و جایز نبودن خواندن نماز در آن سخن می‌گفت و رضایت «مالک»، یعنی ورثه ذبیح قربان، را لازم می‌دانست. او بعداً، ظاهراً به همین بهانه، پرداخت اجاره به نرسی قربان و سایر ورثه دکتر قربان را آغاز کرد و تلاش‌های جدّی را برای استرداد اموال مصادره‌ای ذبیح قربان پی گرفت. دکتر نرسی قربان، که مدت‌ها معاونت بانک متعلق به رضا پهلوی، پسر محمدرضا شاه، را به دست داشت (پس از سقوط: خاطرات احمدعلی مسعود انصاری، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی وزارت اطلاعات، چاپ چهارم، 1385، ص 343)، در سال‌های اخیر به ایران بازگشت و با حمایت امام جمعه سابق شیراز در مراکز مختلف به سرعت برکشیده شد. وی در سال 1385 مدیر عامل شرکت بین‌المللی گاز کنگان، مدیر تحقیقات مؤسسه مطالعات دریای خزر، مدیر شرکت قشم انرژی و مشاور وزارت امور خارجه در امور نفت و گاز و برخی نهادهای حساس دیگر بوده است. نرسی قربان، به عنوان کارشناس انرژی، حضور فعال رسانه‌ای در ایران دارد. دکتر نرسی قربان عضو انجمن سلطنتی امور بین‌الملل و انجمن بین‌المللی مطالعات استراتژیک بریتانیاست.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 20 مِی 2009 در Uncategorized

 

سلام ما برسانی

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 19 مِی 2009 در Uncategorized

 

من چی بگویم برای آقای بهجت؟

نوشتن آلوده‌ای چون من،
از بزرگی چون آقای بهجت،
اگر توهین به ایشان نباشد،
مزاح که هست! 

***

به قول جناب مولوی،
ابراهیم -علیه السلام- را که در آتش انداختند،
زنبوری بیامد و برای خاموش کردن آتش، آب دهان خویش بر آتش می‌ریخت.

ابراهیم بخندید که ای زنبور، آب دهان تو و آتشی بدین مهیبی؟

گفت: دانم که مرا و هزاران چون مرا، تاب ذره ای از این آتش نباشد
اما خواهم که چون دیگر روز از من بپرسند
«آن هنگام که ابراهیم در آتش بود، تو چه کردی؟» 
بگویم که «من در کار خاموش کردن آتش بر ابراهیم بودم».
و تلاش خود را در این امر کرده باشم! 

*

خلاصه شما نیز این چند سطر را،
به چشم نحولت (زنبوری!) از ما بخوانید.

***

اول که
این غم بر دلی گران‌تر است،
و این مصیبت بر جانی بیشتر وارد خواهد آمد،
که توان دیدن آن بزرگی و عظمت را داشته است.
و معنی فقدان آن جبل کمال و حبل وصال را بفهمد.

 

کوهی بزرگ بود که سایه ای بر سر ما -و هزاران چو ما- گسترده بود.
و در برابر تندبادهای بزرگ، حفاظی مستحکم بود.

مور ِکوری چون من کجا
و
وجدان ِفقدان آن مقام بزرگ؟

کور، کجا فرق آفتاب و سایه را داند؟
مور، کجا طاقت درک عظمت کوه را دارد؟

مگر تندبادی بیاید و بنیان و بنای مور بر باد دهد.
تا مور بفهمد که تا قبل از این، چیزی بود که امروز نیست.

یا آفتاب، آن چنان سوزان شود.
تا مور بفهمد که تا قبل از این، چیزی بود که امروز نیست. 

**

بیان بزرگی و مراتب اخلاقی ایشان،
در حد منی که از حال خود نیز خبر ندارم، نیست.
درک محضر ایشان را نیز نکرده‌ام که از مصاحبت ایشان چیزی بازگویم.

بزرگان گفته‌اند و ما شنیده‌ایم.

والعهده علی الراوی

***

چیزی که من دیده‌ام،
-در حضور و در کتاب ها و …-
و خیلی پسندیده‌ام،
این بود که اهل ادا و اطوار و بازی نبود.

اهل سخت کردن و پیچیده کردن نبود.
اهل نسخه‌پیچی‌های راز آمیز نبود.
آن قدر که بعضی را به شک می‌انداخت.

به قول دکترها،
«وقتی به مریض دارو نمی‌دهیم، فکر می‌کند دردش را نفهمیده‌ایم.
یا سواد نداریم، یا …»

ملتی که،
دنبال فوت و فن بنده شدن بودند؛
دنبال رازهای تعالی بودند؛ 
دنبال ورد و ذکر مخصوصی بودند که زیرآبی بروند،
و در مسیر سلوک، میان بر بزنند؛
را
با این روش و آرامش اش،
بدجور ضد حال می‌زد.

صریح می‌گفت که  دنبال فوت و فن مخصوص نباشید.
این مسیر فوت و فن دارد.
اما نه از این فوت و فن ها که شما می‌خواهید.
فوت و فن اش برای کسانی است که در راه گیر کرده‌اند.

نه من و شمایی که هنوز از «خواب ِنوشین ِبامداد ِرحیل ِعمر» برنخاسته‌ایم.
تا ما بلند شویم و راه بیفتیم، خیلی کار داریم!

می‌گفت
«تعجب می‌کنم از کسی که
هم الآن،
به چیزهایی که می‌داند، عمل نمی‌کند.
بعد دنبال چیزهایی می‌گردد که نمی‌داند!»

خوب بیشتر دانستی!
بعدش چه؟

راه بیفت. خودش درست می‌شود.

راه بیفت،
تو هم نروی دنبالش،
آن آقا که مسئول تربیت توست،
به وقتش خودش می‌آید دستت را می‌گیرد که نیفتی.

خوابیده‌ای و قصه می‌بافی.
لوازم جانبی می‌خواهی برای خطری که نمی‌دانی چیست

و نمی‌دانی کجا دچارش می‌شوی و … ؟
ورد و ذکر می‌خواهی برای آدم شدن؟

واجبات را انجام بده و محرمات را ترک کن.
این یعنی راه افتادن.

بعد هم به آن چه می‌دانی، عمل کن.
آن چه نمی‌دانی خدا به تو یاد خواهد داد.

آخرش هم انگار عصبانی شده بود.

جایی نوشته بود:

«گفتم که الف. گفت دگر؟ گفتم هیچ!
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»

وقت برای بازی‌های مرسوم نداشت.
وقت برای بازی با الفاظ نداشت.
شاید وقت برای تبیین و تشریح، آن هم برای کوران و موران نداشت.
اگر راه افتادی، می‌بینی.
راه هم نیفتادی، چرا من دلت را بسوزانم؟ ها؟

دهانت را آب بیندازم؟
یا به شک ات بیدازم و لجاج ات را بر انگیزم که بزنی زیر همه چیز؟ 

ماها، حواس‌مان به اندازه‌ی دهان خودمان هم نیست.
حرف گنده تر از دهان‌مان، بسیار می‌زنیم.
ایشان حواسش به گوش شنونده‌اش هم بود.
حرفی بزرگتر از گوش شنونده اش هم نمی‌زند.

آقا بهجت بود دیگر.

*

من که نمی‌توانم چیزی بگویم.

فقط امیدوارم
که او با آن‌ها که عمری با آن‌ها زیست و در هوایشان نفس کشید،
باشد
و ما را هم به بارگاه بزرگان راهی.

سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 19 مِی 2009 در Uncategorized

 

اثر هنری – اثر علمی

«یک اثر هنری اصیل، هیچ‌گاه جانشینی نخواهد داشت و هرگز کهنه نخواهد شد.
و کسی نخواهد گفت که یک اثر هنری، اثر دیگر را منسوخ ساخته است.

اما در قلمرو علم،
هر نظریه‌ای می‌تواند، ناسخ نظریه‌ی دیگری باشد.»

ماکس وبر

 

 

*این جمله را در پشت جلد کتاب روش تحقیق دکتر غلامرضا خاکی دیدم.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 18 مِی 2009 در Uncategorized

 

«قتل‌های زنجیره‌ای» و جنجال جدید «شبکه حسینیان»

آخرین یادداشت وبلاگ شهبازی:

 

دوشنبه 21 اردیبهشت 1388/ 11 مه 2009، ساعت 3:15 بعد از ظهر

«قتل‌های زنجیره‌ای» و جنجال جدید «شبکه حسینیان»

 

در روزهای اخیر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به ریاست روح‌الله حسینیان، کتابی منتشر کرده با عنوان «آسیب شناسی حزب مشارکت ایران اسلامی». معرفی کتاب فوق را در وبگاه رسمی مرکز اسناد انقلاب اسلامی می‌توان دید. [1] ظاهراً کتاب به بررسی عملکرد «جبهه مشارکت» اختصاص دارد ولی چنان‌که مندرجات آن نشان می‌دهد، ایجاد هیاهوی مجدد در پیرامون ماجرای موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» و اعاده حیثیت از سعید امامی یکی از اهداف اصلی نشر کتاب فوق است. در این کتاب «قتل‌های زنجیره‌ای» به «جناح دو خرداد» و «جبهه مشارکت» منتسب شده و حسینیان «قهرمان» افشاگری علیه عاملان «واقعی» این ماجرا. روشن است که در مقابل این اتهامات سنگین، «جبهه مشارکت» منفعل نخواهد ماند و به حسینیان پاسخ خواهد داد. این هیاهو ادامه همان تاکتیکی است که در زمان رسیدگی به پرونده قتل‌ها اجرا شد. در آن زمان کسانی چون حسینیان، در پوشش «جناح راست»، و اکبر گنجی و عمادالدین باقی، در پوشش «جناح دو خرداد»، و علیرضا نوری‌زاده، روزنامه‌نگار ایرانی وابسته به سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) در خارج از کشور که با شبکه سعید امامی در ایران ارتباط تنگاتنگ داشت، از طریق آشفته کردن فضای سیاسی، مانع از رسیدگی بنیادین به پرونده «قتل‌های زنجیره‌ای» و شناخت ماهیت واقعی شبکه‌ای شدند که در پس این حادثه پنهان بود. امروزه همان تاکتیک از سر گرفته می‌شود.

کدام الزام حسینیان، و همگنان پنهانش در جبهه مخالف با او را، که به زودی آشکار خواهند شد، به تجدید هیاهو در پیرامون «قتل‌های زنجیره‌ای» در این برهه از زمان واداشته است؟ این هیاهو در آستانه انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری اسلامی ایران از سر گرفته می‌شود. تشدید تعارضات داخلی جمهوری اسلامی ایران و سوق دادن آن به سمت درگیری‌های شدید و خونین از اهداف اصلی پروژه «قتل‌های زنجیره‌ای» بود که در بازجویی‌های متهمان واقعه فوق به‌طور مکرر جزئیات آن تشریح شده. این همان رویه‌ای است که حسینیان از آغاز تا به امروز با جدّیت دنبال می‌کند. دوّمین الزام، شناسایی و پیگیرد شبکه‌ای مشابه با شبکه ایران در ترکیه از سوی دولت اسلام‌گرای اردوغان است. شبکه ترکیه، که به «ارگنه کن» شهرت یافته، دارای پیوندهای تنگاتنگ با شبکه ایران بوده و عملکردهای مشابه داشته است؛ از قتل‌های زنجیره‌ای تا بمب‌گذاری‌های زنجیره‌ای. هم‌اکنون نیز، با تداوم پیگیری دولت اسلام‌گرای ترکیه برای کشف این شبکه شاهد تهدیدها و انفجارهای زنجیره‌ای در ترکیه هستیم. چنان‌که پیش‌تر نوشتم، [1] شبکه ایران دارای دو «پاشنه آشیل» در ترکیه است: اوّل، ترانزیت مواد مخدر افغانستان به اروپا که با همکاری شبکه‌های ایران و ترکیه انجام می‌گیرد؛ دوّم، سفرهای ایرانیان عضو شبکه پنهان فوق به اسرائیل برای دوره‌های آموزشی و ملاقات‌ها یا خریدهای سرّی که با پشتیانی تدارکاتی شبکه ترکیه انجام می‌گرفت. یکی از اهداف جنجال حسینیان تحت‌الشعاع قرار دادن افشاگری‌هایی است که در زمینه ارتباط ایرانیان مرتبط با ارگنه کن در ترکیه آغاز شده و ادامه خواهد یافت.

ماجرای موسوم به «قتل‌های زنجیره‌ای» اوّلین قتل‌های زنجیره‌ای از سوی شبکه فوق نبود. این عملیات، که در مقطع تاریخی معین و با هدف ساقط کردن نظام جمهوری اسلامی ایران از طریق تشدید و خونین کردن تعارضات داخلی آغاز و با عملیاتی چون «ماجرای کوی دانشگاه» (18 تیر 1378) تکمیل شد، با قتل مجید شریف، مترجم سرشناس آثار ضدصهیونیستی، [1] در 27 آبان 1377 آغاز گردید. طبق اسناد موجود و اعترافات متهمین، تیم مهرداد عالیخانی (با نام مستعار «صادق») مجید شریف را در زمان ورزش صبحگاهی ربودند و پس از انتقال به ویلای نوید ر… با آمپول مخصوص دچار ایست قلبی کردند. جنازه را خسرو براتی، شوهر خواهر مهرداد عالیخانی، با تاکسی هیوندای خود در خیابانی خلوت رها کرد. بدینسان، هم‌زمان با محاکمه رژه گارودی در فرانسه، که به یازده ماه محکومیت او انجامید، مترجم آثارش در ایران نیز به دستور سعید امامی به قتل رسید. جمعه 29 آبان 1377 همین شبکه حمله به اتوبوس حامل گروهی از بازرگانان مستقل آمریکایی را سازمان داد تا از این طریق راه را برای انعقاد قراردادهای سنگین نفت و گاز با کمپانی‌های صهیونیستی هموار کند، [2] و در ساعت 11 شب شنبه 30 آبان 1377 داریوش فروهر، مبارز سرشناس زمان شاه و نماینده امام خمینی (ره) در کردستان در سال‌های اوّلیه انقلاب، و همسرش، پروانه اسکندری، به‌طرزی فجیع در خانه شخصی‌شان به قتل رسیدند. در کیفرخواست دادگاه اعضای دستگیرشده شبکه ارگنه کن ترکیه اسنادی وجود دارد که نشان می‌دهد دستور قتل فروهر را یکی از مقامات ارشد ایتالیایی شبکه سرّی پیمان ناتو صادر کرده است. [3] یکشنبه 2 آذر 1377 اطلاعیه‌ای با امضای گروهی مجهول‌الهویه و با نام عجیب «فدائیان اسلام ناب محمدی مصطفی نواب» منتشر شد که مسئولیت حمله به اتوبوس بازرگانان آمریکایی را به عهده گرفته بود. این گروه بعدها اعلامیه‌هایی در دفاع از سعید امامی و قتل‌های زنجیره‌ای صادر کرد. عصر پنجشنبه 12 آذر محمد مختاری، نویسنده عضو کانون نویسندگان که دارای گرایش‌های سیاسی معتدل بود و سد راه عناصر افراطی کانون به‌شمار می‌رفت، ربوده و مقتول شد و جنازه او در پشت کارخانه سیمان شهر ری رها گردید. این جنازه یک هفته بعد شناسایی شد. بعد از ظهر چهارشنبه 18 آذر محمدجعفر پوینده، که دارای گرایش‌های سیاسی معتدل مشابه با مختاری بود، ربوده شد و سرنوشتی مشابه یافت. سه‌شنبه 22 دی 1377 حسینیان در گفتگو با روزنامه کیهان مقتولین را «ناصبی» و «مرتد» خواند و همان شب در برنامه تلویزیونی «چراغ» سخنان فوق را تکرار کرد.

این سرآغاز غائله «قتل‌های زنجیره‌ای» است. با آغاز مجدد جنجال در پیرامون این حادثه از سوی حسینیان و عوامل یا همگنانش، منسوب به هر جناح سیاسی که باشند، گفتمان فوق یکسویه نخواهد ماند. نگارنده نیز بر اساس یافته‌های پژوهشی و اسناد منتشرنشده تاریخچه این قتل‌ها و ماهیت شبکه گسترده و مخوف پنهان در پس آن را، که تاکنون به حیات خود ادامه می‌دهد، عرضه خواهد کرد.

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 17 مِی 2009 در Uncategorized

 

عادت و شخصیت

You are what you repeatedly do. 
Excellence is not an event, it is a habit.

Aristotle

***
تو، آنی هستی که مکررا انجامش می‌دهی.
(پس) فضیلت، یک رخداد نیست، یک عادت است.

ارسطو

 

پ.ن(880230): جمله‌ی دوم را این طور می‌پسندم. گرچه از اصل عبارت دور است:
فضیلت روی نمی‌دهد. عادت می‌شود!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 17 مِی 2009 در Uncategorized

 

تا دولت کریمه، یک کنفرانس دیگر

با توجه به اینکه شورای نگهبان 5 روز دیگر معرفی کاندیداها را تمدید کردند. و با توجه به اینکه فعلا فقط تایید صلاحیت آقای دکتر احمدی نژاد قطعی است. و چون من اصولا دلسوز انتخابات و شخص ایشان هستم و وقتی دیدم می فرمایند ستاد ندارم دلم ترکید، تعدادی شعار انتخاباتی برای درج روی پوسترها و احتمالا بیان با مشت های گره کرده، تهیه و به ایشان تقدیم می کنم.

در ضمن هیچ چشمداشتی هم از ایشان و دوستانشان ندارم.

تا دولت کریمه، یک کنفرانس دیگر

رای به احمدی نژاد، رای به مشایی است

با رکسانا به محمود رای می دهیم

هر ماه یک حماسه !

هوگو چاوز منتظر ماست بیا تا برویم !

آن مرد با سیب زمینی آمد

مردی با جنس(کالا) در میان مردم

و به جای شعار زیبا و تو دل بوروی «پول نفت باید سر سفره های مردم دیده شود.» که توسط فردی که خودش را رییس ستاد ایشان می پندارد (ایشان ستاد ندارند چه برسد به رییس ستاد)، تکذیب شد:

پول می دهیم، مردم نفت بخرند

سر مردم را نفتی می کنیم

سفره مردم را سر چاه نفت می بریم

سفره های مردم را از نفت می سازیم

من نفت می دهم، تو رای می دهی، ما…

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 16 مِی 2009 در Uncategorized

 

زندگی برای مردم، زندگی برای خود.


You can't base your life on other people's expectations. 

Stevie Wonder

***
شما نمی‌توانید زندگی‌تان را بر مبنای «انتظارات آدم‌های دیگر» بنا کنید.

استو واندر


 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 14 مِی 2009 در Uncategorized

 

آر اند دی

در بسیاری سازمان ها،
بخش معروفی به نام آر اند دی (R&D) وجود دارد.

(که سرواژه دو واژه ی Research & Development  می‌باشد.)

و متناسبا در ایران، به عبارت «تحقیق و توسعه» ترجمه شده‌است.

واژه‌ی تحقیق، رساننده‌ی مفهوم (Research) هست،
اما واژه‌ی توسعه،
آن نتیجه‌گرایی و محصول‌گرایی مستتر در (Development) را نمی‌رساند.

واژه‌ی توسعه،
به گوش شنونده‌ی فارسی زبان،
اگر مفهومی عام‌تر و ذهنی‌تر از تحقیق نداشته باشد،
عینی‌تر و عملی‌تر نیست.

در حالی که،
-مثلا-
آقای برنامه نویس،
برنامه‌اش را که نوشت (یعنی خروجی مشخص و قابل استفاده بیرون داد)،
می‌گوید دیولوپ (Develope) اش کردم!

*

حالا، سخن‌ام این نبود.

***

نکته‌‌ی جالبی از دکتر تسلیمی شنیدم،
که گرچه بدیهی به نظر می‌رسد،
ولی خیلی اوقات فراموش می‌شود.

لااقل، شخصا به چنین غفلتی دچار بوده‌ام و هنوز هم از آن جدا نشده‌ام.
چون تبدیل به یک سبک زندگی شده‌است.

و آن این است که

باید بین این دو، تعادل برقرار کرد.
میان  R و D باید تعادلی باشد.

*

بعضی‌ها، R فربهی دارند. اما D شان کوچک است.
بعضی ها، D فربهی دارند، اما R شان کوچک است.

به هر حال یادمان نرود،
در زندگی روزمره،
این D است که R را کول می‌گیرد.
و R از آن بالا، D  را راهنمایی می‌کند.

R مان را باید به واقع بینی نزدیک کنیم و او را کمی قدردان D که او را کول کرده نماییم.
جثه‌ی R اگر زیادی چاق باشد، D نخواهد توانست آن را بر دوش بگیرد.
یا R که به D بی‌محلی بکند، D هم به R بی‌محلی خواهد کرد
و او را از دوش خواهد انداخت! 

در مقیاس ملی،
دانشگاهی که از کار عارش بیاید و به صنعت و کسب و کار بی‌محلی کند،
صنعت و کسب و کار نیز، به دانشگاه بی‌محلی خواهد کرد.

**

این‌ها که خواندی هم وحی مُنزَل نیست!

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 13 مِی 2009 در Uncategorized

 

خودفرنگی

از پسرکم می پرسم: امروز صبح با مامان چی پاک می کردید؟
می گوید: خودفرنگی!

کاش می شد «خودفرنگی» ها را پاک کرد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 11 مِی 2009 در Uncategorized

 

رای ندادن = رای به احمدی نژاد

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 11 مِی 2009 در Uncategorized