در اطراف من، کم نبودند کسانی که بچه حزب اللهی بودند،
عقلشان هم پاره سنگ بر نمیداشت، بی خبر هم نبودند،
ولی باز رفتند و با چشم باز به الفنون رای دادند.
*
مبنای تحلیلشان هم این بود که
آن ها
-میرحسین و … –
خیلی از این یکی بدتر هستند!
ما از ترس آن ها، و از سر زور و اجبار و با نکبت،
حاضر شدهایم به این آقا رای بدهیم.
*
دیروز با دوست بسیار عزیزی حرف میزدم.
او تازه دیروز و بعد از اتفاقات بسیار،
میگفت که ما به این الفنون از ١٠٠ نمره، ١٠ هم نمیدهیم.
ولی چارهای نبود.
ببین اون طرفی ها چی بودند که ما به این ١٠ راضی شدیم!
***
این را نگویی، چی بگویی اخوی؟
به قول تهرونیهای قدیمی:
«قمار باز اگر نگوید به درک، که فلان جایش میسوزد.»
باز هم میخواهی کلاه سر خودت بگذاری؟
یک بار بس ات نشد؟
هنوز همان حرفهای خودت را میزنی؟
**
من ابدا خوشحال نیستم
که تحلیلهایم و تصوراتم و پیشبینیهایم
دربارهی این امامزادهی نژاد از محمد نبرده،
امروز بر همگان آشکار شده است.
خیلی چیزها هم -همالآن- به چشم میبینم که جرات بیانش را نداشته و ندارم.
هرچند، غصهای نیست.
یک چند وقت بگذرد.
آن ها را هم به چشم خواهید دید.
عمق این حوض، بیش از این چند وجبی است است که امروز به چشم میآید.
*
آن وقت میزنید پشت دست خودتان،
که به هوای یک ظن غیراخلاقی با منشا منافقانه، بیهیچ بینه و قرینهی معقولی
-موسوی خیلی آدم بدی است و اخ است و پیف است و …-
چه یقینی را زیر پا گذاشتهاید.
به چه توجیهات بیقیمتی، اجتهاد در برابر نص کردهاید.
چه طور با چنین جمودی،
حتی آن کسی که مولا و رهبر خود میدانید را
-با دست خودتان-
در محذوریتهای عجیب قرار دادید.
به خیال خودتان میخواستید از او حمایت بکنید.
«و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا»
**
آن وقت معلوم میشود که
ما هم که یک عمر سنگ ولایت را به سینه زدهایم،
و مدتها سعی کرده بودیم با تحلیل و منطق، از ولایت دفاع کنیم،
یک شبه، ضد ولایت فقیه نشده بودیم.
بلکه خط این امامزاده ها را خوانده بودیم.
با این ها مشکل داشتیم و اسیر توهمات کیهان ساخته نشده بودیم.
عقلمان را نسپرده بودیم به بازجوهای کیهان نشین!
حالا حالاها، جناب شریعتمداری،
-به فرض اینکه از روی صداقت و فریب خوردگی آن مواضع را گرفته باشد، که بعید است-
باید آب خنک بریزد روی اقصا نقاط بدنش.
***
مگر مدد الهی این ماجرا را ختم به خیر بکند.