RSS

بایگانی ماهانه: اکتبر 2011

شهرام آفتابه دزد و غوغای برگشتی!

* پس از درز اخبار اختلاس افسانه‌ای (که ایرادی نداره ولی دیگه کشش ندین) پیامک طنزی را خیلی‌ها دریافت کردیم که "بنا بر اظهارات روانپزشک ویژه‌ی زندان، شهرام جزایری افسردگی شدید گرفته و علت آن، آفتابه دزد خطاب شدن توسط عوامل اختلاس اخیر است!" و واقعا هم طنز تلخ ولی گزنده و به جایی است. ارقامی که روزگاری نجومی می‌نمود، در قیاس با مبالغ جدید، پول خرد و آفتابه دزدی به چشم می‌آید. و این اثرات روانی بسیار فراتر از این طنز تلخ، بر اقتصاد و اجتماع و … بر جای خواهد گذاشت.

**حاشیه:

پیشتر بگویم که در مورد هر دوی این بندگان خدا (شهرام و آریا) اطلاع دقیقی ندارم. نمی‌دانم واقعا جرمی مرتکب شده‌اند یا نه. به عبارتی نمی‌دانم از "خلاف های قانون" بهره برده‌اند یا از "خلا های قانون" استفاده کرده‌اند. صد البته نیز نمی‌توان گفت هیچ خطایی نکرده اند؛ بل‌که شک ندارم که تخلفاتی کرده‌اند. البته منظورم تخلفاتی که به‌شان نسبت داده شده نیست. بلکه هر کس در این جامعه زندگی و اندکی کار کرده باشد، می‌داند و می‌بیند که کوچکترین کاری را بدون دیدن دم این و آن، چه روی میز و چه زیر میز نمی‌توان پیش برد. سیستم حاکمیت ما طوری است که همه -بلااستثناء- درش مجرم هستیم!  از نصب یک ماهواره برای گرفتن اطلاعات و اخبار یا هر چیز دیگر -در خصوصی‌ترین حریم‌های خودمان که به هیچ احدی ربط ندارد؛ خصوصا به احمدی مقدم و متجسسان دیگر- بگیر تا یک بنایی کوچک در منزل و …. چه طور ممکن است در چون این مملکتی، 20هزار کارگر داشته باشی و تخلفی نکرده باشی. ولی این که آن تخلفات، هم‌این باشد که حضرات می‌گویند، بحثی است علی حده که از دانش و توان و مصلحت(!) نگارنده خارج است!

:ختم حاشیه **

 ** یک نمای دیگر به شما بدهم. تجربه‌ی چند ساله‌ی ما این بود که تا پیش از این، 15 (و این اواخر حدود 20) درصد از چک‌های اشخاص، برگشت خورده و نکول می‌شود. و بدون بررسی آماری و با مشاهدات شخصی در حوزه‌ی محدود خودم، می‌توانم با اطمینان بگویم که پس از اخبار این رسوایی مالی، تعداد این چک ها رشد قابل توجهی داشته است. و به چیزی بیش از 30 درصد رسیده است. و این عدد وحشتناکی است. خصوصا در اواخر ماه مهر و اوایل آبان ماه، سیل تعجب بر انگیز برگشتی‌ها، فشار قابل توجهی به تجار و بنکداران -در حوزه‌ای که ما می‌بینیم- آورده است.

** یک خاطره‌ی خوشمزه هم برایتان بگویم. در سفری که چندی پیش به یکی از شهرهای شمال داشتم، مغازه داری -که از دوستان ماست- می‌گفت:

معوقه‌های بانکی بیداد می‌کند. شعبه ی بانک ایکس شهر ما، الان یک اتاق گذاشته توش 5 تا وکیل نشونده مخصوص همین معوقه‌ها. بعد از اخبار این اختلاس، دیگه کسی نمی‌ره قسط وامش رو بده. ملت واسه خودشون حساب کردن که سه هزار میلیارد تقسیم بر 70 میلیون می‌شه 4 میلیون تومان (البته این محاسبه کاملا غلط است و چند تا صفر اضافه دارد!). حالا که این یارو رو گرفته‌اند، باس سهم ما رو بدن (نفری 4 میلیون تومنه رو می‌گن!)، ما با اون قسطامونو خواهیم پرداخت! (!) 

 

برچسب‌ها: , , ,

عکس روی صد دلاری: بنجامین فرانکلین!

من هنوز برایم سوال است که

جماعتی که به دین و ایمان مردم خودشان کار ندارند،‌ چرا باید دین و ایمان ما برایشان مهم باشد؟

البته واضح است که دین به عنوان یکی از مولفه‌های فرهنگی/اجتماعی در همه چیز ِیک جامعه تاثیر دارد و گاهی می‌تواند کارکردهای خارق العاده‌ای از خودش نشان بدهد. لذا شما ناگزیری از در نظر داشتن‌اش؛ چه برای تقابل چه برای همراهی. برای هر نوع برنامه ریزی واقعی ای، شناخت و در نظر داشتن این مولفه در یک جامعه لازم است. چه یک مدیر بازاریابی باشی که می‌خواهی یک محصول را در یک جامعه جا بیندازی چه استراتژیست امنیت ملی یک کشور معارض که می‌خواهی منافع متعارض کشور خودت را در جامعه و کشور هدف بیشینه کنی.

پس معلوم باشد که ما با جنبه‌ی کارکردگرایانه و عمل‌گرایانه‌ی آن و توجه به آن به عنوان یک پارامتر مهم بومی، نه تنها مشکلی نداریم بلکه بدیهی و ضرور می‌دانیمش. و از این منظر، فرقی میان اسلام (و شیعه و سنی و علوی و اسماعیلی و …) و بودیسم و شینتوئیسم و … نیست. باید به عنوان یک آیتم فرهنگی در جامعه‌ی هدف، در نظرش داشت.

پس معلوم باشد که این سوال و ابهام بنده، ناظر به ابعاد ایدئولوژیک مساله است و نه کارکردی.

یعنی آن جا که آقایان این طور جلوه می‌دهند که -مثلا- مساله‌ی غرب با ما یک مساله‌ی ایدئولوژیک است. انگار غرب نگران است یا برایش فرق می‌کند که ما مسلمان باشیم یا شیعه باشیم یا نباشیم.

مساله‌ی جهان مدرن، منافع اش است. نفهمیدن این نکته و رفتن سراغ گل‌واژه‌های ایدئولوژیک و …. البته حماسی و شورانگیز هست، ولی نشناختن دشمن (به فرض وجود دشمنی) است و غفلت و ضربه خوردن از جایی که نباید!

×

یک سریال مافیایی می‌دیدم. یک جایش یکی از نزدیک‌ترین افراد به پدرخوانده، خیانت می‌کند و با مامور فدرال همکاری. برای مدرک، مجبور می‌شود پولی که سهم او از یک شراکت بود را بدهد به عنوان مدرک به مامور و خیلی دپرس می شود. مامور می‌پرسد احساس ناراحتی داری که به دوستت (پدرخوانده) خیانت می‌کنی و می خواهی تحویلش بدهی؟  طرف هم می‌گوید: من فقط یک دوست دارم و آن هم  "بنجامین فرانکین" است که هم الآن تحویلش داده ام و … آره … ناراحتم که به ش خیانت کردم (و تحویل تو دادمش)!

××××

پ.ن: البته از جواب متوهمین به این مقوله بی‌اطلاع نیستم! می‌گویند: " کی گفته کار ندارند؟! به مردم خودشان هم کار دارند! می‌خواهند همه ی مردم دنیا را بی‌دین و ایمان کنند و .." 

و باز هم باید پرسید به چه حسابی و به چه انگیزه‌ای و چه دستاوردی؟  در تمام تاریخ، برای نوع بشر، مخدری به تر از ادیان تحریف شده  وجود داشته است؟

 

برچسب‌ها: , ,

به نام خانواده؛ به نام «…»؟!

آخرین صحنه‌های فیلم  «پدرخوانده+، قسمت دوم» -به زعم من- مهم ترین نقطه‌ی عطف این سه گانه است. چیزی که خود مایکی+ هم در اواخر قسمت سوم بهش اعتراف می‌کند.

××حاشیه و اخطار:

اگر سه گانه‌ی پدرخوانده را ندیده‌اید، قول می‌دهم چیز زیبا و «شایسته‌ی تماشا»یی را ندیده‌اید. حتما در اولین فرصت ببینید. از وقتی که گذاشته‌اید، پشیمان نمی‌شوید. من -خود- بارها آن را دیده‌ام و اگر فرصت کنم، باز هم خواهم دید.  بگذریم.

خلاصه اگر ندیده‌اید، این نوشتار می‌تواند افشاکننده باشد و لذت دیدنش را برای شما کم کند.  البته این بخشی از ماجراست، پدرخوانده ظرایف و نکات بسیار دارد.

:ختم حاشیه واخطار ××

مختصر این که مایکی نمی‌خواست وارد بازی شود. بلکه دون ویتو+ (مارلون براندو)دلش نمی‌خواست مایکی (ال پاچینو) وارد بازی‌های مافیایی شود. دلش می‌خواست که برود حقوق بخواند و سناتور شود و … ولی مایکی ناچار شد که وارد شود و جان پدرش را نجات دهد. ناچار شد که پلیسی را بکشد که خانواده‌ی تضعیف شده‌اش را نجات دهد. ناچار شد سران دیگر خانواده‌های مافیایی را بکشد، تا خانواده‌اش را نجات بدهد از کشته شدن تا نفر آخر.

البته به او شرعا و اخلاقا نمی‌توان حق داد ولی می‌توان درکش کرد.

-بنابر روایت فیلم- به واقع جنگ او جنگ بقا بود و اگر تن به کشتن نمی‌داد، لاجرم خود و خانواده‌اش سلاخی می‌شدند. او این جنگ را به ارث برده بود و چاره‌ای جز زنده ماندن نداشت!

تا این‌جا می‌توانی با خیال آسوده با مایکل کنار بیایی.

تا این که در قسمت دوم فردی+ (برادر بزرگ‌تر ولی خنگ؛ ظاهرا آسیبی از بیماری شدیدی در کودکی بوده این کندذهنی) خیانت می‌کند در اثر حسادت یا … و جزای خیانت هم چیزی جز مرگ نیست. آن هم خیانتی که اگر به نتیجه می‌رسید، به قیمت جان مایکی تمام می‌شد. پس حتی در این نقطه، علاوه بر منافع کل خانواده/سازمان، یک جورهایی تساوی شخصی هم برقرار بود و به مانند یک دوئل منصفانه، فردی شلیکش را -حتی زودتر از قدم دهم- کرده بود و اکنون نوبت مایکی بود که شلیکش را بکند! و کرد البته و بعدش قدرتمندتر هم شد و پیش هم رفت ولی …

ولی با کشتن فٍردی، یک چیز مهم عوض شده بود. دیگر «به نام خانواده» معنا نداشت و نمی‌توانست داشته باشد.

کارد دسته اش را بریده بود. چیزی که برای محافظتش حاضر به جنایت شده بود و بار عذاب وجدانش را با کمک آن حمل می کرد، از دست رفته بود. تا قبل از این، بار جنایاتش گونی های نمکی بودند که در حوض «به نام خانواده» حل می‌شدند. بعد از قتل فٍردی،‌ جنایاتش سنگ لاینحل شدند.

آن مرز و آن خط نگهدارنده و نظم دهنده، پاک شده بود. و پدرخوانده‌ی جدید را در کویر حیرت رها می‌ساخت. توجیه اصلی او گم شده بود. دیگر اگر هر کاری می‌کرد، نمی‌توانست بگوید «به خاطر خانواده» ام بود!

و به راستی قدم بعدی چه بود؟ حالا که این مرز رد شد، تا کجا می‌توان در از بین بردن اعضای خانواده پیش رفت؟ تا کجا می‌توان حلقه‌ی خودی‌ها را تنگ کرد؟

شرایط بدی است که البته گاهی اوقات -با کم و زیادش- تجربه می‌شود. حتی در برخی رژیم‌های سیاسی!

حالا از من نپرس قسمت دوم چی بود و کی بود و مایکی کیست و فٍردی کیست و …

خودت اهل فنی!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 25 اکتبر 2011 در فیلم, ملک عقیم, نگاه سیاسی, غم زمانه

 

برچسب‌ها: ,

بزن!

با لهجه ی کاشی قرائت شود:

بزن! شُش ات حال آد!

=

بنوش! تا شُش ات حال بیاید.

**

پ.ن: حال آمدن شش، چیزی در مایه ی خنک شدن جگر است با مایه ی دراماتیک کمتر!

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 24 اکتبر 2011 در شبه طنز

 

برچسب‌ها:

بسم الله الرحمن الرحیم

انشاءاله؛ اگر اجل مجال داد و توفیق دست،

از این پس، مجددا مصدع دوستان خواهم شد. 

 

ارادتمند

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 23 اکتبر 2011 در Uncategorized

 

شروعی دیگر

از

nid.persianblog.ir

به

post-nid.persianblog.ir

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 1 اکتبر 2011 در Uncategorized

 

سلام.

اگر اتفاق خاصی نیفتد، -کماکان- تا آخر مهرماه نخواهم نوشت.

این جای جدید هم محض داشتن یک نقطه برای شروعی جدید
و از دست ندادن پیوند با دوستان و خوانندگان گرامی است که محترم شان می دارم؛ بسیار!

باقی بقای دوستان.

 
بیان دیدگاه

نوشته شده توسط در 1 اکتبر 2011 در Uncategorized