ملت خردمند تر و ثابت قدم تر از فرمانروای مطلق العنان است
«
تیتوس لی ویوس و دیگر مورخان ادعا میکنند که هیچ چیز بیثباتتر و ناپایدارتر از تودهی مردم نیست؛ و بارها در تاریخ میخوانیم که مردمان کسی را به مرگ محکوم میکنند و اندکی بعد از مرگ او، بر او میگریند و حتی گاهی بازگشت او را آرزو میکنند.
مثلا مردم روم «مانلیوس» را به مرگ محکوم کردند و چیزی نگذشت که حسرت بازگشت او را خوردند.
لی ویوس می گوید: «به محض این که او دیگر خطری برای شهر نبود، حسرت دیدارش در دل مردم بیدار گردید.»
و در جای دیگر، ضمن گزارش وقایعی که پس از مرگ هیرونیموس در سیراکوس روی داد، مینویسد: «طبیعت تودهی مردم چنین است: یا بنده وار خدمت میکند (ذلیلانه)، یا با غرور فرمان میراند (متفرعنانه).»
و من اینجا میخواهم از عقیدهای دفاع کنم، که همهی نویسندگان بیپایهاش میشمارند؛ و نمیدانم آیا دشواری اثبات آن را بر خود هموار سازم یا ننگ دست برداشتن از آن را؟
….
پس اینک میگویم: این عیب را که نویسندگان مخصوص تودهی مردم میدانند، در همهی آدمیان و مخصوصا در فرمانروایان میتوان یافت. هر مردی که قانون مهارش نزند، مرتکب همان اشتباههایی میشود که از تودهی بیلگام سر میزند.
اثبات این سخن دشوار نیست، زیرا فرمانروایان جبار فراروان بودهاند و هستند در حالی که فرمانروایان نیک و خردمند، همیشه نادر بودهاند.
و منظورم فرمانروایانی است که قدرت کافی برای شکستن قانون داشتهاند.
…
گرچه شاهانی که بر کشورهایی -که «حکومت قانون» در آن جا برقرار است- حکومت میکنند را نمیتوان از این دسته دانست.
بلکه آن شاهان با مللی قابل قیاسند که تابع نظم قانونیاند. این گونه ملتها از سجایای پادشاهان برخوردارند. یعنی نه برده وار خدمت میکنند (ذلت) و نه با غرور و گستاخی فرمان میرانند (تکبر) بلکه با شرافتمندی و افتخار، از آزادی و قوانین و نهادهای خود محافظت مینمود.
روزی که طغیان بر فرمانروایی مقتدر ضرورت مییافت، طغیان میکرد چنان چه بر مانلیوس و شورای ده نفری کرد.
اما اگر مردم روم پس از کشته شدن مانلیوس حسرت بازگشت او را در دل پروراندند، جای تعجب نیست.
مردم حسرت لیاقت و دلیری او را می خوردند و لیاقت و دلیری او چنان بزرگ بود که یادش مردمان را به دلسوزی بر می انگیخت. و اگر شاهان نیز به جای مردمان بودند، از این دلسوزی برکنار نمی ماندند. چرا که عقلا برآنند که لیاقت و دلیری مرد، دشمنان را نیز به تحسین وادارد.
اما گر مانلیوس -زمانی که مردم حسرت بازگشتنش را میخوردند- دوباره زنده میشد، بیگمان مردم روم دربارهی او همان حکم پیشین را صادر میکردند: محکوم به مرگ.
….
از این رو، من مخالف عقیدهی کسانی هستم که مدعی اند توده های مردم، وقتی که مهار حکومت به دستشان بیفتد، ناپایدار و ناسپاس میگردند.
و من میگویم این عیبها در توده همآن گونه یافت میشود که در فرمانروایان؛ و اگر کسی از این حیث تودهها و فرمانروایان را برابر بشمارد، سخنش درست خواهد بود.
…
ملت ها کمتر از شاهان ناسپاسند و در خردمندی و پایداری و داوری، درستتر و برتر از شاهاناند. بیسبب نیست که میگویند «صدای مردم، صدای خداست.» زیرا که افکار عمومی آن چه را روی خواهد داد چنان پیامبرانه پیش گویی میکند که گویی به یاری نیرویی پنهانی، نیک و بد آینده را از پیش به روشنی میبینند.
….
اکنون میرسیم به داوری درست:
به ندرت اتفاق میافتد که مردم وقتی که گفتار دو سخنور ماهر را از دو حزب مختلف میشنوند، حقیقت را در نیابند و به پیشنهاد بهتر رای ندهند.
و اگر مردم گاهی اشتباه میکنند و فریب ظاهر پیشنهادی را میخورند، فرمانروایان خودکامه که اسیر هوسهای خویشاند، بیش از تودهی مردم در دام این اشتباهات خواهند افتاد.
از این گذشته، تشخیص مردمان در انتخاب اشخاص برای تصدی مقامات دولتی بهتر از تشخیص فرمانروایان است. هیچ گاه نمیتوان مردم را قانع ساخت که انتصاب مردی فرومایه و فاسد به مقامی عالی، سودمند است. حال آن که برای قانع ساختن فرمانروای خودکامه بدان کار، هزاران راه وجود دارد.
….
مطالبی که به تشریح گفتم، خلاصه میکنم:
بعضی دولتهای پادشاهی، زمانی دراز پایدار ماندهاند و برخی دولتهای جمهوری -که مهار کارشان به دست تودهی مردم مردم بوده- نیز عمری دراز یافتند.
علت دوام هر دو نوع حکومت این بود که هر دو به «قانون» مبتنی بودهاند.
زمام داری که هر چه خواست میکند، دیوانه است و ملتی که هر چه خواست بکند، عاقل نیست.
ولی اگر فرمانروای پایبند به قانون را با ملت پایبند به قانون مقایسه کنیم، خواهیم دید که ملت از سجایای بهتری برخوردار است.
و اگر فرمانروای خودکامه را با با ملت بیقانون مقایسه کنیم، باز هم خواهیم دید که معایب ملت، سبکتر است. مردی شریف و درستکار میتواند در برابر تودهای مهارگسیخته بایستد و سخن بگوید و آن را به راه راست بیاورد، ولی فرمانروای خودکامه سخن هیچ کس را نمیشنود و برای رام کردن او وسیلهای جز خنجر وجود ندارد!
»
****
تیتر و متن عینا برگرفته از گفتار 58 ام است:
گفتارها (1517)، نیکولو ماکیاولی/ترجمه: محمد حسن لطفی(1377)، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم(1388) / کتاب اول، فصل 58، صص 180-184.
با اندکی تصرف و تلخیص.