و چه می فهمند که اشتغال چیست؟!
آمار دقیق ندارم ولی نگاهی سرسری به آمارها نشان میدهد که ما دههی شصتیها که اکنون در دههى سوم عمر خود قرار داریم و از 20 سال تا 30 سال را پر کردهایم، حدود 17 میلیون نفر هستیم.
این 17 میلیون نفر قبل از هر چیز، قبل از هر چیز، قبل از هر چیز به شغل نیاز دارد. تا با اتکا به درآمد آن، بتواند زندگی تشکیل دهد و سایر نیازهای خود را با عزت برآورد.
من از میزان کل مشتغلین بیاطلاعم ولی برآوردی وجود دارد که اگر عمدهی کسانی که اکنون شاغل به کار هستند -و مربوط به دهههای قبلی- هماین امروز هم بیکار شوند و بازنشسته، به این سادگی امکان مشغول کردن این هفده میلیون نفر وجود نداشته باشد.
برنامهای بلند مدت برای رونق اقتصادی و جلب سرمایه گذاری به بخش تولید (و لذا ایجاد اشتغال) لازم داشته که امروز که این نسل وقت کار کردنش شده، کاری برای مشغول شدن وجود داشته باشد. هم از این سرمایهی عظیم انسانی به نفع کشور و افزایش تولید ملی استفاده شود (از منظر کلان) و هم این جوانان بتوانند حداقلهای معیشت را واجد باشند (از منظر خرد).
و من متصور نیستم که کسی مسئولیتی داشته باشد و بتواند سر بر بالش بگذارد و بی آن که فکر ایجاد اشتغال برای اینها اجازهی خوابیدن به او بدهد.
هر چه میاندیشم، چیزی و دغدغهای مهمتر از ایجاد اشتغال برای اینها در مخیلهی یک مسئول نباید و نمیتواند باشد و اگر نباشد، لاجرم چیزی از احساس مسئولیت سرش نمیشود!
و من نمیدانم آیا در قضاوت تاریخ ما میتوانیم از زیر این بار مسئولیت فرار کنیم که در اوج درآمدهای نفتی این کشور در این دوره -که بیش از همهی درآمدهایما در همهی تاریخ بوده-، چنین کارنامهی افتضاحی از عملکرد اقتصادی و لاجرم بیکاری و رکود و سرخوردگی قشر عظیمی از جوانان تحصیل کردهی پر انرژی برجای نهاده باشیم.
من یقین دارم اگر چوب خشک رئیس جمهور ما شده بود (که هیچ کاری نمیکرد و میگذاشت کارهای قبلی-با همهی ایراداتش- ادامه یابد) وضع ما این نبود.
من یقین دارم اگر روزنامهها و احزاب آزاد بودند در انتقاد از مشی حضرات، وضع ما به این جا نمیکشید. من یقین دارم که اگر حمایتهای تمام عیار ناموسی نظام -مشخصا شخص آقا- از این بیمسئولیتها نبود، اوضاعمان این نبود.
من یقین دارم اگر علم و دانش و کارشناسی منکوب نمیشد و زیر سُم «ایدئولوژی زدگی» و انگ پردازی و … لگدکوب نبود، روزگارمان این نبود.
من یقین دارم اگر عَلَم ِ «مبارزه با علوم انسانی» -ذیل توجیهات مذهبی و ….- را راس نظام برنیافراشته بود، این اوباش هم جرات نمیکردند جلوی علم بایستند.
کجا یک قاضی زپرتی را جرات بود که در دادگاه علیه علوم انسانی دادخواست بخواند -و ما را مضحکهی عالم کند- و سیمای همایونی پخشش کند یا از آن زشت تر، یک معلول ضعیف الحال را بنشانند جلوی دوربین تا گالیله وار علیه علوم انسانی و ماکس وبر و … مرثیهی اعتراف بخواند! این از دستگاه قضایی و تبلیغاتی؛ و در عمل نیز -به دست دولت و مجلس با کفایت!- با ثروت این مملکت، با عمر جوانان این مملکت، با زندگی میلیونها ایرانی، اینچوناین معامله کنند.
برای من مثل روز روشن است که ….
بگذریم!