*
چیزی که در افق آینده به نظر میرسد، تغییر تکوینی/جبری «دیپلماسی پاره شدن «قطعنامه دون» ِدشمنان» است که به «سیکلماچل پاره شدنِ … خودمان» منجر شده است!
* *
آن روز که انذار و نهیب داده شد، تذکر داده شد، نقد شد، جوابمان تو دهنی و انگ و … بود. امروز معلوم شدهاست -و تاریخ هم قضاوت خواهد کرد- که «ساکتین فتنه» کسانی بودند و هستند که جلوی این به باد دادن مملکت ساکت ماندند و به بهانههای مختلف (یا گول ِظاهر را خوردن و دل به شعار دادن و چشم بر بدیهیات بستن، یا از سر لجاجت با طرف مقابل ؛ و یا از ترس و ملاحظهی حامی اصلی ِمتقرب النظر) زبان بستند و چیزی نگفتند و گذاشتند کارمان به این جا برسد.
* * *
راست میگویند کسانی که مواجهه جاسم و غرب را چندین ساله، همه جانبه و بلاانقطاع میدانند.
اگر جاسم را به قلوه سنگی سترگ تشبیه کنیم که اینها برای انداختنش میبایست آن را در مسیر سربالایی کشان کشان هل داده تا به نوک برسد، و سپس آن را رها کنند؛ (این تشبه از اخوی است)
لاجرم در مسیر سربالایی، هم کار برای آنها سخت بود و هم کمترین مقاومت و تدبیری میتوانست آنها را ناکام بگذارد. در مسیر سربالایی، زمان به نفع قلوه سنگ میگذرد. وزن و جاذبه به نفع سنگ عمل میکند. حوادث و مسایل (نظیر باد و باران و گل و شل و …) هم به نفع سنگ میگذرد و کار را برای آنها که سنگ را هل میدهند مشکل میکند.
این ناستوده و اعوان و انصارش، آن زمان که در دامنه بودیم و قلوه سنگ ما در پایدارترین شرایطش قرار داشت قلوه سنگ را تحویل گرفت. کمترین تدبیر و مقاومتی میتوانست موجب بلااثر شدن تلاشهای طرف مقابل بشود.
اما چه کردند؟
با «خائن» خواندن ِ»اهل تدبیر»، با مسخره کردن ِکارهای درست قبلی، با «ذلت» خواندن «مدارا»، با «ترس» خطاب کردن «تدبیر»، با ادبیات چاله میدانی و لش و لاتی (از قبیل «پاره شدن «قطعنامه دون»» یا ریختن آب در محل سوختگی، یا بردن لولو مر ممه را و … بازم بگم؟) با عزل و قلع و قمع کردن اهل تجربه و مدافعان واقعی منافع ملی (و نواختنشان به اقسام انگ ها، از جاسوس بگیر تا تاجر و شرابخوار و ترسو و بی جربزه و… // مگر می شود آن -جان عمه شان- مستندهای ناجوانمردانه که ضرغامی علیه تیم قبلی پخش کرد را از یاد برد؟) و … بازوهای مقاومتی این ملت را علیه این حرکت غرب قطع کردند و با تحریکات بیحاصل بین المللی نقش بهترین تسهیل کننده را برای آن اقدامات ایفا کردند.
پس از انتخابات 88 را هم که دیگر نگو! شقاق و شکافی که در جامعه ایجاد کردند و بدترین نوع عملکرد در مدیریت حوادث پس از آن توسط حضرات، مملکت را تا مرز فروپاشی اجتماعی برد. بگذارید بگذریم!
حالا که رفته رفته قلوه سنگ ِما را به لبهی پرتگاه نزدیک کردهاند و پروژهشان نزدیک به ثمر دادن است و نوبت میوه چینی طرف ِمقابل رسیده است، مصالحه و گفتگو و … یاد حضرات افتاده است. روز روزش دست بالا را نداشتیم، امروز به چه حسابی حضرات فکر میکنند میشود از دست بالا وارد گفتگو شد و مثل قبل امتیاز گرفت! (باور کن چار روز دیگه اشتون می آد می گه: با وجود «تفاوتهای فرهنگی» بسیار؛ اون ممه رو لولو برد! )
صد البته که باید ذلیل نبود و خواری را تحمل نکرد و … ولی هزار البته که قبل از این که کار به این جا برسد، باید تدبیر هم میداشتیم و ماجراجویی عبث نمیکردیم و برای حماقتهای «کارشناس ارشد» (!؟!)، هورا نمیکشیدیم و نزدیکی نظری اعلام نمیکردیم!
* * * *
ظاهرا؛ غرب، از عرق هایش، آنها که باید ریخته (و تقریبا کارش در حال نتیجه دادن است)؛ و آنها که باید بنوشد را باقی گذارده تا حین تماشای صحنهی -برای ما: تلخ- قِل خوردن جاسم در سرازیری، برود سروقتش و جگری خنک کند!
زوری که قلوه سنگ ما برای ثباتش در سربالایی لازم داشت کجا و زوری که در سرازیری باید بزند کجا. بازدارندگی و توان مقاومت در سربالایی کجا و در سرازیری کجا.
امید که این مدل ناقص ِپرعیب ما، به مدد الهی، نقض شود و سنگ ما در مسیر دیگری بغلتد!
آمین!