خدایا! خانه ای خواهم که سقف اش آسمان باشد
محرومیت و عقب ماندگی قابل مشاهده را شاید بتوان دارای سه ریشه دانست.
1. محرومیت ناشی از ناتوانی و فقدان ظرفیت (و لزوم گذر زمان)
بالاخره دیواری باید باشد تا بشود سقفی بر آن نهاد. باید زمانی بگذرد تا دانهای برآید و درختی میوه بدهد.
برخی اقلام توسعهای را نمیتوان بار زد و آورد اینجا تخلیه کرد. یا مثلا تورم را نمیشود با دستور عاقلانه (احمقانه اش بماند!) یا حتی نظرات کارشناسی (نظرات احمقانهی ضد کارشناسیاش هم بماند!)، به سرعت مهار کرد.
یا نمیشود (حتی با روش های عاقلانه و کارشناسی) طی یک دهه و دو دهه، یک کشور جنگزده -و از آن بدتر: ایدئولوژی زده!- را تبدیل کرد به امریکا (بزرگترین اقتصاد دنیا) یا آلمان (صنعتی ترین اقتصاد دنیا) یا ژاپن اسلامی(!!) به تعبیر جناب حداد عادل! …
2. محرومیت ناشی از تحریم
دارایی، تکنولوژی یا دانش یا کالا یا … را دیگرانی که دارا هستند، از ما دریغ میکنند و برای در اختیار قرار دادنش، بهایی بسیار بیش از آن چه ارزش واقعی اوست، طلب میکنند.
گاهی این هزینه مادی است، و قابل محاسبه و معامله. که یا صرف نمیکند، یا صرف میکند ولی پولمان و زورمان نمیرسد بخریم؛ یا صرف م یکند و زورمان میرسد و میخریم!
(بحث کشش در اقتصاد)
بالاخره در جنگ که باشی مجبور میشوی سیم خاردار یا گلوله را به 10 برابر قیمت هم بخری؛ آن هم از اسرائیل!
ولی گاهی این قیمت، عزت است. در فرهنگ شیعی حسینی ما -و اصولا نگاه انسانی به انسان با کرامت- این، چیزی است که با هیچ چیز دیگر قابل معامله نیست. مرزی است که نمیشود و نباید از آن گذشت.
3. محرومیت ناشی از حماقت
این یکی است که خیلی زور دارد. یعنی مشکل نه از نداری باشد نه از تحریم. مشکل از حماقت باشد، باندبازی باشد، نفهمی باشد، استفاده نکردن از ظرفیت کارشناسی باشد، ترس حضرات قدرت طلب باشد، نفهمیدنشان دنیای جدید و اقتضائات و ترسیدنشان از ابزارهایی که نمیشناسند باشد، و …
پدری پولدار باشد و یخچال هم پر از غذا باشد و گوشت و مرغ و میوه هم در منزل و در محل موجود باشد ولی همه در منزل گرسنه باشند و سوءتغذیه گرفته باشند!
*
نوع اول و دوم را گمان نکنم عاقل با شخصیتی یافت شود که تحمل نکند و معقول نداند.
بالاخره چارهای از آنها نیست و باید کوشید که کسریها را جبران کرد و به تکنولوژی جدید رسید و …
ولی آن چیزی که داد امثال ما -و اصولا هر عاقل دل سوز- را در آورده، این قسم سوم است.
آن جایی که داد آدمی در میآید و فریادش به آسمان میرود که سقف کوتاهی که بر سرش ساختهاند، نه از ناتوانی و نداری و نه از تحریم و زورگویی دشمنان -و از سر ناچاری- است، بلکه از حماقت و ترس و نادانی حضرات سقف ساز است.
این جاست که آدم میخواهد از غصه منفجر شود که
«برادر من! نکن! این سقف کوتاه، لیاقت این مردم نیست!»
همین.