حالا تا فردا را سر کنیم!
چیزی که من می بینم، برنامه و هدف و سیستمی به کار نیست!
اصولا افق بلند مدت(!؟) را نوک دماغ همایونی تعیین می کند و هدف اصلی مهاجرت به ستون بعدی است؛ بلکم فرجی شد!
چو فردا شود، فکر فردا کنیم!
چیزی که من می بینم، برنامه و هدف و سیستمی به کار نیست!
اصولا افق بلند مدت(!؟) را نوک دماغ همایونی تعیین می کند و هدف اصلی مهاجرت به ستون بعدی است؛ بلکم فرجی شد!
چو فردا شود، فکر فردا کنیم!
*
یک دعوایی -درست یا غلط- راه افتاد و مثل آتیش، منافع هر دو طرف رو بلعید؛ هنوزم خاموش نشده.
البت با توجه به این که یه طرف دعوا قدرت و نفوذش زیاده و کدخدا و خرپول و خر زور -همه با همه؛ بیشتر از همه، منافع حاجی شیرعلی خان -که ما باشیم- سوزیده شده و بقیه ی جوجه های محل هم زبونشون باز شده.
که قدما درست گفتن که «شیر که پیر میشه، کفتر هم میخواهد باهاش شوخی دستی بکند!» .
به هر حال، دعوا که کش پیدا بکنه، تبعات داره. اهل محل با هر دو سلام و علیک دارند و مراوده و معامله دارند ولی یه جوارایی که پای خودشون به این دعوا باز نشه.
**
کار و بار باغ و حجره و حساب و کتاب، هر از چندی دست یکی از پسرای حاجی بود. مثل بچه های همه کس، از بچه های شیرعلی خان هم چندتاشون عاقل بودن و چند تاشون جاهل.
یه مدتی کار دست عاقلا بود و اوضاع داشت خوب میشد و دعوا داشت سر و تهاش هم میومد و بقیه ی محل هم مراوداتشون رو به حال عادی در آورده بودند و …
حتی در یکی از این مهمونیای خونهی کدخدا که همهی محل هم جمع بودن؛ پسر خوش تیپه ی حاجی هم رفته بود. پسر خوش تیپهی کدخدا هم اومده بود و گیر داده بود که یک دیداری بکنند و دستی بدهند و آشتی کنند برود پی کارش!
واسه این که بهونهای نمونه، حتی حاضر شده بود که بیاد توی راهرو ها، خیلی خودجوش و اتفاقی و غیررسمی با ممد خوش تیپ (پسر پنجمیه حاجی) برخورد کنند و دستی بدهند و خلاصه آشتی آشتی آشتی، هر دو شدیم بهشتی!
که ظاهرا شیرعلی خان جَلدی تیلیفون کرده بود که هر طور شده، ممدقشنگ برود توی دستشویی قایم بشود که پسر کدخدا با بیل و کلنگشان رد شوند و بروند و خدای نکرده وصلتی صورت نگیرد!
***
پسر شیشمی اما بیکله و ماجراجو از آب در اومد؛ باب طبع بابا!
اومد زد همه چیز رو ریخت بهم. داداش قبلیا رو تار و مار کرد و همه رو متهم به دزدی کرد و دل همه رو شکست. شیرعلی خان هم گفت آورین! حساب کتابای دکون رو قر و قاطی کرد. اصلا دفتر و دستک رو جمع کرد. گفت اینا دست و پاگیره. شیرعلی خان گفت ماژاءالله! بروبکس شاکی شدن و شکایت کردن و گفتن باس جلوشو بگیریم، شیرعلی خان اخم کرد: گفت نبینم از این رذالت ها توی خونه ی من! دِهَع !! هر چی در گوش حاجی خوندن که «بابا جون! اونی که با دفتر و دستک و حساب و کتاب دشمنی می کنه، حتما ریگی به کفششه. اونی که از راه نیومده دزد-دزد می کنه، حتما دزده. داره رد گم می کنه. خامش نشو پدر جان! » ولی …
ثروت خانواده رو داد به چخ. هر شب مهمونی. هر شب مسافرت و بذل و بخشش بیحساب! هر روز ریخت و پاش و تصمیمات بیکتاب. دریغ از یک تجارت درست. دریغ از یک تولید درست. دریغ از یک حساب شدگی و مشورت با اهل عقل! کار جدیدی که راه ننداخت؛ دکون دستک قبلی رو هم لگدمال کرد و …
اهل محل میدیدن و زیر لب زمزمه میکردن که : «حیف این همه پول بیزبون که افتاده زیر دست توی بیشعور! » البت نه همه شون. «رجب» خان -همسایهی دیوار به دیوار- ولی کیفش کوک بود. باخودش میگفت: «دختر ِهمسایه هر چی چل تر، واسه ما بهتر!»
****
از اون طرفم با شاخ و شونه کشی، با لات بازی، با حریف طلبی، با فضولی به کار همسایه ها، با اولدورم بولدورم کردن ها و … کدخدای تا پشت درِ دستشویی آمده برای آشتی را به روزی انداختند که خواباندن ِپوز شیرعلی و بروبکس برایش حیثیتی شد.
از ناراحتی دندوناشو به هم فشار داد و گفت: «شده صد میلیون خرج میکنم که این یک دونه هزاری رو زنده کنم! »
کدخدا هم بخواد کاری رو بکنه، نمیتونه یعنی؟ یواش یواش اهل محل هم گوشی آمد دستشان که ماجرا چیست. و از اول هم میدانستند که لولهنگ چه کسی آب بر میدارد! غش کردند طرف همون!
یواش یواش شیرعلی خان و بچه ها دیدند محصول باغشان را هم نمیتوانند درست بفروشند. یواش یواش پولشان را هم کسی بر نمی دارد. فقط «چشمبادوم» الله خان محصولشان را می خرد آن هم به چه قیمتی و چه شرایطی؛ تازه آن هم به رخصت کدخدا!
پریروزها «نورچشمی ِحاجی» رفته بوده در خونه ی بچه محل قدیمی رو زده بوده، سلام کرده بوده، جواب سلامش را هم نداده بودند، باز کردن در پیش کش! بهش گفتن خانوم+ کار دارد، وقت ندارد. نکردند نوکر و باغبون رو بفرستن دم در، اینا رو به پسر حاجی بگه! از همون جا یکی هوار کرده به گوش پسرحاجی رسیده!
*****
قصه هم البت تموم نشده، تازه اولشه و هسته اش مونده (اون هلو ها که نورچشمی عزیز و … تند و تند با هسته میل می کردند و آفرین و احسنت می گفتند و می شنفتند، را می گویم) و این ها تازه سرفه های گلوگیری ِ آن هسته هاست!
******
تا وقتی این دعوا تمام نشود، شرایط دعواست. تا وقتی صلح نشود، صد سال هم بگذرد، هر کس بیاید میتواند بگوید که ما همیشه دعوا داشتهایم.
هم این پسر ششمی ِنور چشمی ِحاجی را شما ببین. صاف زل میزند توی چشمت و میگوید: «من چه کارهام؟ ما سی سال است دعوایمان است! دعوا را اصلا کس دیگر شروع کردهاست! به من چه!»
و نمیگوید که آن کدخدا که تا راهرو و پشت درب دستشویی آمده بود و فقط یک دست دادن مانده بود تا آشتی کجا،
و این کدخدای غضبان که دست که هیچ، پیشنهادات بیشرمانه (بیغیرتی) هم بدهی، کوتاه نمیآید کجا !؟
*
میفرمایند:
سی سال است که دعواست. سی سال است که تحریم است. سی سال است که …
البته که این دعوا کهنه بودهاست؛ اما اگر منظورتان از این حرف، این است که هیچ گندی نزدهاید و تبرئهاید، و شرایط را برای خودتان، برادرانتان، رعیت هایتان، باغ و املاک تان، و … سخت نکردهاید و مشکلسازی و بیتدبیری نکردهاید،
باید بدانید که این گریزگاه «کهنگی منازعه/تحریم»، از عهدهی حمل آن کوه بیکفایتی و بیتدبیری برنخواهد آمد!
همین!
*
چیزی که در افق آینده به نظر میرسد، تغییر تکوینی/جبری «دیپلماسی پاره شدن «قطعنامه دون» ِدشمنان» است که به «سیکلماچل پاره شدنِ … خودمان» منجر شده است!
* *
آن روز که انذار و نهیب داده شد، تذکر داده شد، نقد شد، جوابمان تو دهنی و انگ و … بود. امروز معلوم شدهاست -و تاریخ هم قضاوت خواهد کرد- که «ساکتین فتنه» کسانی بودند و هستند که جلوی این به باد دادن مملکت ساکت ماندند و به بهانههای مختلف (یا گول ِظاهر را خوردن و دل به شعار دادن و چشم بر بدیهیات بستن، یا از سر لجاجت با طرف مقابل ؛ و یا از ترس و ملاحظهی حامی اصلی ِمتقرب النظر) زبان بستند و چیزی نگفتند و گذاشتند کارمان به این جا برسد.
* * *
راست میگویند کسانی که مواجهه جاسم و غرب را چندین ساله، همه جانبه و بلاانقطاع میدانند.
اگر جاسم را به قلوه سنگی سترگ تشبیه کنیم که اینها برای انداختنش میبایست آن را در مسیر سربالایی کشان کشان هل داده تا به نوک برسد، و سپس آن را رها کنند؛ (این تشبه از اخوی است)
لاجرم در مسیر سربالایی، هم کار برای آنها سخت بود و هم کمترین مقاومت و تدبیری میتوانست آنها را ناکام بگذارد. در مسیر سربالایی، زمان به نفع قلوه سنگ میگذرد. وزن و جاذبه به نفع سنگ عمل میکند. حوادث و مسایل (نظیر باد و باران و گل و شل و …) هم به نفع سنگ میگذرد و کار را برای آنها که سنگ را هل میدهند مشکل میکند.
این ناستوده و اعوان و انصارش، آن زمان که در دامنه بودیم و قلوه سنگ ما در پایدارترین شرایطش قرار داشت قلوه سنگ را تحویل گرفت. کمترین تدبیر و مقاومتی میتوانست موجب بلااثر شدن تلاشهای طرف مقابل بشود.
اما چه کردند؟
با «خائن» خواندن ِ»اهل تدبیر»، با مسخره کردن ِکارهای درست قبلی، با «ذلت» خواندن «مدارا»، با «ترس» خطاب کردن «تدبیر»، با ادبیات چاله میدانی و لش و لاتی (از قبیل «پاره شدن «قطعنامه دون»» یا ریختن آب در محل سوختگی، یا بردن لولو مر ممه را و … بازم بگم؟) با عزل و قلع و قمع کردن اهل تجربه و مدافعان واقعی منافع ملی (و نواختنشان به اقسام انگ ها، از جاسوس بگیر تا تاجر و شرابخوار و ترسو و بی جربزه و… // مگر می شود آن -جان عمه شان- مستندهای ناجوانمردانه که ضرغامی علیه تیم قبلی پخش کرد را از یاد برد؟) و … بازوهای مقاومتی این ملت را علیه این حرکت غرب قطع کردند و با تحریکات بیحاصل بین المللی نقش بهترین تسهیل کننده را برای آن اقدامات ایفا کردند.
پس از انتخابات 88 را هم که دیگر نگو! شقاق و شکافی که در جامعه ایجاد کردند و بدترین نوع عملکرد در مدیریت حوادث پس از آن توسط حضرات، مملکت را تا مرز فروپاشی اجتماعی برد. بگذارید بگذریم!
حالا که رفته رفته قلوه سنگ ِما را به لبهی پرتگاه نزدیک کردهاند و پروژهشان نزدیک به ثمر دادن است و نوبت میوه چینی طرف ِمقابل رسیده است، مصالحه و گفتگو و … یاد حضرات افتاده است. روز روزش دست بالا را نداشتیم، امروز به چه حسابی حضرات فکر میکنند میشود از دست بالا وارد گفتگو شد و مثل قبل امتیاز گرفت! (باور کن چار روز دیگه اشتون می آد می گه: با وجود «تفاوتهای فرهنگی» بسیار؛ اون ممه رو لولو برد! )
صد البته که باید ذلیل نبود و خواری را تحمل نکرد و … ولی هزار البته که قبل از این که کار به این جا برسد، باید تدبیر هم میداشتیم و ماجراجویی عبث نمیکردیم و برای حماقتهای «کارشناس ارشد» (!؟!)، هورا نمیکشیدیم و نزدیکی نظری اعلام نمیکردیم!
* * * *
ظاهرا؛ غرب، از عرق هایش، آنها که باید ریخته (و تقریبا کارش در حال نتیجه دادن است)؛ و آنها که باید بنوشد را باقی گذارده تا حین تماشای صحنهی -برای ما: تلخ- قِل خوردن جاسم در سرازیری، برود سروقتش و جگری خنک کند!
زوری که قلوه سنگ ما برای ثباتش در سربالایی لازم داشت کجا و زوری که در سرازیری باید بزند کجا. بازدارندگی و توان مقاومت در سربالایی کجا و در سرازیری کجا.
امید که این مدل ناقص ِپرعیب ما، به مدد الهی، نقض شود و سنگ ما در مسیر دیگری بغلتد!
آمین!
قبل التحریر: این مطلب در ضیق حوصله نوشته شد!
×
حضرت آقا در آخرین نماز جمعه، نقاط قوت انقلاب و جمهوری اسلامی را گفتند و نقاط ضعفی را هم برشمردند.
اولین نقطهی ضعف را -که لابد به زعم ایشان مهمترین هم هست- «گرایش به دنیا طلبی» عنوان کردند.
البته میل انسان به داشتن رفاه، تجمل، زیبایی و برخورداری از دنیا را که در خیلی انسانها هست را منکر نشدند؛ ولی ابتدا گرایش به دنیا را در مسئولین تخطئه کردند و سپس از «سر-ریز»ش به مردم.
*
و این جا این سوال پیش میآید که درست است که زهد و بیرغبتی به دنیا در فرهنگهای دینی ستوده شدهاست (اسلام و مسیحیت را که مطمئن هستیم) ولی این نسخههایی که در مقیاس فردی تردیدی درش نداریم (گرچه از کنار مسالهی «شان» نمیتوانیم و شرعا حق نداریم بگذریم و زهد هم حد و مرز دارد و برای هر کس معنی خاص خودش) ،
اولا آیا اجتماعی هم هست؟
و
ثانیا آیا حکومتی هم هست؟
بالاخره زهد و بیرغبتی به دنیا (در مقابل گرایش به دنیا و دنیا طلبی) یک عواقبی دارد. یک «عدم برخورداری» در پیاش هست. یک سری نمودهای ظاهری و عواقب عملی دارد.
×
سوال اول (که آیا زهد حکمی اجتماعی است) را بخواهم باز کنم، این طور میپرسم : آیا نظر اسلام این است که جوامع اسلامی باید حالت و ظاهر بدبختی و فلاکت داشته باشند و احدی لباس نو به تنش نباشد و لباس زیبا و خانهی زیبا و اصولا برخورداری درش نباشد؟ و محلات و شهرها هر چه بدبخت تر و به ظاهر مفلوک تر، مسلمان تر؟
یا مثل نماز جماعت، زهد هم به جماعت باید اقامه شود و …
و بسط سوال دوم (حکومتی بودن دستور زهد) نیز که فراتر از سوال اول است -و در صورتی پرسیدنی است که شما به سوال اول پاسخ مثبت داده باشی-، باید چون این پرسید که :
آیا اسلام از حاکم اسلامی میخواهد که دنیازدایی بکند و بیفتد به جان مردم و هر چه از آثار تجمل و زیبایی و بهره مندی وبرخورداری در مملکت میبیند، بزند نابود کند که خدای ناکرده چیزی از دنیا طلبی سرریز نکند به مردم؟
*
جوابهای ما به این سوالات و نظر اسلام در این فقرات، البته واضح و مبرهن است. بلکه این سوالها به قدری اغراق شده پرسیده شده، که عملا پرسشی استفهامی است و جواب در دلش مستتر است.
ولی انگار تا معایبمان را به صورت اغراق شده نبینیم، متوجه اش نمیشویم.
این اعوجاجات بر آمده از رسوبات مارکسیستی است که به نظرم بیشترین ضربه ها را به اسلام و انقلاب زده است؛ از باب تحریف و به بیراهه بردن تفکرات و نظرات و نگرشها و تلاشهای انسانهایی که -اتفاقا- خالص و خدوم هم بودند.
ولی قربتا الی الله به بیراهههایی رفتند و جامعه را بردند و میبرند که آخرش به ضرر اسلام و انقلاب تمام خواهد شد.
*
خلاصه این که، یک برداشتی که از آن خطبه میشود داشت این است که
هماین قدر رفاه هم که موجود است و همین قدر بهره مندی که وجود دارد، دنیا طلبی است و مردم یک چیزی بدهکار هم هستند! و باید از دولتهای قبلی شاکی هم بود که چرا رفاه (دنیا طلبی! ) را ایجاد کردند و مردم را از فلاکت دور کردند و دچار سرریز دنیاطلبی شدند!
مردمی که رفاه را بچشند، بیشترش را میخواهند و نارضایتی درشان ایجاد میشود و فداکاریهای بی کلهی قبلی را نمیکنند و … و تازه ابن خلدون هم گفته است که رفاه باعث میشود مردم بیاسایند و جنگجویی شان را از دست بدهند و …خلاصه خطر داره حسن!
پس مرگ بر اکبر که در داخل سازندگی کرد و ما را از فلاکت دور کرد و رفاه آورد و تزش آبادانی و سازندگی بود، و مرگ بر سدممد که خارج را سر و سامان داد و ما را از انزوا بیرون آورد و تزش مدارا و گفتگو و مصالحه بود و نزدیک بود که ما را به جامعه ی جهانی بازگرداند و خدای نکرده مردم ما رنگ رفاه و آبادانی و توسعه را می چشیدند! و ….
و درود بر محمود خان عزیز انقلابی اصول گرای خودم که آب رفته را به جوی بازگرداند و هم اقتصاد را نابود کرد و تلاش های اکبر و …. را به باد داد و جز مجاری صدقات دولتی، ویرانه ای بیش از آن باقی نگذاشت و هم در سیاست خارجی ایران را در صحنه ی خارجی بدل به کهنه ی حیض کرد و هر چه دیگران -خصوصا سد ممد- کاشته بودند را به آتش کشید!
این درست است و این است مطلوب اسلام ناب خودمانی … !
زهد اجباری که باید برود در حلقوم ملت!
***
خدا رحمتت کند امام! چی فکر میکردی، چی شد!
×××××××
بعدالتحریر: لازم آمد که توضیح بدهم که ای بسا جملات خطبه دقیق باشد و این طور که ما برداشت کرده ایم، سطحی و معوج و مغرق (اغراق شده) نبوده باشد. ما این طور پیش رفتیم که سوال خودمان را بپرسیم. و در عین حال این نکته را نباید از ذهن دور داشت که این حرف را -ولو دقیق زده شده باشد- تا برسد به بدنه اجرایی و سپس به عامه ی مردم، از این بهتر نخواهد شد. به عبارتی این حرف آقا -ولو دقیق باشد- وقتی از هاضمه ی فهم حسین شریعتمداری و حسین قدیانی و روزی طلب و اسکالپل و … بگذرد، ترجمانی بهتر از این که ما کرده ایم نخوهد یافت! / از این ها گذشته، مگر آقا یک منبری ساده ی بی مسئولیت -مثلا پناهیان- است که هر چه خواست بگوید و حرفش در حد مواعظ اخلاقی باقی بماند؟