جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم!
من که دیگر اعصاب ندارم! دیگر نمیکشد مخم انگار! دیشب گفتگوی ویژهی خبری را دیدم و یک بند حرص خوردم!
(خدا چه کارت نکند سید با این خبر دادنت!)
×
حالم دیگر بد میشود از این کاسبهایی+ که «سهو الامیر» را چسبیدهاند و دکان کردهاند برای چند روزهی دنیای خودشان، دین و اسلام را هم به پای هوس خودشان یا امیر قربانی میکنند! و انصافا هم نمیفهمند چی از دهانشان در میآید. خدا رحم کند به این تمدنی که این کلنگ به دستان میخواهند درست کنند!
سهو را باید تذکر داد. نباید حلوا حلوا کرد! اگر به زمین خوردی، تا خانه را سینه خیز رفتن، کار عقلا نیست! ایستادن و تشویق کردن ِ «امیر ِسینه خیز رو» از سر دوستی و صداقت نمیتواند باشد.
کنگره ی بین المللی را با اطلاعیه ی فوری+ تشکیل دادن را من متوجه نمی شوم دقیقا چه قدر عمیق و علمی می تواند باشد!
دریغ که ناچارم اقرار کنم که دوست ِواقعی امیر، سروشی بود که روز اول عتابی گزنده و بیتعارف کرد و گفت: «یا امیر! جفنگ نگو!»
این کار او از همهی این پاچه خواریهای عبث خیرخواهانهتر بود. اگر نگویم که نهی از منکر و امر به معروف کردن او، دوستانهتر و مشفقانهتر بود؛ باید بگویم که دشمن دانا بود که توجه به گفتهاش، به صلاح ملک و ملت و دین نزدیکتر بود و بلند کنندهتر.
این همه وقت گذشت، ما یک جمله حرف حسابی از این آقایان نشنیدیم که طاقت حمل جزء کوچکی از این کوه عظیم ادعاهای کیلویی خرواری آقایان را داشته باشد!
بگذریم!
*
من بیحوصله بودم؛ مرا میبخشد.
آرامتر و منطقیتر و خوشبینانهتر و شایستهی تامل تر را سرطان ذهن عزیز در این فقره نوشته است و انصافا عالی بود.
و مخاطب تیتر این یادداشت، ایشان و یادداشت خواندنیاش است+.
من نیز تبرکا(!) بند آخر را – که یکی از فرازهای طلایی ش هم هست- برایتان میآورم:
«6. متفکران حوزه باید بیش از فکر اصلاح دانشگاه -آن هم به پشتوانه قدرت سیاسی- به فکر اصلاح خود حوزه باشند. اگر حوزه اصلاح شود دانشگاهیان خیلی بیشتر آن را مرجع عقاید خود قرار میدهند. قدرت سیاسی کارها را سریع میکند ولی معمولا در میان مدت اعتبار چهرههای علمی را خدشه دار میکند.»