RSS

بایگانی ماهانه: سپتامبر 2009

اندر توهمات یک آقای مسوول (فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر و غرب (۲) )

«ای مالک …. مهربانى به رعیت و دوست داشتن آنها و لطف در حق ایشان را شعار دل خود ساز.»
                                                                       از فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر

چند سال پیش یکی از مسوولین که از دولت هفتم به این طرف مسوولیت بالایی دارد و الان هم مسوولیت دارد آمده بود آلمان مهمان ما بود. یک روز با ایشان داشتیم میرفتیم به یک مهمانی و در ترافیک بودیم که یک مرتبه صدای آژیر آمبولانس بلند شد. در آلمان یک عادت زیبا هست که وقتی صدای آمبولانس، ماشین آتش نشانی یا پلیس بلند میشود، همه ماشینها جابجا میشوند ، بعضی میروند حتی توی پیاده رو یا روی جدول که راه برای این ماشینها باز شود. حتی گاهی من دیدم ماشینها به هم میمالند و جالب اینکه در این لحظه کل ترافیک ساکن میشود، یعنی حتی مثلا سر چهارراه فرقی ندارد که چراغ سبز هست یا قرمز، همه می ایستند تا ماشین آمبولانس، آتش نشانی یا پلیس رد شود. این صحنه هم در آن روز به صورت طبیعی اتفاق افتاد و پدر من هم ماشین را برد روی جدول که ماشین آمبولانس رد شود. این صحنه را که دیدم، به این آقای مسوول گفتم میبینید چه حرکت زیبایی انجام میدهند و جان آدم چقدر برایشان مهم است، کاش ما هم اینطور بودیم. ایشان به من نگاه کرد و یک قیافه حق به جانبی گرفت و گفت شما از کجا مطمئن هستی که اینها نمیدانند که من یا شما که ایرانی هستیم، در این ماشین هستیم و این صحنه را الکی ایجاد کرده باشند که شما یا من را به خود جلب و جذب کنند. من در دلم در این لحظه کلی خندیدم و تصمیم گرفتم جواب ایشان را ندهم.

این گذشت تا ۲ روز بعد که نامه ای برای من از طرف عینک سازی که من عینکم را به آنها داده بودم تا برایم بسازند آمد. در این نامه بعد کلی عذرخواهی نوشته شد بود که ما متوجه شدیم که در فلان فریم خاص عینکی که ما تولید میکردیم، ایراد فنی وجود دارد و از آنجا که طبق بررسی فهمیدیم شما از این فریم عینک خاص هم سفارش داده بودید و استفاده میکنید، ضمن عذرخواهی، از شما دعوت میکنیم که به فروشگاه ما مراجعه کنید تا هزینه فریم قبلی را که پرداخت کرده بودید را به شما برگردانیم و به طور مجانی عینک جدید شما را نیز به عنوان عذرخواهی برایتان از هر فریمی که انتخاب میکنید، درست کنیم. در ضمن در صورتی که از نظر پزشکی مدرک یا گواهی از طرف پزشک بیاورید که عیبی که در عینک شما وجود داشته باعث شده تا به چشم شما آسیبی برسد، لطفا مدارک را به ما دهید تا برای درمان و معالجه شما از طرف ما اقدام شود و هزینه های آن را ما تقبل خواهیم کرد. این نامه را که به این آقای مسوول نشان دادم، باز گفت شما از کجا میدانید که اینها از عمد این کار را نکرده باشند که شما را اغفال کنند و از کجا معلوم که برای دیگران هم نوشته باشند این نامه را و من هرچه اصرار کردم به ایشان که همراه من به عینک سازی بیاید تا ببیند کسان دیگری هم آنجا هستند که این نامه را دریافت کرده اند ، ایشان گفتند که حوصله ندارم و در ضمن میدانم کسی آنجا نیست. جالب است وقتی من رفتم عینک سازی، چند نفر مثل من که این نامه را گرفته بودند نیز بودند که همه آنها آلمانی و نه خارجی بودند.

من باز به این آقا چیزی نگفتم و در دل بهش خندیدم تا شب همان روز، تلویزیون در برنامه طنز شبانه اش، داشت به راحتی از صدر اعظم وقت انتقاد میکرد و سیستم مالیاتی پیشنهادی او را دست مینداخت. من اینجا پیش دستی کردم و گفتم آقای ….. آیا به نظر شما تلویزیون آلمان این برنامه را امشب مخصوصا برای شما درست کرده که با نشان دادن اینکه انتقاد از مسولین کشور آزاد است، شما را اغفال کند؟ ایشان با تعجب به من نگاه کرد و گفت یعنی چی؟ منم گفتم شما همه چیز رو میگید برای جذب کردن هست، این همه اخلاق حسنه و زیبایی که در این کشور آلمان وجود دارد را با دید مالیخولیایی و توهمی خود نگاه و تفسیر میکنید، اما اگر حتی این کارها به قول شما برای اغفال و جذب است، من دوست دارم این کارها را و اگر اینطور است و شما این چیزها رو میدونید، چرا خودتون در ایران آن را اجرا نمیکنید که هم اخلاق درست در جامعه رواج پیدا کند، هم به قول خودتان آدم ها را به خود نزدیک و جلب کنید. وقتی این جمله من تمام شد، نگاه برافروخته و عصبانی این آقا و البته سکوتش بود و لبخند پدر من که از رضایت از حرف و پاسخ من حکایت میکرد و خود من که در دلم از طرفی به طرز تفکر این آقای مسوول میخندیدم و از طرفی تاسف.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 30 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

یادداشت اخیر شهبازی.

نو ، دقیق و خواندنی.

اصلش این‌جاست+.

***

سه شنبه ٧ مهر ٨٨

در حاشیه پیام اخیر میرحسین موسوی

جمهوری اسلامی: نه یک کلمه کم نه یک کلمه زیاد!

پیام اخیر میرحسین موسوی هوشمندانه و اصول‌گرایانه است. میرحسین بار دیگر نشان داد سخت دلبسته آرمان‌هایی است که امام راحل صلا داد و مدافع بازگشت به ارزش‌هایی است که انقلاب بزرگ اسلامی در قالب نظام جمهوری اسلامی ایران منادی آن شد. جنبشی که میرحسین موسوی به نماد آن بدل شده، جنبش بازگشت به اصول و ارزش‌های انقلاب اسلامی است. دستاوردهای این انقلاب در قانون اساسی آن تبلور یافته که ظرفیت‌های بزرگی را برای اصلاح و نوزایی در خود نهفته است.

«توسعه‌یافتگی» مولود «ثبات» در نظام سیاسی است. این را هماره گفته ‎ام و بر آن تأکید کرده‌ام. این جمله کوتاه عصاره یک عمر مطالعه و تجربه من است. اگر «غرب» به توسعه‌یافتگی دست یافت به آن دلیل بود که «عامل خارجی» سیر تطور آن را منقطع نکرد. اگر جهان توسعه‌نیافته آن شد که امروز می‌بینیم، به این دلیل بود که «عامل خارجی»، از سده هیجدهم میلادی، به دستکاری در فرایند رشد طبیعی آن پرداخت. سال‌ها پیش نوشتم:

«در کاوش برای شناخت علل توسعه‌یافتگی ژاپن نیز نباید در جستجوی موهومات بود. یکی از رازهای ترقی ژاپن این است که به مدت دو سده (1640- 1867) هیچ مداخله خارجی فرایند رشد طبیعی آن را منقطع نساخت. در این جزایر زلزله‌خیز معادنی غنی که طمع اروپاییان را جلب کند وجود نداشت… ثبات ژاپن، و نیز انباشت ثروت در این سرزمین از طریق غارت سرزمین‏های مجاور، پایه‌های عصر میجی را بنا نهاد و سرانجام ژاپن جدید را آفرید. نماد این ثبات را در تاریخ کمپانی میتسویی می‌توان یافت که در سال 1691 به عنوان بانکدار رسمی خاندان توکوگاوا تأسیس شد و امروزه بیش از سه سده قدمت دارد.» (زرسالاران، ج 1، صص 289-291)

و نیز بارها گفته ‎ام که «دمکراسی» با «فرمان» و «امر و نهی» حکومت یا «ارشاد روشنفکران» یا حتی با وضع «قانون اساسی»، هر قدر زیبا و آرمانی و جامع، نهادینه نمی‌شود. از تاریخ معاصر غرب آموخته‌ام که دمکراسی ثمره چند سده «ثبات» در ساختار سیاسی است؛ محصول دورانی طولانی است از همزیستی نیروهای سیاسی متعارض، که در بسیاری موارد برای حذف رقیب دسیسه می‌چیدند، ولی، به دلیل توازن نیروهای سیاسی و تعادل ساختاری، قدرت حذف دیگری را نداشتند. ناگزیر چند سده یکدیگر را تحمل کردند. «ثبات» طولانی در این «شکیبایی»، «تحمل سیاسی» را در جامعه نهادینه کرد و به «رفتار سیاسی» بدل نمود.

اینک، در غرب جدید کار بدان‌جا رسیده که مقوله‌ای به‌نام «تغییر رژیم» نامفهوم است. در غرب جدید، تنها معنایی که از «تغییر رژیم» فهمیده می‌شود تغییر در «رژیم غذایی» است. در مقابل، در جهان پیرامونی هنوز نیز مکرر از «تغییر رژیم»، یعنی تغییر رژیم‌های سیاسی، سخن می‌رود. افغانستان، در دوران کوتاه حیات ما، «نظام‌های سیاسی» متنوع و متعارضی را تجربه کرد: از سلطنتی به جمهوری، از جمهوری به مارکسیستی (هم در مدل شوروی آن در زمان ببرک کارمل و هم در مدل پول‌پوتی آن در زمان حفیظ ‌الله امین)، از نظام مارکسیستی به حکومت اسلامی از نوع طالبانی آن؛ و اینک دمکراسی اعطایی آمریکا و بریتانیا را تجربه می‌کند. این تجربه بی‌سابقه انواع «رژیم‌های سیاسی» در چهل سال اخیر برای افغانستان چه دستاوردی داشته است؟  

در آغاز چهلمین دهه حیات نظامی به‌نام جمهوری اسلامی ایران شاهد تجربه‌ای جدید در فرایند تطور جامعه ایرانی هستیم. در این سی سال، یک نظام سیاسی معین، بر پایه فرهنگ و سنن بومی، با آزمون‌های سنگین و گاه بسیار پرهزینه، شکل گرفته، ساختارهای آن قوام یافته و تجربه‌ای غنی انباشته است. این نظام می‌تواند نهادینه شود و چنان «طبیعی» که حتی مفهومی به‌نام «تغییر نظام» را از فرهنگ سیاسی ایران، و از رفتار سیاسی ایرانیان، محو کند. در مقابل، «ساختارشکنی» می‌تواند جامعه ایران را، با پرداخت هزینه‌ای سنگین‌تر از همیشه، به تجربه‌های مجدد وادارد. بهره‌گیری از ظرفیت‌های بزرگ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران برای نوسازی و نوزایی و بازگشت به اصول و ارزش‌های انقلاب تنها راهی است که ثبات پایدار نظام سیاسی، و به تبع آن توسعه‌یافتگی راستین، را برای ایران به ارمغان خواهد آورد.

کسانی که جز این می‌کنند، و قانون اساسی را «شیر بی یال و دم و اشکم» می‌خواهند، با نظام جمهوری اسلامی ایران همان می‌کنند که حکومت پهلوی با قانون اساسی مشروطه کرد. تا اوائل دهه 1340 ش. تغییر نظام سلطنتی نامعقول جلوه می‌نمود. نه دکتر مصدق مخالف قانون اساسی مشروطه و نظام سلطنتی بود نه آیت‌الله کاشانی. حتی «فدائیان اسلام» در مرامنامه خویش، که با نام «کتاب رهنمای حقایق» منتشر شد، حکومت اسلامی را حکومتی می‌دید که شاه آن «مسلمان و پیرو آل محمد و مروج اسلام و مذهب پیروان آل محمد (ص) باشد»، «احترامات شایسته اعلیحضرت رضوی علیه‌السلام [امام رضا (ع)] را به خوبی بداند» و علاوه بر پرچم سه رنگ، «پرچم سبز لااله الا الله، محمد رسول‌الله، علی ولی‌الله» را «در تمامی بیوتات سلطنتی و شعبات وزارت دربار» نصب کند. (کتاب رهنمای حقایق، چاپ اوّل، آبان 1329، صص 54-55) و حزب توده، که حزبی مارکسیستی و طبعاً مخالف با نظام سلطنتی بود، شعار تغییر نظام از سلطنتی به جمهوری را غیرعقلایی و نامنطبق با فضای سیاسی می‌دید. عملکرد محمدرضا شاه پهلوی در دوران سیزده ساله صدارت امیرعباس هویدا، قانون اساسی مشروطه را چنان از درون تهی و لاجرم بی‌اعتبار کرد که امام خمینی (ره) را به نفی آن و مطرح نمودن شعار حذف نهاد سلطنت ملزم نمود. سایر نیروهای سیاسی، از جبهه ملّی تا حزب توده، در این شعار بنیادین دنباله‌رو امام شدند.

امروزه باید کسانی را «برانداز واقعی» دانست که رقبای سیاسی را با جعل انواع اتهامات به «براندازی نظام» متهم می‌کنند. آنان نه تنها در عمل، به دلیل تلاش برای تک‌پایه‌ای کردن نظام سیاسی ایران و فروریختن تعادل ساختاری آن، بلکه در گفتار و تبلیغات نیز براندازند زیرا گفتمان «تغییر نظام» را در فرهنگ سیاسی ایران ترویج و القاء می‌کنند.

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 29 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

انتخابات آلمان و درس‌هایی‌ برای ایرانیان

دیروز انتخابات آلمان برگزار شد. درصد کل مشارکت ۷۰.۸٪ بود. رای گیری ساعت ۶ عصر پایان پذیرفت. چون شمارش آرا به صورت الکترونیکی انجام میشود، ۱۶ دقیقه بعد نتایج مشخص گردید. درصد آرا و واکنش روسای احزاب اینطور بود:


٪۲۷.۳
اتحادیه دموکرات مسیحی آلمان – CDU  آنگلا مرکل، صدر اعظم کنونی و آینده و برنده انتخابات): من می‌خواهم به مردم کشور بگویم که عقیدهٔ من این بوده و هست که من صدر اعظم همهٔ آلمانیها می‌خواهم باشم.


۲۳.۰٪ حزب سوسیال دموکرات آلمان – SPD  (فرانک والتر اشتاینمایر، وزیر خارجه کنونی و  بازندهٔ اصلی‌(: این نتیجه، روز تلخی‌ برای سوسیال دموکراسی هست، چیزی برای بهانه آوردن وجود ندارد، این یک شکست تلخ بود ….. هرچند که ما باختیم، اما نتایج را قبول می‌کنیم، اما من به کسانی‌ که به ما رای دادند میگویم که نقش احزاب مخالف در دموکراسی یک نقش حیاتی و مهم است و من به آنها میگویم که احساس نکنند که آرا‌شان به هدر رفته  ، بلکه ما این نقش را با جدیت انجام میدهیم.
یکی‌ از هواداران این حزب: روز تلخی است ، اما این پایان دنیا نیست و نشان میدهد که برای ۴ ساله آینده باید مبارزه کنیم.


۱۴.۶٪ حزب دموکرات آزاد آلمان – FDP  (گوئیدو وسترله، وزیر خارجه احتمالی‌ آینده و به نوعی برنده٬ چون در دولت ائتلافی شرکت می کنند): ما خوشحالیم ، ما میخواهیم اکنون با کمک CDU  آلمان را بگردانیم ، چون ما باید سعی‌ کنیم که  سیستم مالیاتی را معادل  کنیم و امکانات و شانس‌های بهتری برای آموزش ایجاد کنیم و اینکه حقوق شهروندی رعایت شوند.


۱۱.۹٪ چپها – Die Linke  (اسکار لافنته ، بازنده): هیچکس شکی‌ در این ندارد که سوسیال دموکراسی در آلمان ضعیف شده است.


۱۰.۷٪اتحاد ۹۰/سبزها -Bündnis 90/Die Grünen  ( یورگن تریتین، بازنده) : ما مخالفی قوی  برای دولت خواهیم بود.


۶.۵٪ اتحادیه سوسیال مسیحی – CSU  (پیتر رامساوور  و به نوعی برنده، چون در دولت ائتلافی شرکت می کنند): نتایج ما راضی‌ کننده نیست.

۲ ساعت و ۱۵ دقیقه پس از پایان رای گیری و اعلام نتایج، همه سران احزاب در کنار هم در تلویزیون دولتی آلمان نشستند و خیلی دوستانه و متمدنانه با هم و با مجری تلویزیون گفتگو و صحبت کردند.


 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 28 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

بخش هایی از بیانات مقام معظم رهبری

مطالبی که در ذیل می‌خوانید، بخش‌هایی از صحبت‌های مقام معظم رهبری در تاریخهای  ۱۳۸۱/۰۱/۱۶+، +۱۳۸۳/۰۱/۲۶، ١٣٨٣/٠٢/٢٧+ است. که بی‌شک راه روشنی را پیش چشمان ما و امت اسلامی ما نمایان می‌سازد.

**

– قبل از اینها هم در طول تاریخ در دنیا و حتّی در زمان خود ما کسانی بودند که خیال می‏کردند با زور و سرنیزه می‏شود بر ملتهای خودشان یا ملتهای دیگر سوار شد و حکمرانی کرد. دنیا هیتلرها را دیده است، رهبرانِ اوایل کارِ شوروی را دیده است؛ دنیا بعضی از قدرتهای دیگر را هم این زمان و قبل از این زمان دیده است؛ اینها شکست خوردند.

*

– دولت جعلی صهیونیست … مرد و زنی را که دم تیغشان بیاید، می‏کشند و هیچ ملاحظه نمی‏کنند. شنیده‏ام جوانان و مردان را – از سنین سیزده سال تا پنجاه سال – دستگیر می‏کنند و … به مناطقی برده‏اند که معلوم نیست کجاست! خبرهایی که از داخل بازداشتگاهها بعضاً به بیرون درز کرده و در مطبوعات دنیا منعکس شده است، خبر می‏دهد که اینها را شکنجه و آزار می‏کنند … حتّی بیمارستانها و داروخانه‏ها را مورد تهاجم قرار می‏دهند. … خلاصه وضع عجیبی به‏وجود آورده و صدای دنیا را در آورده‏اند!  

*

– ماجراى زندان «ابو غریب» … داغ ننگى بر پیشانى امریکاییها شد؛ و این داغ به این آسانیها پاک نخواهد شد. آن وقت رؤساى امریکایى… مى‏گویند ما خبر نداشتیم؛ عذرخواهى‏شان این است! مى‏گویند ما اطلاع نداشتیم؛ … مگر فرق مى‏کند که چه کسى مردم را شکنجه کند؛ صدام یا شما؟! شکنجه، شکنجه است. … معلوم مى‏شود که از مدتها قبل این کار اتفاق افتاده و حالا آشکار شده است؛ بنابراین باید خبر به اینها رسیده باشد و اگر نرسیده، این موضوع، خودش جرم دیگرى است. وانگهى، مگر صدام خودش به سلولها مى‏آمد و شکنجه مى‏کرد؟ صدام هم مأمورینش مى‏کردند، شما هم مأمورینتان دارند مى‏کنند.

*

– من وجدان جهانی را به داوری و قضاوت دعوت می‏کنم. همه حرفهایی که به عنوان تحلیل سیاسی، راه‏حل، توصیه می‏زنند، در مقابل این واقعیت، افسانه و موهوم است. واقعیت این است که ملتی در خانه خود تحقیر می‏شود، دستگیر می‏شود، کشته می‏شود، جوانش از او گرفته می‏شود، امنیتِ جان و مال و مسکنش به‏وسیله غاصبان همان سرزمین تهدید می‏شود. حال وجدان جهانی قضاوت کند؛ این جا حق با کیست و وظیفه انسانها چیست؟ ما به هیچ چیز دیگری احتیاج نداریم؛ همین واقعیت را مقابل خودشان بگذارند ببینند چه اتّفاقی در حال وقوع است؟

*

– در اوّلِ کار … نگذاشتند دنیا بفهمد که اینها چه فجایعی انجام می‏دهند؛ اما امروز دنیا می‏بیند. البته تلویزیونها و دوربینها قادر نیستند حقیقت را نشان دهند. فقط بخشی از حقیقت؛ یک تصویر و شبحی از حقیقت را نشان می‏دهند؛ حقیقت خیلی بیشتر از اینها و خیلی تلختر از اینهاست. واقعیت را از روی همین فیلمهای تلویزیونی که در دنیا پخش می‏شود – آن‏جاهایی که پخش می‏شود – قضاوت کنند.

*

– کی حاضر است جوانش برود در یک واقعه خونین و یک ساعت دیگر به قتل برسد! این است که یک مادر، جوان خودش را در آغوش می‏گیرد، می‏بوسد اما گریه نمی‏کند. می‏گوید من این را می‏فرستم. ببینید شما بر سر این مادر چه آورده‏اید؟! شما ببینید بر سر این ملت چه آورده‏اید که حاضر است به این نحو جوانش را به میدان بفرستد و می‏گوید اگر صد جوان هم داشته باشم می‏فرستم که این گونه کشته شوند. … شما همه راهها را جلوِ اینها بسته‏اید.

*

– کشورى با آن فرهنگ عریق و عمیق و داراى سابقه، و یک ملت تاریخى و غیور و داراى هویت را مقهور کردند و در پنجه‏ى خود گرفتند و انواع اهانتها را به او مى‏کنند؛ توقع دارند این ملت علیه آنها برنگردد و وضعى که امروز مشاهده مى‏کنید، پیش نیاید.

*

– [این البته در مورد ملت عراق است و لابد در مورد ایران صدق نمی کند] اگر شما مى‏بینید امروز جوان عراقى … اگر دستش برسد، بى‏تردید ضربه وارد مى‏کند، این کارى است که خود امریکایى‏ها کرده‏اند؛ تقصیر کسى نیست. مثل دیوانه‏یى که هى به این و آن مى‏پرد، بى‏جهت این و آن را متهم مى‏کنند؛ «از فلان‏جا تحریک شدند، از فلان‏جا دخالت کردند»؛ نه، تحریک کسى نیست؛ این هویت ملت عراق است که دارد بروز مى‏کند. وطن یک ملت را بگیرید، سربازتان را در کوچه و خیابانِ او راه بیندازید، به زن او بى‏حرمتى کنید، جوان او را جلوى چشم همه روى زمین دمرو بخوابانید و کف پوتینتان را روى سر او بگذارید؛ من که این‏جا نشسته‏ام، طاقت نمى‏آورم این وضعیت را ببینم؛ چطور یک انسان با ایمان و با غیرت عراقى این وضعیت را تحمل مى‏کند؟ لازم نیست کسى تحریک کند؛ خود شما بزرگ‏ترین و پلیدترین تحریک‏کننده‏ى ملت عراق هستید. چرا وارد خانه‏ى او شدید؟ چرا دروغ گفتید؟

*

– کارشان به جایى رسیده است که تحمل وجود یک پیرمرد روحانىِ فلج را هم که باید روى چرخ راهش ببرند، ندارند. کسى مثل شیخ احمد یاسین را نمى‏توانند تحمل کنند. … خیال مى‏کنند این سیاست به جایى خواهد رسید. روزنامه مى‏بندند، مطبوعات را توقیف مى‏کنند؛ از این‏جا بگیرید تا کشتار مردم.

************

با تشکر از علی رفیعی عزیز.

*

یک فیلم شبه مستندی هم از حوادث اخیر ساخته‌اند که منتسبش کرده‌اند به حاتمی‌کیا. بعید است و آن قدرها خوش ساخت و خفن نیست که به بهانه خوش ساختی حیرت آور، نسبت بدهیمش به یک کارگردان خفن! اسم فیلم هم هست: «ایاک والدماء+»

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 28 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

من یک ابهام جزئی دارم.

ببین عزیز.
فرض کنیم که همه‌ی آن‌چه حجاریان گفته،
و در باره‌ی او گفته‌اند،
درست باشد.

یعنی هر روز، چلوکباب و جوجه کباب و میوه‌های شاه‌پسند برایش ببرند.
استخر و جکوزی و ماساژ هم به راه باشد.

که انشاءاله -بنا به فرموده-‌ همین طور هم بوده است.

*

این آدم،‌ شاید به قدر هیکل خودش، چیز نوشته باشد.

یعنی مقاله‌ها و کتاب‌هایش را بگذاری روی هم، شاید ١٨٠ سانتی متر بشود.
یا اگر نوشته‌جات و آثار مدونش را بگذاری روی یک کفه ترازو،
به قدر وزن خودش‌، تولید فکری کرده باشد.

*

این بازگشت به شدت عجیب و افراطی،‌
-که بعضا حرف‌هایی بزند که گروه «ک.ا.ف.ر.» (=کیهان/ایرنا/فارس/رجا) هم نمی زنند!-
از چه روست؟‌

این برای من سوال است؟‌

*

طبق گفته‌ی آقایان،
زندان از خانه برای آقای حجاریان بهتر و راحت‌تر بوده.
و ایشان مدعی‌اند که
خلوت با خدا، و مباحثه با عزیزان صاحب فکر و اندیشه، موجب این تحول شده.

خوب اگر دوستان،
چنین عزیزان صاحب فکر و اندیشه‌‌ی قدرتمند و بیان روشن و دلایل واضح،  در چنته داشتند،
چرا این همه سال این‌ها را رو نکرده بودند؟

کجایند این ستارگان پر فروغ علم و دانش؟‌

اثر و آثارشان کجاست و کجا بوده؟

چرا گذاشته‌اند برای امروز؟
که بعد از انتخابات باشد و این بندگان خدا زندانی باشند و حرف و حدیث در بیاید؟‌

اصلا چرا این همه وقت صبر کرده‌اند؟
از دوم خرداد تا الآن، چقدر فکرها را که همین حجاریان -به زعم آقایان- منحرف نکرده؟!

 
خوب این ستارگان و زبدگان و خِریتان+ فن مباحثه و فلسفه‌ی سیاسی،
که دو – سه ماهه،
حریف ١٨٠ سانتی متر تولید محتوای فکریِ چندین ساله
-محتوایی که مورد پسند طیف وسیعی از روشنفکران هم بوده‌است-  
شده اند،
خوب، زودتر می‌رفتند سراغ آقا سعید.

این همه هم هزینه برای سیستم ایجاد نمی‌شد!‌

بد نمی‌گویم؟‌

*

البته یک کسی گفت که اتفاقا زودتر رفته‌اند سراغ آقا سعید.
ولی متاسفانه مباحثاتشان ناتمام مانده!
نمی‌دانم آن آقا سعید ناشی بود یا این آقا سعید عمرش به دنیا بود!

به هر حال، حالا آورده اندش، مباحثات قبلی را به نتیجه برسانند!

والعهده علی الراوی.

*

حسن ختام نیز این فرموده‌ی نسبتا مشهور جناب خودمان باشد:

مرگ بر مخملی!
درود بر هپلی!

**

پ.ن.١: من تازه این مصاحبه‌ی+ منسوب به آقای حجاریان را دیده ام. ظاهرا تغییرات، نه نتیجه‌ی مباحث که نتیجه‌ی خلوت با خدا و تفکر و از برکت ماه رجب و شعبان و رمضان بوده!  خدا توفیق بدهد.

پ.ن.٢: می‌دانم که ما نباید به روی خودمان بیاوریم و باید خودمان را بزنیم به کوچه‌ی علی‌-چپ. چون انکار ما، موجب اصرار بازجویان است و به ضرر زندانیان. که این ها را مجبور کنند هر روز نمایش های خرد کننده تر و ضایع تری را اجرا کنند و آزادی‌شان به تاخیر بیفتد. هر چه ما این تابلو بازی‌ها را به رو بیاوریم، ظاهرا نتیجه‌اش جمع شدن دست و پای این آقایان نمی‌شود. بلکه نتیجه‌اش فشار بیشتر برای این زندانیان مفلوک است. این‌ بندگان خدا این طور خط عوض کرده‌اند که خلاص بشوند. ما هم هی انکار می‌کنیم و سوتی‌های بازجوها را گوشزد می‌کنیم و علایم مشکوک را بازشماری می‌کنیم! چه کاری است؟ به ضرر این بندگان خداست. من احتمالا دیگر به این روند مفتضح اعتراض نخواهم کرد. هم برای خودمان خطر دارد هم خلاصی این بیچاره ها را به تاخیر می‌اندازد.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 27 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

نشر اینترنتی مجموعه پنج جلدی زرسالاران یهودی و پارسی

تصویری از عطف 5 جلد اول از مجموعه 7 جلدی زرسالاران یهودی و پارسی اثر عبداله شهبازی

بی‌گمان این خبر،
به نوعی بهترین خبر حوزه‌ی نشر برای این کمترین در طول این سال‌ها بوده است.

حرکتی که تا اهل نوشتن نباشی و با جماعت کتاب‌دار طرف نباشی،
نمی‌فهمی چقدر مهم و برای صاحب کتاب سخت است.

من به یک کسی که یک کتاب در هم و بر همی داشت
-که خودش هم دلش نمی‌آمد آن کتاب را به دست تجدید چاپ بسپارد-
و شاگردانش مجبور بودند در کلاس دانشگاه، از روی آن کتاب بخوانند و امتحان بدهند.

طبق داب اوپن سورسی که در ما هست، گفتم که
«ای استاد. بیایید این کتاب را بگذارید روی اینترنت.
آزاد باشد.
هم برای شما خوب است و هم برای شاگردان.»

زیر بار نرفت که نرفت.

شاید فهم چنین کاری در اینترنت برای وی مشکل بود.
یا با فضای نت آشنا نبود.
یا تلقی‌اش این بود که کتابم بی‌ارزش می‌شود اگر مجانی بشود.
یا …

جالب این که درآمد و عوایدی هم -مادی و معنوی- از جانب کتاب نداشت.

**

این که شهبازی راضی بشود بزرگترین اثر پژوهشی اش تا امروز،
که هم اثری است درخور و علمی و کم نظیر،
هم قاعدتا می‌توانسته منبع درآمد بسیار خوبی برای نویسنده‌اش باشد،
و هم از سویی تجدید چاپ و از سویی نایاب شدنش 
به نوعی اعتبار برای او و کتاب محسوب شود،
را متن باز و رایگان منتشر بکند،
کار عظیمی است که از آدم های کوچک بر نمی‌آید. 

آدم بزرگی که نه در پی نفع خویش،
که در پی نشر یافته‌ها و دانسته‌های خویش است.
آدمی که در پی ننگ و نام و رنگ سیم و زر نیست.

آدمی که حاضر به باج مفت به سفلگان دادن نمی‌شود.
حاضر می‌شود از منافع مادی و معنوی بسیار چشم بپوشد،
ولی زیر منت دونان نرود برای تجدید چاپ و مجوز و …

اصل، -برای فرزانگان- محتوای مطلب است.

مهم،‌ حقیقتی است که باید نشر شود.
رسالت اصلی محقق، نه منور کردن جهان،‌ که روشن کردن شمعی در دل تاریکی است.
رسانیدن یک پیام،‌ یک رشته از حقیقت است به دنیای بیرون.

وقتی موش‌های کور بر مصدر ممیزی نور نشسته باشند،
شمع جان و عصاره‌ی وجود را که روغن تحقیق کرده باشی و چراغی پر نور مهیا کرده باشی،
به مسلخ قضاوت این کوران بردن، آسان نیست.

*

و شهبازی‌ها، به همین دلیل است که متمایزند.
و به همین دلیل است که ماندگار خواهند بود.

***

خدا سلامتی‌ات بدهد،‌ شهبازی عزیز.

از تو،
به خاطر زحمات کم‌نظیرت در تحمل مشقات تحقیق -که در آثارت بر خواننده پوشیده نیست-؛
به خاطر این فهم دقیقت از روزگاری که در آن هستیم -فهمی که بسیاری از آن عاجزند-؛
به خاطر مردانگی و عزت و مناعت طبعت -و تن به خالی کردن میدان و سفلگی و دونی ندادنت-؛
ممنونیم.

به همین سهم ناچیز خودمان.

**

و چشم به راه دو جلد باقی‌مانده از این مجموعه نیز هستیم.

**

پنج جلد اول از این دوره ٧ جلدی را از این جا بردارید:‌

http://shahbazi.org/Plutocracy/index.htm

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 26 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

علما و امرا – نکته‌ی اول کتاب فیه ما فیه مولوی

قال النبی علیه السلام:

«شَرُّ العُلماء مَن زارَ الاُمَراء،
و خَیرُ الاُمَرا مَن زارَ العُلماء.

نِعمَ الامیرُ عَلی بابِ الفَقیر
و بئس الفَقیرُ عَلی بابِ الاَمیر»*١*

 

خَلقان صورت این سخن را گرفته‌اند که نشاید که عالم به زیارت امیر آید،
تا از شرور عالمان نباشد.

معنی‌اش این نیست که پنداشته اند.

بلکه معنی‌اش این است که شر عالمان آن کس باشد که او مدد از امرا گیرد،
و صلاح و سداد او به واسطه‌ی امرا باشد.

و از ترس ایشان، اول -خود- تحصیل به نیت آن کرده باشد که
«مرا امرا صلت دهند و حرمت دارند و منصب دهند.»

پس، از سبب امرا، او اصلاح پذیرفت و از جهل به علم مبدل گشت.

و چون عالم شد، ‌از ترس و سیاست ایشان،‌ مودب شد.
و بر وفق طریق می‌رود کام و ناکام.

پس او،
علی کل حال،
-‌اگر امیر به صورت به زیارت او آید،‌ و اگر او به زیارت امیر رود-
زایر باشد و امیر مَزور+.

و چون عالِم در صدد آن باشد که او به سبب امرا به علم مُتَصِف نشده باشد،
بلکه علم او‌ -اولا و آخرا- برای خدا بوده باشد،
و طریق و ورزش+ او بر راه صواب بُوَد؛
که طبع او آن است و جز آن نتواند کردن.

چنان‌که ماهی جز در آب زندگانی و باش نتواند کردن؛ و از او آن آید. 

این‌چنین عالِم را، عقل، سایس+ و زاجر+ باشد،
که از هیبت او در زمان او، ‌همه‌ی عالَم منزجر+ باشند و استمداد از پرتو او و عکس او گیرند.
اگر چه آگاه باشند یا نباشند.

این چنین عالِم اگر به نزد امیر رود به صوت،
مَزور+ باشد و امیر زایر.

زیرا در کل احوال، امیر از او می‌ستاند و مدد می‌گیرد و آن عالِم ازو مستغنی است؛
هم چون آفتاب نوبخش است.

کار او عطا و بخشش است.

علی سبیل العموم، سنگ‌ها را لعل و یاقوت کند،
و کوه‌های خاکی را کانهای مس و زر و نقره و آهن کند،
و خاک‌ها را سبز و تازه،  و درختان را میوه های گوناگون بخشد.

پیشه‌ی او عطاست و بخشش؛ بدهند و نپذیرد.

چنان که عرب مثل می‌گوید:
«نَحنُ تَعَلَّمنا اَن نُعطیَ، ما تَعَلَّمنا اَن نَاخُذَ» *٢*

پس -علی کل حال- ایشان مَزور باشند و امرا زایر. 

***

آدرس: صفحه ی نخست 

***

پاورقی:

*١* – ترجمه‌ی احادیث نبوی:

«بدترین علما، آنانی‌اند که به زیارت امرا روند. و بهترین امرا، آنانی اند که به زیارت علما روند.   چه خوب امیری است که بر درب خانه فقیر برود و چه بد فقیری است که به درب خانه امیر برود.»

*٢* ترجمه مثل عرب که مولوی درباره‌ی خورشید -در اشاره به علما- بکار برده:‌

«ما آموخته‌ایم که بدهیم. نیاموخته‌ایم که بستانیم.»

پ.ن:
تعداد زیادی از علایم دستوری را بنده برای افزایش خوانایی متن، اضافه کرده‌ام. ممکن است در برخی معانی، زیاد و کم ایجاد بکند. طبق برداشت خودم این علایم را گذارده‌ام. اگر جایی اشتباه تولید کرده،‌ تذکر بدهید، ممنون می‌شوم.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 25 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

از ابوذر تا ابوهریره به روایت تصاویر!

دیروز:

مناظرات ایدئولوژیک
(منبع عکس‌ها: کتاب عبور از بحران، اثر هاشمی رفسنجانی، چاپ ۴، صفحه ١٣٨)

از راست به چپ:
عبدالکریم سروش، محمد تقی مصباح یزدی، مجری، احسان طبری، فرخ نگهدار

نمای کامل مناظره ایدئولوژیک - بالای سر مجری، آیه معروف فبشر عباد را نوشته اند؛ روی مقوا!
(برای دیدن در سایز بزرگتر، کلیک کنید)

این طرفی ها:
(نوشته‌ی جلوی افراد:
عبدالکریم سروش
حجت الاسلام مصباح / حوزه علمیه قم )

این سوی میدان: سروش و مصباح یزدی
(برای دیدن در سایز بزرگتر، کلیک کنید)

 

آن طرفی ها:
(نوشته‌ی جلوی افراد:
احسان طبری / حزب توده ایران
فرخ نگهدار / سازمان فدائیان خلق ایران)

آن سوی میدان: احسان طبری و فرخ نگهدار
(برای دیدن در سایز بزرگتر، کلیک کنید)

*****

امروز:

مصاحبه با یکی از مردم همیشه در صحنه! - توسط مراتی.

(البته این که دورش قرمز شده است، برای تنظیم نور است ها!)

میزگرد زندانبان با زندانیان

میزگرد «زندانیان ِدر بند» با زندان‌بانان
-با هنرنمایی مجری سابقا با آبرو-
و حمایت شدید و غلیظ زندانیان، از مواضع اصولی زندان‌بانان!

 

لینک مربوط : نمونه هایی از احادیث جعلی ابوهریره+

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 24 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

عذرخواهی

من گمان می کنم بابت حمایتی که از برخی کرده ام،
باید
از ساحت مقس علم،
از محضر منور عقل و شعور،
از پهنه‌ی گسترده‌ی انصاف،
از شرافت ِ شرافت،
از قداست عزیز انسانیت،
و از خیلی چیزهای دیگر،
عذر بخواهم. 

به همین سهم ناچیز خودم.
ای عقل، ای شعور، ای علم، ای انصاف، ای شرافت، ای انسانیت،‌
ای ارزش‌های به یغما رفته‌ی انسانی و ایمانی،
از شما عذر می‌خواهم.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 23 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

وقتی اقرار مسموع است…

باید خیلی احتیاط کرد.
تا خدای نکرده کارت به اقرار کردن نکشد!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 21 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر و غرب (۱)

"و بپرهیز از اینکه به خود اختصاص دهى چیزى را که همگان را در آن حقى است‏ یا خود را به نادانى زنى در آنچه توجه تو به آن ضرورى است و همه از آن آگاه‏اند. زیرا بزودى آن را از تو مى‏ستانند و به دیگرى مى‏دهند."
                                                                     از فرمان حضرت علی (ع) به مالک اشتر

و من از خود میپرسم چقدر ما عامل به این دستورات هستیم

.

( همه ما می‌دانیم که حضرت علی‌ (ع) با توجه به جایگاهی که داشته اند٬مطمئناً میدانسته اند که مالک به مقصد نخواهد رسید، پس اینکه ایشان چنین نامه‌ای را مینویسند و فرامین و دستورهایی میدهند، برای این است که این فرمان برای آیندگان به یادگار بماند.)

اما همیشه در مدتی‌ که در خارج از ایران زندگی‌ می‌کنم ، میبینم که چه زیبا و قشنگ اروپاییان و غربیان این دستورات را در تمام مقاطع زندگی‌ شخصی‌، اجتماعی و سیاسی رعایت میکنند. و عدالتی که در این کشورها دیده میشود، انسان را یاد حکومت علوی میاندازد. چند مثال میزنم:

۱- رئیس مجلس آلمان از سفر کاری که برمیگردد ، در مسیر از فرودگاه به منزل با شوهر خود تماس می‌گیرد و از او سوال می‌کند که کجا هست، شوهرش به او میگوید من سر کار هستم و اگر بتواند سر راه منزل ، بدنبال شوهرش برود، زودتر هم را می‌بینند. خانم ( رئیس مجلس ) از راننده خود می‌خواهد که راه را عوض کرده و سر راه به دنبال شوهرش برود و این اتفاق می‌افتد. چند روز بعد تمام جراید و رسانه‌ها این خبر را علم میکنند، بحث به مجلس کشده میشود، کارشناسان و دست اندرکاران وارد ماجرا می شوند و کمیته بررسی‌ اعلام می‌کند که راننده ۱۳۰۰ متر به طور اختصاصی برای رئیس مجلس حرکت کرده است. نتیجه تحقیقات به صحن علنی میاید و رئیس مجلس استیضاح و از ریاست خلع میشود و نیز جریمه استفاده اختصاصی از ماشین و حتی پول بنزین ماشین را نیز مجبور به پرداخت میگردد. این را که بیادم می آید، یاد این جمله در روی ماشینهای دولتی کشور خود می‌افتم که روی آنها نوشته شده است " استفاده اختصاصی ممنوع"

۲- اوولا اشمیت  وزیر بهداشت آلمان در سفر شخصی‌ و مرخصی که در اسپانیا داشته است، تصمیم به ملاقاتی با مقامات اسپانیا می‌گیرد و به همین دلیل از خودروی دولتی آلمان برای ملاقات استفاده می‌کند، پس از برملا شدن این ماجرا ، تمام احزاب در مجلس به این امر اعتراض کردند. حتی حزب خود وزیر هم به این کار اعتراض کرد و خواستار عذرخواهی این وزیر شدند و کار به جایی رسید که حتی برای انتخابات آینده که هفته دیگر در آلمان برگزار میشود، اصلا اسمی از این خانم وزیر در میان نیست.

۳- تام داشل سناتور سابق از ایالت داکوتای جنوبی در آمریکا، در اوائل دولت جدید آمریکا قرار بود به عنوان وزیر بهداشت معرفی‌ شود. تمام رهبران کنگره از جان بوهنر گرفته تا نانسی پلوسی و تمام رهبران سنا از سناتور مک کنل رهبر اقلیتها و سناتور مک کین گرفته تا سناتور هری رید رهبر اکثریتهای سنا و سناتور لیبرمن و کندی، از این انتخاب استقبال کردند. اما هنگامی که نزدیک به بررسی‌ صلاحیت ایشان در سنای آمریکا می شد، کاشف به عمل آمد که این سناتور سابق در زمان سناتور‌ی اش با استفاده از امکانات و امتیازات ویژه سناتور‌ها، راننده ای استخدام کرده و نیز یک ماشین لیموزین خریده و مالیات آن را پرداخت نکرده است. طبق قانون پس از تمام شدن مدت سناتوری، ایشان برای استفاده از ماشین باید ابتدا مالیات خرید ماشین را پرداخت و از آن استفاده میکردند، اما این کار را نکردند، و به این خاطر ایشان خود از پذیرش وزارت صرف نظر کرد تا به قول آمریکاییها در سنا Grill نشود. چون سناتور‌ها برایشان سوال بود که از کجا معلوم این آقا در زمان وزارت باز کارهای مشابه نکند.


۴- بیل کلینتون بعد از آنکه در تلویزیون گفت که با مونیکا لووینسکی رابطه نداشته است و بعد با پیگیری رسانه‌ها ، برملا شد که این ۲ باهم رابطه داشته اند، به سنا فراخوانده و محاکمه شد، دلیل محاکمه نه رابطه با مونیکا بود ( چون آن امر خصوصی بود) ، بلکه به دلیل آنکه ایشان در تلویزیون دروغ گفته بود به محاکمه کشیده شد که نهایتا قضیه به خیر و خوشی‌ تمام شد. جالب است که اینجا نه حفظ نظام مطرح بود و نه جلوگیری از آبروریزی دولت!

خیلی‌ دوست دارم اگر کسی‌ میتواند نمونه‌ای اینطوری در کشور ما مثال بزند.

ادامه دارد ….

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 21 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

روز آخر

شما فرض کن یک اهل مسجدی را که هر روز دم غروب برای نماز  به مسجد می آیند  ولی همه  فرادی نماز می خوانند یا هر گوشه ای یک جماعتی برپا کرده اند. آیا برای اهل مسجد مصیبتی بدتر از این می شود؟  تازه این دست کم است  که نزاعی نباشد  ، این وسط  هیئت امنا با فلانی دست به یقه نشود ، حاج آقا با فرهنگی مسجد درگیری پیدا نکند و … .
این همان اختلافی است که استاد جوادی آملی  می فرمایند برای رفعش ، نیاز به ناله و تضرع شبانه دارد .
این همان اختلافی است که آیت الله بهجت – رضوان الله علیهم – می فرمود " خدا چه صبری داده به حضرت غایب – عجل الله تعالی فرجه  – که هزار سال است می بیند بر سر مسلمان ها چه بلاهایی می آید و چه بلاهایی خود مسلمانان بر سر هم می آورند ، و همه را تحمل می کند!"

هنوز یک روز دیگر باقی است :  اللهم اصلح کل فاسد من امورالمسلمین

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 19 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

«ابوذر»ی که «ابوهریره» شد!

حکایت رسانه مثلا ملی است!

*

کمی گشتم که عکس جالبی که هاشمی در کتاب عبور از بحران آورده،
(آقایان مصباح یزدی و سروش، یک سو؛ و آقایان نگهدار و طبری یک سوی دیگر نشسته اند)
را پیدا کنم و نشد!

تصویری که ظاهرا از صدا و سیما قابل مشاهده بوده است.

دوست داشتم این تصویر را می گذاشتم کنار تصویر مشمئز کننده ی
بیست و سی، با حضور نجف زاده یا مرآتی!

*

چقدر تفاوت هست. نه؟ 
این یکی، کاریکاتور آن یکی هم نیست!

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 16 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

مرا روشن کنید!

شاید اکثر مخاطبان این وبلاگ خوششان نیاید ولی چه کنم! بدطور سوالم آمده!

قصدم انگ زدن به کسی نیست ولی ملتمسا مرا روشن کنید:

فاصله ها و خطوط را بین افراد و جریانات ، بهتر و واضحتر می دیدیم ، بهتر نبود؟

شما بفرمایید. شما این فاصله ها را کمی برایم روشنتر کنید.

یعنی  از هرکس و هرچیزی که مناسبتی داشت  باید یک دوره ای  سواری بگیریم؟

حالا دیگر اسلاممان  را باید در اندیشه های کدیور و سروش و امثالهم جستجو کنیم ؟ قحط الرجال است؟ کسی که معتبرترین زیارتنامه شیعه را مرامنامه شیعیان غالی می داند و دم به دم  مسجد جمکران را تمسخر می کند ، اینقدر ارج و قرب پیدا کرده؟

حالا در آلبوممان باید عکس کسانی که  زبانی و عملی بی اعتقادی خودشان را به کل انقلاب اسلامی ، ولایت فقیه یا بعضا مفاهیم پایه تشیع  نشان داده اند را کنار شهید چمران و  امام خمینی ببینیم؟

حالا دیگر اینقدر دنده عقب لازم شده؟
آن بینش تقدس زدایی صادقانه تر نبود؟ همان افیون توده ها بی ریاتر جلوه نمی کرد؟ همان "کلاه گشاد سی ساله" بیشتر به دل نمی نشست؟

ما یک عمری دیده بودیم اینها بدشان  می آید که  کسی هی دشمن دشمن بکند و به آمریکا و انگلیس و اسراثیل از روی نداشتن سوژه گیر بدهد. شنیده بودیم که می گفتند :  من از ایران  می نویسم ، او از بلندی های جولان.
 پس این مرگ بر روسیه و چین دیگر برای چیست؟ کدام دشمن ؟ کدام مشترک المنافع؟

عده ای  که اصلا هیچ گونه علقه ای به تشرع نداشتند و بارها گفته اند که تقلید کار میمون است حالا چطوری است که با کرنش عظمی و احترامات فائقه دم از  "آیت الله العظمی " می زنند؟

این ماجراها همه کودتا بود که طبق دستور همان «بنگاه دار بی مبالات» انجام گرفته.

ولی اینها دیگر چیست؟ چرخش ایدئولوژیک است ؟ مصلحت زمان است ؟ یا حواس پرتی؟

کدام را باور کنم؟  التزام به قانون اساسی و بازگشت به آرمانهای اصیل انقلاب را  یا این مواضع رنگارنگ را؟ لگد کردن پرچم آمریکا و اسراثیل  را باور کنم یا  "لاقدس لنا"  را ؟

یعنی هنوز نهضت افراط و تفریطمان ادامه دارد؟

لینک مربوط : فاصله علیه السلام

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 16 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

علوم انسانی و علوم اسلامی (1)

این‌که به چه چیزی بگوییم علوم اسلامی، خودش بحث است.

ما یک سری مباحث داشتیم با دکتر رضایی منش عزیزمان در دانشکده.
ایشان، هم سرش برای این بحث ها درد می‌کند،
هم کرسی تدریس مدیریت اسلامی برای دانشجویان دکتری در دانشکده‌ی ما را داشت.
(مدیریت علامه طباطبایی)

آقای مطهری هم حرف‌های خوبی درباره‌ی علوم اسلامی دارند.
که به جای خود به جان و خلاصه‌ی آن کلام نیز باید پرداخت.
اما بالاخره ما یک سوالی داشتیم.

که بالاخره یک چنین چیزی شدنی هست یا نه؟
اصلا چیزی به نام -مثلا- مدیریت اسلامی وجود خارجی دارد یا نه؟

ایشان می‌گفت دارد.
بحث‌های مختلفی با ایشان داشتیم.
سر آخر ایشان موضعش تقلیل یافت به این‌که،
«مدیریت اسلامی داریم؛ چون چیزی به نام مدیریت ژاپنی هم داریم»

این موضع،
گرچه کماکان بستر بحث است،
ولی می‌تواند مدخل خوبی برای نشان دادن این تفاوت ماهوی باشد.

**

یک ماهیت متفاوتی در میان علوم انسانی ما و علوم اسلامی ما وجود دارد.

و آن، منبع این دو است.

منبع آن‌چه به عنوان علوم انسانی،  تجربیات و نظریات بشری است،
و به زمین وصل است.

منبع آن‌چه به عنوان علوم اسلامی می‌شناسیم، تعالیم وحیانی و احادیث نورانی است،
و به آسمان وصل است.

به عبارت بهتر،
علوم انسانی، علومی ابطال پذیر هستند،
علوم اسلامی، ابطال پذیر نیستند. 

*

شما کتاب وبر را دست می‌گیری و می‌خوانی.
خوشت نیامد، می‌اندازی اش توی شومینه تا بسوزد!
یا می‌گویی کلهم کشک. من یک نظریه دیگری دارم.
یا این جا و آنجایش اشتباه است و بر مبنای اطلاعات غلط بوده یا سفسطه شده یا …
شما می توانی با آن مطلب، معارضه ی بنیادین بکنی.
وبر یک انسان بود و احتمالا با تکیه بر مطالعات و برداشت هایش، چیزهایی تولید کرد و نوشت.
من و شما هم انسانیم و به اندازه ی او حق تولید محتوای علمی داریم.
برویم بخوانیم و تحقیق کنیم و بنویسیم وارائه کنیم.
چشم وبر را هم در بیاوریم.
یا بگوییم وبر  غلط کرد فلان حرف را زد یا ….

شما با منابع وحیانی و اسلامی، نمی‌توانی چنین برخوردی داشته باشی.
نمی‌توانی بگویی خدا اشتباه کرد یا امیرالمومنین اشتباه کرد و نفهمید.
در بهترین حالت، می‌توانی به طریق کشف آن ایراد بگیری (تمرکز علوم رجال، اصول و …)
یا حداکثر، به طریقه‌ی عملی شدنش ایراد وارد بکنی و
تصیریح بکنی که این حرف درست را بد اجرایی کردیم!
تقصیر مجری است. تقصیر برنامه ریز است.
تقصیر از متن برنامه نیست!

*

روح مواجهه با علوم انسانی،‌ شک و انتقاد است.
روح مواجهه با علوم اسلامی،‌ کشف و انقیاد+ است.

**

در آموزه‌های دینی و قرآن و … نیز چنین معنایی مستتر است.
دین ما،
گرچه مردم را به تعقل فرامی‌خواند
و -خاصه در تشیع- عقل را نیز از منابع کسب دین بر می‌شمرد؛
با این‌حال،‌ خود را ابطال پذیر نمی‌شمرد و حرف خود را حرف درست می‌داند.

درستش هم همین است.
کارکرد دین هم همین است.
اگر قرار باشد دین هم در آموزه‌هایش اما و اگر و شک و شبهه بیاورد
که دیگر چیزی ازش باقی نمی‌ماند.

خدایی که خود را خالق و رب عالمیان و عالِم به عالَم (در حال و آینده) می‌داند،
اگر بخواهد با شک و تردید حرف بزند و آیه نازل کند و حکم غیرقطعی بدهد
که تکلیف بندگان کم‌علم ِعاصی ِ از همه‌ جا بی‌خبر معلوم است!

*

در آیات شورا هم هست که
«امرهم شورا بینهم»
در امور خودشان با ایشان مشورت بکن.

در «امرالله» که مشورت نداریم.
حرفی که از بالا آمده و مطمئن هستیم دستور خداست،
که دیگر بحث نداریم رویش.
ابطال پذیری دیگر نمی‌شود برایش قایل شد.

در این شرایط،‌
ما اگر علوم انسانی را بخواهیم بنشانیم کنار علوم اسلامی،
ماهیتا ناشدنی است.

و اگر خیلی به این مطلب مصر باشیم،
لاجرم آن علوم الهی را مجبوریم که ابطال پذیر بدانیم و
وادار شویم که آن‌ها را به محک تجربه‌ی علمی بشری بیازماییم.

و چه عبث کاری‌ست.
اصلا منبع آن علوم،
تجربه و تحقیق تجربی یا مباحث نظری یا پرسشنامه و آزمون آماری نبوده است که.

این باعث می‌شود به دام بیفتیم.
در تناقض گیر کنیم و آخرش هم دین را خراب کرده‌ایم و هم علم را.
ساحت دین را نباید به این عرصه آلود.

**

امیدوارم با این مختصر تفاوت ماهوی این دو گونه از علوم معلوم باشد.

این شد که استاد بزرگوار ما،
-که ذکر خیرش در ابتدای یادداشت رفت-
موضع علوم اسلامی را فروکاهید به علوم مسلمین!
چیزی شبیه به مدیریت ژاپنی.

چیزی که در مقام ادعا، یک دسته‌بندی مبنایی از علوم بود را،
فروکاهید به یک سلیقه و روش -آن هم عمدتا در کاربردعلوم-!

همین هم البته خوب است.

***

و کماکان  بر سر سوال اول این مبحث هستیم و بی‌جواب.
که بالاخره علوم اسلامی چیست؟ 

علوم انسانی غربی چیست؟‌
چه طور یک پارادایم ذهنی(خداشناسی/مادیگرایی)، به بدنه‌ی علوم رسوخ می‌کند؟
این زهر مادیگری که می‌گویند در علوم انسانی غربی هست،‌ کجاست؟‌

*

من هر چه می‌اندیشم، نمی‌فهمم منظور از علوم انسانی ِ اسلامی چیست.
منظور از مدیریت اسلامی چیست را نمی‌فهمم. 
منظور از روانشناسی و اقتصاد اسلامی چیست را نمی‌فهمم.
هم‌چون‌آن که نمی‌فهمم منظور از علوم انسانی غربی دقیقا چیست؟‌

یا این‌که این غربیت که می‌گویند،
دقیقا کجای اقتصاد و مدیریت و ختی فلسفه‌ی غرب نهادینه شده؟‌

اصلا این غربیت چیست؟
یک مفهوم ژورنالیستی است یا نظیری جغرافیایی/تاریخی/اقتصادی/فلسفی در عالم خارج دارد؟

آیا این غربیت،‌ منبعث از جغرافیاست.
و علومی که از نیمکره‌‌ی غربی بیایند، غربی‌اند و مسموم؟
یا خداییش این سم موجود در علوم غربی چیست؟‌
نمی‌شود که سال‌های سال از این ماده‌ی مسموم سخن گفت
و هیچ نشانه‌ای هم بیرون نداد.

آیا این غربیت،‌ منبعث از شرایط اقتصادی و علمی است؟
غرب، عبارتست از کشورهای پیشرفته و … (چیزی شبیه به تعبیر آل احمد) ؟
آیا روزی که ما پیشرفته بشویم و توسعه یافته بشویم، ما هم غربی هستیم؟!
روزگاری که کشورهای اسلامی و ایران اسلامی ما در اوج علم و فرهنگ بود،
ما غربی بودیم؟‌
این علوم اسلامی،‌ علوم اسلامی که می‌گوییم،‌ در دوران غربی بودن ما در اوج بوده؟!

*

رابطه‌ی نگاه بومی
-که لازم است. در همه‌ی علوم هم لازم است. به این نکته، خواهم پرداخت- 
و علوم اسلامی و … چیست؟‌

*

آیا دانشمند مسلمان چیزی زیر میکروسکوپ می‌بیند که دانشمند غربی نمی‌بیند؟
یا بالعکس؟‌

*

برخی افراط از این سوی دارند.
لزوم نگاه بومی را انکار می‌کنند.
علوم اسلامی را علم نمی‌شمرند و هر چه در دایره علوم مرسوم غرب نبود،
به عنوان علم قبول ندارند و دل و دین به همان علوم رایج سپرده اند.
کاری هم به آسمان ندارند.

برخی دیگر از این سوی افراط دارند.
(می دانیم ماهیت مباحث دینی -و خاصه حوزوی- به علوم انسانی نزدیک تر است.)
در شک و تردید در علوم جدیده‌ی غربی،
به علوم انسانی نیز بسنده نمی‌کنند و دامنه‌ی آتش را به علوم دقیقه،
-پزشکی و مهندسی و علوم محض… –
نیز می‌کشانند.

مدعی‌اند که فیزیک اسلامی هم وجود خارجی دارد.
پزشکی اسلامی هم وجود دارد.
و پزشکی و مهندسی و … غربی هم کلهم کشک است و باید از آن پرهیخت!

و از آن جا که «البیه علی المدعی»،
ما هنوز در پس این سالیان، منتظر بینه و دلیل آشکاریم. 

که بالاخره چیزی جز اگر و مگرهای پوچ و خیال‌پردازانه از این دوستان می‌شنویم یا نه؟!

که اگر ما مغول بهمان حمله نکرده بود
و اگر شاهان بد نداشتیم و اگر مسیر رشدمان آسیب نمی‌دید،
و اگر مورد استثمار نبودیم،
و اگر … 
شما نمی‌دانید ما چه هنرها که نداشتیم و فیزیک اسلامی داشتیم، خفن! 

حالا بحث دراز است.
من خواستم فهرست واره‌ای از آن‌چه به تدریج در صدد طرح آن هستم، بیان کنم.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 14 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

علوم انسانی و علوم اسلامی (مقدمه)

تاملات و دغدغه‌های متعددی پیرامون علوم انسانی و علوم اسلامی، نزد بسیاری بوده و نیز نزد این کمترین وجود دارد که به تدریج آن‌ها را طرح خواهم کرد. بیانات قابل توجه رهبری پیرامون علوم انسانی را فرصتی برای بیان این مطالب می‌شمرم. و بر این نکته تاکید دارم که آن حرفی که رهبری درباره علوم انسانی زده است، معقول تر از این چیزی است که بی بی سی و سایر رفقای اینترنتی (از قبیل مهدی خلجی و … ) به بدترین شکل تعبیرش کردند. و بعدش هم معلوم است دیگر. تمسخر و رد آن تصویر مضحکِ خودساخته نیز برایشان کاری ندارد. از دیگر سو، این بیانات، بسیار معقول تر از دادخواست مضحکی است که برای سعید حجاریان نوشتند و دفاعیه‌ی خنده آوری که او ارائه داه است و برایش در صحن دادگاه، خوانده‌اند. برای بنده، این مطلب واضح است که دادگاه‌های قاضی مرتضوی و قاضی صلواتی، پاسخ مشخصی به آن تصویر مضحکی است که مخالفین رهبری در صدد ساختن آنند. این نمایش افراطیون از این سو، اثبات حقانیت آن مخالفین است. یاد آورد دادگاه‌های شرم‌آور انگیزیسیون و تباهی‌های قرون وسطایی. شاهد مثالی دقیق و انکار ناپذیر از این سوی میدان است. که زبان امثال ما را کوتاه می‌کند و از ترس یکی دانسته شدن با مرتضوی‌ها و صلواتی‌ها و …. ما را از ورود به این عرصه‌ی پر ظریفه، باز می‌دارد.

من نیز در آن اوانی که رهبری آن فرمایش را راجع به علوم انسانی کرده بود، شوک زده بودم. کمینه به این خاطر که با توجه به فضای خبری، شک نداشتم که در جریان خبری و رسانه‌ای این فرمایشات را به دادخواست و دفاعیه‌ی حجاریان می‌چسبانند و سند محکمی بر قرون وسطایی بودن و علم ستیز بودن نظام به دست خواهند آورد.  با این حال، این حرکت رهبری را در این راستا نیز می‌توان تفسیر کرد که ایشان آن حرف معقول که از هر دو گروه فاصله‌ی مشخصی دارد (١.دشمنانی که با تعبیر سخیف، کلام ایشان را مُشوّه می‌کنند ٢.-به ظاهر- دوستانی که نابخردی می‌کنند)  را در این موقعیت بیان کرده است تا فضا برای آن حرف سوم ِ معقول، باز بماند و بشود حرف‌های معقول را در این مسیر بیان کرد و فضای داخلی، محصور در دست افراطیون نماند.

با تکیه بر این تفسیر؛ و برداشت ِاین نکته که ایشان احتمالا مایل است دغدغه‌های اهالی فرهنگ و دانش، پیرامون این موضوع طرح بشود و در کانون مباحث وتوجهات قرار گیرد، -گرچه خود را اهل فرهنگ و دانش نمی‌شمریم، ولی ایشان را دوست داریم و به ایشان تشبه می‌کنیم- ما نیز برخی دغدغه‌های خود پیرامون موضوع علوم و خصوصا علوم انسانی بیان خواهیم کرد. پیش‌تر معترفم که اشتباهات بسیاری در این مشق پرمشقت که تسلط عمیقی بر آن نیز ندارم، خواهم داشت. که نه در فلسفه‌ی علم مرا دستی است و نه در تاریخ علوم و نه حتی بر گستره‌ی علو م انسانی، تسلطیم هست. نیک می‌دانم که دخول در چنین مباحثی، تسلط و تعمقی بسیار بیش از این لازم دارد و مستلزم مطالعات دامنه‌دار و وسیعی است که از عهده‌ی وقت و توان من خارج است.

لذا، شما را نیز به شدت پرهیز می‌دهم؛ از این که اگر این یادداشت‌ها، مطبوع ِطبع نازنین‌تان افتاد، آن را چیزی بیشتر از دغدغه‌های یک بچه‌مسلمان نپندارید و به مانند یک متن علمی دقیق با آن رفتار نفرمایید. با این وصف، واضح است که راهنمایی‌ها و انتقادهای شما، موجب اصلاح و گسترش و تعمیق ِمباحث خواهد بود.

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 13 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

شب قدر و دوری از بزرگترین گناه کبیره

 

همیشه برایم سوال بود که چرا بین این همه گناهان کبیره، بزرگترین گناه کبیره ناامیدی از رحمت و بخشش خداوند می‌باشد.

با این سوال مدتها مشغول بودم تا اینکه چند وقت پیش خدمت یکی‌ از اساتید بزرگ تفسیر و تاریخ که بودم این سوال را مطرح کردم و ایشان جواب جالبی‌ دادند.

ایشان فرمودند وقتی‌ که شیطان از سجده به آدم خودداری کرد و از درگاه خداوند رانده شد، بلافاصله از اینکه خدا او را ببخشد ناامید و مایوس گردید و رحمت خدا را برای همیشه از خود دور دید و به آن خاطر از روی عناد و لجاجت و همچنین ناامیدی٬ به عزت خداوند سوگند خورد که آدم را از صراط مستقیم منحرف و گمراه کند. و در این راه چه چیزی بهتر از ناامید کردن انسان از خداوند و رحمت واسعه پروردگار که خود ابلیس هم دچار آن شد.

و البته این ناامیدی در همه چیز ممکن است رسوخ کند، حتی اگر انسان دعا می‌کند و مستجاب نمی‌شود، نباید باعث ناامیدی از دعا شود، بلکه یقین به رحمت و بخشش خداوند ، قدم بزرگی‌ در استجابت آن است.

این شب احیاء آخر که بنا بر قول همه بزرگان به احتمال بیشتر شب قدر می‌باشد، خود را در آغوش خدا قرار دهیم و بدانیم که او آنقدر مهربان است که ما را در بغل می‌گیرد.

التماس دعا

 

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 12 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

آقا، از منازعه پرهیخت.

من چیزی+ نوشته بودم چندی پیش.
و بیان شده بود که آقا -بنا بر وعده‌ی قبلی- که بیاید نماز جمعه،
عمق منازعات معلوم می‌شود.

ایشان هفته‌ی سوم آمد و از معارضه و منازعه پرهیخت.

و این حاوی پیام‌هایی است که بر اهلش پوشیده‌ نیست.

*

اصولا،
مساله‌ی نوبت در چنین اتفاقاتی، مساله‌ی مهمی است.
ایشان حرف‌هایی که باید بزند را در این ایام زده.
هاشمی نیز.
میرحسین نیز.
و … نیز.

الآن نوبت ایشان نبود.
پس برخی متغیرهای ثابت آن تحلیل تغییر کرد، و

آن روز، ایشان این مجموعه مواضع صریح و متعدد را نگرفته بود.
(شاید این حجم ملاقات‌های مختلف در بیت و پوشش رسانه‌ایش سابقه نداشته باشد.)

اگر گفتید الآن نوبت کیست؟‌

***

پ.ن:‌ کماکان گرفتارم. ولی طاقت نیاوردم که این مختصر را ننویسم. التماس دعا!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 11 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

علی و برخورد با مخالف

هنگامی که صفحات تاریخ را ورق می‌زنیم، مشاهده می‌کنیم که حاکمان، سلاطین و پادشاهان چگونه با مخالفان خود برخورد می‌نموده اند. آنان ضمن آنکه به مخالفان خویش اجازه ابراز عقیده را نداده و هرگونه حرکتى را از آنان سلب مى کردند، مخالفان حکومت خود را نیز بـا تـصـفـیه هاى خونین، قتل و غارت و شکنجه و زندان سرکوب می‌نمودند. امـّا امـیـرالمـؤمـنـیـن عـلى (علیه السلام) در روش بـرخـورد بـا دشـمـن و تحمّل مخالفان، الگویی متفاوت ارایه می‌دهد.

در تاریخ نقل شده است که پس از بیعت عموم مردم مدینه با آن حضرت، عمّار یاسر به خدمت او آمد و گفت:

«اى امیرالمؤمنین! همه اقشار گوناگون مدینه به خدمت شما آمدند و بیعت کردند. تنها برخى از افراد مشهور هنوز بیعت نکرده اند. اگر امیرالمؤمنین مصلحت بداند، ایشان را فراخواند تا هماهنگ با مهاجر و انصار، بیعت کنند.»

امیرالمؤمنین، على (علیه السلام) فرمود : «اى عمّار! کسى که به ما رغبت ندارد، ما را نیز به او حاجتى نیست؛ (پس دیگر) دیدار او چه لزومی دارد؟ «

در این هنگام، مالک اَشتر نخعى گفت: «اى امیرالمؤمنین! فراخواندن این افراد به مصلحت مى باشد، از آن جهت که وقتی آنان بیعت کنند، فردا کار ما با آنها به شمشیر و جنگ کشانده نمی‌شود. مردمان به منظور رعایت مصلحت کار خویش در پیروی از تو رغبت مى کنند، تو نیز مصلحت کار خویش را حفظ کن و همگان را بر خدمت و اطاعت خود تشویق کن.«

امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «اى مالک! من مردمان را بهتر از تو مى شناسم. بگذار تا مطابق نظر خویشتن عمل کنند.«

بدین ترتیب، امیرالمؤمنین (علیه السلام) مخالفین حکومت خود را مجبور به بیعت با خود ننمود. به گواه تاریخ، این برخورد ملایم علی (علیه السلام) تنها منحصر به منتقدین و مخالفین خاموش نبود؛ بلکه حتی رفتار امام(علیه السلام) با مخالفینی که پرچم تضاد و تقابل را به صراحت برافراشته بودند نیز منحصر به فرد است. به عنوان نمونه، بردباری امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با کارشکنی‌های خوارج، که از مخالفین بارز و شاخص حکومت او بودند، این رفتار حضرت را به خوبی نمایان می‌سازد.

روزى جـمـعـى از خوارج وارد مسجد کوفه شدند تا با شعارهاى مداوم، سخنرانى امام على (علیه السلام) را بـر هم زنند. لذا اگر چه امیرالمؤمنین (علیه السلام) سرگرم سخنرانى بود، اما یکى از آنان بپا خاست و فریاد زد: «لا حُکمِ إِلاّ لِلّه«، و دیگرى از سوئى دیگر فریاد زد : «لاحُکمِ إِلاّ لِلّه» و سوّمى از گوشه دیگر مسجد همین شعار را تکرار نمود. سپس گروهى برخاستند و به پیروی از آنان این شعار را سر دادند.

حضرت بـا بـزرگـوارى خـاصـّى مـخـالفـت هـاى آنـان را تحمّل کرد. آنگاه خطاب به مردم فرمود: «شعار حقّى است که (آنان) از آن باطل اراده مى کنند.» سپس خطاب به خوارج در مسجد فرمود: «تـا وقـتـى کـه دسـت بـه شـمـشـیـر نـبـردیـد و بـا مـا هـسـتـیـد، از سـه اصل اساسى برخوردارید:

1.       از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگیرى نمى کنیم.

2.       تا وقتى که با ما هستید، از حقوق بیت المال شما را محروم نمى کنیم.

3.       تا شما جنگ را آغاز نکنید، ما با شما نمى جنگیم(1)

لذا آنچه حکومت کوتاه علی (علیه السلام) را متمایز می‌سازد، ملایمت، بردباری و روش الهی آن حضرت در برخورد با مخالفان و منتقدین است؛ چه آنان که مخالفت خود را به صراحت ابراز نمی‌کنند و چه آنان که علنا بر طبل مخالفت کوبیده و با رفتار خود آنرا اظهار می‌نمودند. این برخورد رئوفانه و بزرگوارانه برخاسته از نگرش جهانشمول امام(علیه السلام) نسبت به مردم و حکمرانی است. نگرش ایشان به افراد تحت حکومت خود قبل از آنکه از زاویه موافق و مخالف باشد، نگرشی انسانی و برادرانه است. چنین نگرشی به خوبی در نامه آن حضرت به مالک اشتر (فرماندار امام در مصر) منعکس شده است؛ آنگاه که فرمود:

 «مهربانى با مردم را پوشش دل خویش قرارده و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوانی شکارى باشى که خوردن آنان را غنیمت دانى؛ زیرا مردم دو دسته اند: دسته اى برادر دینى تو و دسته دیگر همانند تو در آفرینش مى باشند. اگر گناهى از آنان سر مى زند، یا مشکلی برایشان پیش می آید، یا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتکب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گیر، آنگونه که دوست دارى خدا تو را ببخشاید و بر تو آسان گیرد.«(2)

آری در واقع، حقیقت اسلام همین است که پیشوای حقیقی آن در رفتار خویش به ما می نمایاند…

(برگرفته از کتاب «الگوهاى رفتارى امام على (علیه السلام) » تالیف: مرحوم محمّد دشتى)

پاورقی‌ها:

1-      تاریخ طبرى، جلد4، صفحه 53.

2-      نهج البلاغه، نامه 53

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 10 سپتامبر 2009 در Uncategorized

 

علی

مرا در تن بود تا جان علی گویم علی جویم
چه در پیدا چه در پنهان علی گویم علی جویم

به کامم تا زبان باشد زبان تا در دهان باشد
بهر لفظ و بهر عنوان علی گویم علی جویم

زقدسیات سبحانی هم از آیات قرآنی
بهر تفسیر و هر تبیان علی گویم علی جویم

اگر سباح در بحرم اگر سیاح هر شهرم
بهر مرز و بهر سامان علی گویم علی جویم

علی مولای درویشان صفا بخش دل ایشان
به هر دردی پی درمان علی گویم علی جویم

نخواهم جز علی دینی نه جز آئینش آئینی
بهر دم از سر ایمان علی گویم علی جویم

چو بلبل گر به بستانم به یاد شاه مردانم
بهر نغمه بهر الحان علی گویم علی جویم

زمهرش مست و حیرانم غم و شادی نمی دانم
چه در باغ و چه در بستان علی گویم علی جویم

من آن مرغ شب آویزم به ذکر او سحر خیزم
همه شب با هزار افغان علی گویم علی جویم

بر آورم سر چو در محشر به یاد ساقی کوثر
علی سلطان انس و جان علی گویم علی جویم

موافق گر دل آگاهی مجو غیر از علی شاهی
همی گو از دل و از جان علی گویم علی جویم

مرا در تن بود تا جان علی گویم علی جویم
بجنبد تا رگم در جان علی گویم علی جویم

ز پیدا و ز پنهانم همین یک حرف را دانم
که در پیدا و در پنهان علی گویم علی جویم

اگر اهل خراباتم وگر شیخ مناجاتم
به هر آئین ، به هر دستان علی گویم علی جویم

علی دین است و ایمانم ،علی درد است و درمانم
چه با درد و چه با درمان علی گویم علی جویم

علی حلال مشکل ها ،علی آرامش دلها
کند تا مشکلم آسان علی گویم علی جویم

اگر در خانقه افتم وگر در میکده خفتم
به هر معموره و ویران علی گویم علی جویم

ز مهر او سرشت من ، جمال او بهشت من
هم اندر روضه ی رضوان علی گویم علی جویم

علی باب الله عرفان ،علی سرالله سبحان
به نور دانش و عرفان علی گویم علی جویم

اگر درویش و مسکینم وگر دیندار و بی دینم
چه با کفر و چه با ایمان علی گویم علی جویم

اگر تسبیح می گویم وگر زنار می جویم
به هر اسم و به هر عنوان علی گویم علی جویم

ز سوره سوره ی قرآن ، ز یاسین و ز الرحمان
به هر آیه ز هر تبیان علی گویم علی جویم

اگر از وصل خوشحالم وگر از هجر نالانم
چه با وصل و چه با هجران علی گویم علی جویم

به محشر چون برآرم سر ، به نزد خالق اکبر
به گاه پرسش و میزان علی گویم علی جویم

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 9 سپتامبر 2009 در Uncategorized